امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کاش قبل از مادر شدن می دانستم
رخشید جان نه فقط مادر، حتی پدر هم می تونه بشینه خونه اگر خانم در این سطح کار می کنه و درآمد داره...
ولی اگر هیچکدوم در این شرایط نیستن که بتونن پای بچه بمونن، چرا واقعا بچه میارن؟
گذشته از اینکه کسی که اینقدر کار کردنش مهمه و پولی که در میاره، مهم و خوبه، می تونه از اول تولد پرستار بگیره که بچه بهش عادت کنه و بهش فشار نیاد و راحت برگرده سر کار (کاری که قشر مرفه توی کشورهای پیشرفته انجام میدن)، ولی توی کشورهایی که حواسشون به نسل بعد هست، یا کلا به حق و حقوق زنان توجه می کنن، چون معمولا مسئولیت اصلی با مادر هست، برای مادران مرخصی های مناسب گذاشتن و کنارش به پدر هم مرخصی اجباری میدن که باعث کنار گذاشتن زنان از محیط کار نشه... یا مثلا اکثر مادرای ژاپنی بعد از بچه خونه می مونن تا بچه بزرگ شه... ما حرفمون اینه که بچه با کمترین آسیب بزرگ بشه وگرنه بچه هر جایی باشه بالاخره بزرگ میشه دیگه... این انتخاب هر کسیه که چه مدل تربیتی و سبک زندگی برای خودش و نسل آینده ش در نظر می گیره...

هلاکویی هم موافقان و مخالفان خودش رو داره... به نظرم با توجه به بعد فرهنگی و علمی که به قضایا نگاه می کنه، دید نسبتا جامعی داره و اگرچه خیلی حرفاش ممکنه ضدزن به نظر بیاد ولی واقعا می تونه کمک کننده باشه... اینکه اگه نمی تونم پیش بچه بمونم، بچه نیارم یه چیز درسته خب، و جا انداختن این حرف باعث شد کمی به خانه داری و بچه داری نگاه جدی تری بشه وگرنه تا همین چند وقت پیش، زن خانه دار و بچه دار مساوی بود با زنی که کاری نمی کنه و توی خونه می خوره و می خوابه... ولی به مرور با گفتن همین حرفا به نظرم فرهنگ داره اصلاح میشه (اگرچه راه درازی در پیشه)... و به نظرم دونستن این حرف برای زن شاغل، قبل از بچه کمک کننده و بعد از بچه آسیب زاست... اگه قبلش بدونی و تحقیق کنی و بفهمی که درسته، باعث میشه انتخاب درست تری کنی... ولی اگر بعد از اومدن بچه بفهمی که دو سه سال باید پیش بچه باشی، همش پر میشی از حس های منفی، عقب موندن از بقیه و جامعه و... و اعتماد بنفست رو از دست میدی توی نقش مادری هم به اضطراب و افسردگی می رسی...
گذشته از اینکه چه بخوایم چه نخوایم، خیلی از زنان جامعه واقعا این شرایط رو ندارن که بلافاصله بعد از بچه برگردن سر کار... اگرچه برای خیلی از زنان هم برگشتن سریع به کار، یکی از راه های فرار از بچه و محیط خونه و حفظ روحیه و جلوگیری از افسردگیشون هست (این رو دکتر چشمه علایی در مشاوره هاش دیده بود)... پس کلا نمیشه نسخه ی واحدی پیچید... ولی باید دونست که چی به صلاح هست... اینکه بچه چی رو می شناسه، چی می خواد، نورون هاش چطور متصل میشن، اینها همه مطالعه شده و شکی نیست که یک روتین ثابت و یک نگهدار ثابت واقعا به صلاح بچه هست... اما اینکه کی چی انتخاب می کنه دیگه مسئولیتش با خودشه دیگه... توی دهه 60 اینهمه خانم بچه میاوردن و بعد 40 روز باید سر کار بر می گشتن... بالاخره که بچه هاشون بزرگ شدن... ولی اینکه با چه آسیب هایی، می تونیم کمی تا قسمتیش رو در سیستم عمومی جامعه و قسمت هاییش رو در خانواده و خیلی از اون رو هم توی جلسات رواندرمانی بفهمیم...

در کل کسی که در این سطح کار می کنه و حقوق داره یا کارآفرینی کرده و اگه برنگرده سرکار، کارش می خوابه، معمولا در سن پایین و اوایل کارش بچه دار نمیشه، یا اوایل جوانی بچه دار شده و در سن شکوفایی شغلیش، دیگه بچه ها از آب و گل در اومدن... یا اینکه همون پرستار و خدمتکار و اینها داشته دیگه... چون واقعا نمیشه هم واقعا شاغل بود هم واقعا مادر بود... مادرانگی حتی در همسرانگی اختلال ایجاد می کنه چه برسه شغل واقعی تمام وقت...

