امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ و گفت مامانهای 1401
بچه ها پسر من دیشبم کولاک کرد باز،. البتا نه به اندازه پریشب، مثلا فقط توی بغلم بود کلا، اونجاهم کلا کف خونشون سنگ بود و میزاشون شیشه و خطر ناک و لبه دار منم اصلا زمین نمیشد بذارمش
خلاصه که بغل باباشم فقط 2تا 2 دقیقه رفت به سلامتی
وای که من چقدر نمیخواستم اصلا بچم بهم بچسبه یا وابسته باشه
نظذتون چیه؟
...
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، Targol
پاسخ
یوتاب الان توی اضطراب جدایی هستید و صبر و حضور ۱۰۰٪ شما، مهمترین مرحله برای نچسب شدنه... توی این دوره سعی کن اصلا دست کسی ندیش جز پدرش (اگه می مونه) و همیشه جلوی چشمش باشی، بعد از ۱۸ ماهگی خیلی خوب میشه... اما اگه الان بخوای ازش جدا بشی تا آخر عمر اون استقلالی که باید کسب کنه آسیب می بینه چون نتونسته اعتماد کنه، درسته فقط به شما نتونسته اعتماد کنه، ولی چون شما تمام دنیاشی، توی اعتماد کردن به دنیا دچار مشکل میشه...
اگر قبول موضوع برات سخته، روانشناسی یونگ، بحث طرحواره ها خیلی می تونه ذهنت رو آماده ی این چند ماه بکنه... کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید، جفری یونگ در این مورد هست که چه مشکلاتی، چه آسیب هایی رو می سازه و از این نظر که ریشه ی اکثرشون بر میگرده به صفر تا سه سال، ما می فهمیم برای رخ ندادن یه مشکل در آینده، الان چطوری بهتره که رفتار کنیم...

و یه نکته ای که به ذهنم میرسه رعایت روتینه، درسته که آدم نیاز به معاشرت داره ولی مهمونی های شبانه مناسب بچه نیست، سعی کن در هر صورت زمان خوابش دیگه خونه باشید‌... عروسی رو زود بیای خونه به نفع خودتونه چون هم فشار زیادی به پسرت وارد نمیشه و هم حجم زیاد محرک نمی بینه، به روتینش هم میرسه، صداها هم توی سرش اذیت نمی کنه... غذای عروسی هم فکر کنم زیاد مناسب نباشه برای زیر ۱ سال... البته خوب کردی باقالی ندادی... ولی اگه غذا به بچه نسازه باز آدم برنامه داره...

مهمونی هم با میزبان صحبت کن که شرایطتون به چه صورته و مثلا اگه ظهر باشه خیلی بهتره هم پسرت سرحاله هم اذیت نمیشه... پسرت هم جلوی بقیه وجهه ی بد نشون نمیده که توی ذهنشون مثلا بچه ی نق نقو یا وابسته و اینها توی ذهن هاشون بمونه... من این برام خیلی مهمه و سعی می کنم وجهه ی بد پسرم رو نبینن که برچسب بخوره و تا بزرگ بشه اون برچسبه روی خصوصیات واقعیش سایه بندازه...

اگه هم نمی تونن نری واقعا راحت تری، بعدا توی جمع کوچیکتر ببینشون
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Targol، youtab
پاسخ
مرسی رز جان از راهنماییت عزیزم، اره درست میگی
این دوتا مراسم پشت سر هم هم بود و واقعا خوب نبود رفتنمون
اما خب خداروشکر که تموم شد
اما خب خیلی چیزا از پسرم که مدام توی خونه نهایت پارک یا خونه م ش رفته دستم اومد
امیدوارم تا بعد از 18 ماهگی زنده بمونم و ببینم روزهای بهترو
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، Targol
پاسخ
مای بیبی ۴+ من میگیرم با شورتی ۴ خوبه نم پس نداده تا حالا.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Celin
پاسخ
ماي بيبي شماره ٤ براي پسر من تنگه و مدام پس ميداد شماره ٤ پلاس هم خيلي از جاها نداشتن
مولفيكس ٤ قواره ش از ماي بي بي بزرگتره و فعلا باهاش راحته
راستي بچه ها
امروز جاتون خالي ما قورمه سبزي داشتيم ، مامانم توي قابلمه خورشت درحال پخت يه تور انداخت كه توش برنج از قبل خيس خورده بود ، بعد در زودپز رو بست و گذاشت برنجي كه داخل توره توي خورشت كته بشه
واي نميدونيد چقد اين كته خوشمزه شده بود موقع سرو هم روش دوباره خورشت و گوشت لِه شده ريختم و با ماست و خيار و نعنا دادم به پسرم . خيلي خوشش اومد اخه دو روز بود سر غذا خوردن بازي درمياوورد
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Celin، youtab، خانم فسقلی، مینو، کتایون خانم
پاسخ
بیا اینم از کمک داشتنای من... 
به خاطر دوروز عروسی و مهمونی خونم چپه بود خ ش کوچیکم زنگ زد که پسرمو اماده کنم ببرنش یکی دوساعت من کارامو کنم، ساعت 1، منم گفتم وای مرسی اما الان وقت خوابشه خیلی خوابش میاد چون دوشبه درست اصلا نخوابیده، گفت میبریمش میخواببونیمش، بعد اومد بردش پسرمم گیج خواب بود اونموقع
منم افتادم به جون خونه و سابیدم همه جارو، ساعت 3باباش اوردتش میگم چقدر خوابیده میگه هیچی، نخوابیده!!!!!!!!! بعد رفت سرکار، منم فحشی بود که نثار خودم کردم، که این بچه خوابش میومد چرا دادی بره، اومدم براش شیر درست کردم دیدم سرشو میذاره هی روی زمین انقدر خوابش میومد طفل معصومم، شیر دادم قلپ دوم بل دهن باز و شیشه تو دهن خوابش برد
الهی بمیرم براش، از 9و نیم بیدار بوده بچم
اوووووف
بعد منه سرخوش برنامه ریختم هفته ای دو سه روز بذارمش خونه م ش که به اونجا و اوناهم عادت کنه، اومدیمو من مردم، والا به خدا... 
ای بابا........
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، liyane
پاسخ
یوتاب ناراحت نشی عزیزم، ولی الان توی سنی نیست که اگه از اول بطور منظم خ.ش و م.ش رو ندیده و باهاشون مثل خانواده نشده، الان بخوای بچه رو بهشون بسپری... گذشته از اینکه ممکنه اونها رو اذیت کنه، خودش هم آسیب می بینه عزیزم... توی این مدت اگر کمک لازم داری، بگو بیان خونه تون نگهش دارن یا توی کارای خونه کمکت کنن، نه اینکه بچه رو ببرن... الان داری شالوده ی یک عمرش رو می سازی یوتاب... بخش بزرگی از عزت نفس بچه، حس خواستنی و دوست داشتنی بودنش، حس ارزشمند بودنش برای مامانش (کل دنیایی که میشناسه) روی این دوره سوار میشه... اینکه توی این سن اینجوری مقاومت کرده نشونه اس عزیزم... اونجا راحت نیست و اعتماد نمی کنه که بخوابه... و حتی شاید استرس می کشه که مامانش چی شد پس، مامانش کو... و همین هورمون های استرس رو آزاد می کنه که برای مغز و رشد بچه خوب نیست... تله ها رو هم که قبلا گفتم که چه تله های بدی توی آدم میسازه... مثلا تله ی رهاشدگی که هزاران عوارض داره، نمی تونه اعتماد کنه، نمی تونه روابط و دوستی های عمیق بسازه، سعی می کنه خودش رابطه رو ترک کنه که کسی ترکش نکنه و او باشه که ترک می کنه، تله ی رهاشدگی باعث میشه که بعدها به هر کس و ناکسی که یکم بهش محبت می کنه اعتماد کنه و ممکنه بارها این موضوع براش پیش بیاد تا وقتی که بفهمه مشکل چی بوده و کجا بوده...
می دونی چی می خوام بگم؟ این کار خونه و اینها ارزش این رو نداره که پسرت 20 سال، 30 سال دیگه، دنبال این روزای زندگیش توی مطب های روانشناس ها بگرده، چندین شکست تجربه کنه، تا بفهمه مشکل چی بود و چی شد... 5 ماه گذشته، 7-8 ماه دیگه مونده، این مدتم تحمل کن، سیستم زندگیت رو جوری بچین که نیازی نباشه بچه رو دور کنی، همراه با خودش کارها رو بکن، باهاش حرف بزن توی خونه و اگه جایی رفتی خودت هم باش، تا این روزا هم بگذره... ببین روزها میگذره ولی خودت هم عذاب می کشی مثل همین امروز و هی میگی چرا این کارو کردم چرا اون کارو کردم... ولی رعایت کنی، یکم تلخ و شیرین بالاخره می گذره... بخصوص اگر قراره که زود بذاریش مهد، خیلیییی مهمه که این احساس امنیته رو بگیره چون ممکنه بعدا برای مهد به مشکل بخوری... و مهد رو قبول نکنه یا مجبور بشی بذاریش به زور و آسیب ببینه...
من دیگه این مورد رو اشاره نمی کنم، فقط خواستم برای آخرین بار یادآوری کنم که این اضطراب جدایی چقدر دوره ی مهم و سرنوشت سازیه... حتی اگه برای قرار دو نفره با همسرت بچه رو گذاشته بودی اونجا باز بهت می گفتم نمیارزه، کار خونه که بماااند، اصلا ارزشش رو نداره...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، liyane، youtab
پاسخ
قربون مهربونیت رز عزیزم. اره به خدا خیلی حواسم به حرفات هست
کلا به جز منو باباش فقط م ش و خ ش مجردمو خیلی دوست داره و میپره بغلشون، پیششون هم میمونه اما م ش نمیدونم چه نشکلی با خوابوندن این بچه داره
حتی گاهی باهن دا یم میریم بیرونی جایی راه طولانیه من و همسرن 300 بار میگیم مامان بچه رو بدین بذاریم تو صندلیش بهوابه اصلا نشنیده میگیره، یا مثلا خونشونیم میرم بخوابونمش هی میاد باهاش حرف میزنه اخرم میبرتش میگه این بچه خوابش نمیاد چرا میخوای به زور بخوابونیش!!!!!!!
الانم خ ش ویس داده که میخواستم بخوابونمش مامان نذاشت گفت حالا 2دقیقه اومده اینجا نخوابونش
میدگنم به خ ا خیلی حواسم بهش هست
مرسیکه انقدر خوبی که بهم بازم یادآوری میکنی عزیزه مهربون
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Rose
پاسخ
یوتاب جان بیا م ش هامون با هم میکس کنیم هر دو متعادل بشن خخخ
من هر وقت م ش پسرم میبینه، میگه این خوابش میاد کاملا مشخصه. آنقدر هم این بچه رو راه میبره پیش پیش میکنه تا بخوابه. کلا اگر شب بریم اونجا جرات نمیکنم ده دقیقه تنهاشون بذارم خواب شب بچه رو خراب میکنه. نمیدونم مشکلشون با بیداری بچه چیه؟!
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • liyane، Rose
پاسخ
سلام بچه‌ها
نونا جون دخترت خوب شد؟
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 19 مهمان