من تقریبا یه ساله هدا رو فالو می کنم هدا همیشه گفته من دوست ندارم از زندگی شخصیم بگم، به کسی ارتباط نداره من چه کمک هایی دارم و ندارم... و مخالف اینم که میگن باید بگی چه کمک هایی داری وووو... و توی این مدتی که برگشته (فکر کنم 3 ماهه) و دو تا بچه داره، هیچوقت از کمک پرستارش نگفته، ولی همیشه گزارش روزانه ی ورزشش رو داده (نگفته بچه پیش کیه و فقط چند بار اشاره کرده که امروز شوهرش مجبور شده بچه رو (کدوم رو؟ اون یکی چی؟) نگهداره...)... تا امروز که توی یه عکس اشاره کرده که پرستارش کادو بهش داده با عکس دو تا بچه... حتی یادمه می گفت ما توی غربت در شرایط سخت داریم کار می کنیم و اینها ولی هیچوقت از سطح زندگی و درآمد و پرستار و اینها هیچی نمیگه...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Donya، Mari90، رخشید
پاسخ
من خرد خرد چیزای که به ذهنم میرسه میام مینویسم
من جدیدا خصوصا بعد از این پاندمی متوجه شدم بچه ها واقعا نیاز به حضور در محیطی که همسالانشون هستن دارن با همه کمی و کاستی های مهدکودک

رز حالا اون مربی ابله ز بزنه بگه موز دوستشو خواسته و خورده بهش بگو خانم جان بچه من صغیر غیرممیز هست بهش حرجی نیست ولی تو سفیه هستی که ز میزنی این چرندیات می بافی و وقت منو میگیری

ستی جان چرا اینقدر استرسی هستی
آقا یکم خودتون رها کنید
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، ستی‌لیته
پاسخ
رخشید زنگ که نزد، موقع تحویل گرفتن بچه بالاخره با هم صحبت می کنیم و من از روز پسرم می پرسم که چطور بود و چیکار کنم بهتره و چطور می تونم به هماهنگ شدنش کمک کنم وووو... این حرفا پیش میاد بالاخره... و اجتناب ناپذیره... اصلا یه چیز واجبه که من بدونم توی مهد چه اتفاقاتی افتاده یا نیفتاده، اصلا چرندیات و گرفتن وقت نیست عزیزم... هم وظیفه ی منه که بدونم و بپرسم هم وظیفه ی او هست که بهم بگه و در جریان بذاره من رو...
منم دوست ندارم پسرم وقتی توی خونه همه چیز داریم، بخواد اونجا از بقیه چیزی هوس کنه... کلا خواستم بگم هزینه با اون هزینه ی روی کاغذ یکی نیست...
نمی دونم چطور توضیح بدم، فکر کنم واقعا باید آدم تجربه ش کنه...

رخشید میگی رها کنید ولی به خدا خیلی سخته...
من تا همین هفته ی پیش هر شب موقع خواب یه دست گریه می کردم، بدترین سناریوی ممکن مثل قطع شدن انگشت، بینی، پاره شدن لب، پاره شدن قرنیه، شکستن دست و پا وووووووووو... برو تا بی توجهی یا تخریب عزت نفسش وووو... تصور می کردم و داغون می شدم.. حتی چند بار همسر رو بیدار کردم که حرف بزنیم فقط یکم آروم شم... یا هر روز آنالیز می کنم چرا پسرم توی عکس نیست، پس کجاست؟ نکنه زندانی شده جایی (تصورات خودمون از بچگی که می ترسوندنمون... همونو دقیقا برای بچه هم تصور می کنی)
بچه درسته سخته، ولی واقعا انگار یه گوشه از قلبت رو بیرون قلبت داری محافظت می کنی... عین خودت می خوای بهترین ها براش باشه... برای همین تا آدم تجربه نکنه متوجه این حسه نمیشه... واقعا سخته که توصیف کنم...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Mari90، نرگس
پاسخ
نمیدونم خیلی بحث شخصی شد
حالا اگر برعکس بود و فرزند شما موز برده بود و هوس سیب دوستشو میکرد آیا باز هم مهم بود ؟ بازم دوست داشتین مربی براتون توضیح میداد

بنظرم این اضطراب هم به خودتون به شدت آسیب میزنه هم بچه و بقیه اطرافیانتون اگه کنترل نشه
من میفهمم مادر شدن یه شغل تمام وقته ولی شما به شرطی میتونید این راه ادامه بدین که سلامت جسم و روحتون مدنظر قرار بدین

اینکه من نظرم رو پرستار یا مهد و یا نگه دارنده و... بود دقیقا بخاطر این که مادر داره آسیب می بینه پستهای مامانارو میخونم همش میگم کاش کسی بود کمکشون کنه
بچه مهمه ولی اینجوری هم قلب آدم بدرد میاد
اینکه تاکید روی ادامه شغل دارم برای بالا بردن توانایی مالی خانواده است اینجوری مادر کمتر آسیب میبینه
اینکه صرفا بگی من از همه چیم میزنم تا بچه سالم و درستی طبق استاندارها داشته باشم بنظرم با مادر خسته و آسیب دیده منافات داره
میدونم در عمل سخته ولی اگر یکم راحت تر بگیرین مثل اون دوستمون که رفته آرایشگاه آیا بهتر نبود هم به ظاهرش توجه میکرد هم بچه اش اوکی بود ...
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose
پاسخ
راستی این سوءتفاهم پیش نیاد که من میگم مادر نباید کار کنه، اتفاقا باید هم کار کنه، هم بخاطر خودش هم بچه هم خانواده... ولی اون ۳ سال اول بچه خیلی مهمه که آدم چی رو فدای چی می کنه... و باید دانسته وارد این راه شد به نظرم

این خانم دکتر هم، ما از شرایط خانواده ش خبر نداریم... با احتمال بالا کمکی خوبی داشته... ما هم یکی از اقوام توی دوره فوق تخصص بچه دار شد و پدر و مادر خودش و همسرش تا ۶ ماه همه خونه شون بودن، بعدشم تا سالها دائم در رفت و آمد بودن تا فوق تموم شد و برگشتن شهرستان...
خمین الان دکتر علوی نژاد چند ماهه که رفته فرصت مطالعاتی کانادا... از حدود دو هفته قبل از تولد بچه ش که الان ۳ ماهشه، تا همین الان مامانش پیششونه و او می تونه بره لب... وگرنه بچه ی چند ماهه رو مگه میشه سپرد دست کسی؟
این خانم و خیلیای دیگه هم توی رزیدنتی و... بچه دار شدن ولی کسی چه می دونه بچه ها چی شدن و چی کشیدن؟ کسی چه میدونه اگر در زمان شاید بهتری بچه دار میشدن چه رشدی می کردن؟ یک ماه پیش که داشتم همین پروسه ی مهد رو جلو می بردم، با مادرای همکلاسی پسرم هم آشنا شدم، اونها هم چند تاشون دانشجوی دکتری و استاد دانشگاه بودن... و جملگی شاکی از انرژی ای که بچه می گیره و همکلاسیا و همکارای مرد همه در حال پیشرفت و ما خانم ها همه در حال حرف شنیدن و در جا زدن... تازه خانم استاد دانشگاه معلوم بود سنش بالاست و بعد از استخدام و اینها بچه دار شده، ولی باز برای او هم بچه عین سرعت گیر بوده و تنها بوده... در هر سطحی باشی نمی تونی بچه چند روزه یا چند ماهه ت رو رها کنی و برگردی سر کار... من خودم برام موقعیت کاری پیش اومد ولی حتی با اینکه ساعتش فلکسیبل می تونست بشه، قبول نکردم، چون شیر خودم رو می خورد و در کل کارش طولانی بود، پسرم اذیت میشد...

البته اینا نظر منه، حتما مخالف هم داره ولی اولویت هام برای خودم مهمه و مسلما مادرای دیگه هم هر کدوم اولویت های خودشون رو دارن....
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Mari90، رخشید
پاسخ
رخشید دقیقا خیلی شرایط سختیه
زود بیاری از بازار کار جدا میشی و ریسک خونه نشینی دائمی بالا میره....
دیر بیاره فاصله زیاد میشه، بارداری سخت میشه، بچه داری سخت میشه وووو...
فهمیدن اینکه نقطه ی مناسب ما کجاست خیلی سخته...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، رخشید
پاسخ
کاش میدونستم قراره وقت نکنم هیییییچکاری انجام بدم
قراره وقتی شب تا صبح بیدار بودم و ی ساعت در حالت نشسته خوابم برده بود وقتی روشنایی روز رسید مجبورم بیدار شم صبحانه حاضر کنم بفکر ناهار کوچولوم باشم اینا خیلی قشنگه ولی وقتی بچت هیییی نق بزنه هی نق بزنه و اویزونت باشه داغون میشی
هیچ وقت فکر نمیکردم قراره کلا رسیدگی ب پوست و موهامو بزارم کنار
قراره صبحا بدون اینکه دست و صورتمو بشورم و مسواک بزنم بدو برم ایستاده چند لقمه صبحانه بخورم ک بتونم ب کارام برسم تا خانم بیدار نشده
خسسسسسته ام
خدا حفظش کنه
باتموم وجودم عاشقشم
اما خسسسسسسته ام
دندونام درد میکنه
هیچوقت فکر نمیکردم اینجور بشم اینجور هپلی اینجور خودمو بندازم اولویت آخر زندگیم
خیلی خسته ام خیییییلی
دوس دارم فریاد بزنم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • nona، Rose، youtab، آیسان ۹۶
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان