امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ و گفت مامانهای 1401
(۱۴۰۱/۳/۲۵، ۰۲:۳۴ عصر)(کژال) نوشته است: ندا جان پسر من دو تا پایین داره. البته لثه بالاش شکافته شده. ولی هنوز دندونی بیرون نیمده.

بچه ها من الان آتلیه اتاق روشن رو قیمت گرفتم. هر عکس 220 تومن
تازه 16*21

کژال جان گرونش کرده قبل عیدی ۱۰۰ بود هر عکسش!!!! اون یکی آتلیه سون رو ببین اونو من تازه قیمت گرفتم اون دونه ای ۱۰۰ هست کلی هم دکور داره ورودی هم ندارن
الهام جان من هلاک اون لباس صورتی دخملت شدم فقط
نونا منم خیلی تو فکرم چیکار کنم واسه بچه واقعا هیچکس خود مادر بچه نمیشه منم بچم و میزارم پیش خواهرم ولی باید خونمونو عوض کنیم خونشون غربه ما شرقیم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، nona
پاسخ
نونا من الان آرزومه شرایطم جوری باشه که نصف روز پسرمو بزارمو پیش پرستار و فرااااااار کنم
همین الان خوابوندمش و انقد کل بدنم درد میکنه که انگار انفولانزا گرفتم. یعنی تموم استخونام اندازه وقتی کرونا گرفتم درد میکنه انقد که از صبح تو بغلم بوده
امیدوارم این اخلاقش یه دوره داشته باشه و تموم بشه.
به نظرم میری سرکار و از نظر جسمی و روحی تو شرایط بهتری قرار میگیری و میتونی مادر بهتری برای دخترت باشی
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، nona، Rose
پاسخ
کژال جان اصلا دلم نمیاد باور کن یعنی حتی میخوام برم نیم ساعت بخوابم در اتاقو میبندم خوابم نمیبره بلند میشم میرم پیشش
الان از صبح تا شب پیششم فقط وقتی میخوابه تا صبح کار میکنم یعنی نبودمو لحظه ای حس نکرده من خودم البته احتیاجم بهش بیشتره
بعید میدونم سرکار برگردم تمرکز سابقو داشته باشم همین الان دو روزه دارم با اپ دوربین رو گوشی ور میرم هی زوم میکنم رو بچم تحسم میکنم از سرکار اینطوری ببینمش چه حالی میشمSad

همسرم مدام میگه فقط دو سه روز طول میکشه اما بعید میدونم Sad
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Targol، خانم فسقلی
پاسخ
آخ نونا اگه بدونی من روزاول چه حالی داشتم. وای یادم میاد دلم میخواد بمیرم.. با اینکه من از دو هفته قبلش پرستارو اورده بودم و آزمایشی مثلا اول برای خرید سوپری رفتم بیرون، بعد برای یه کاری یه ساعت نبودم، بعد چند ساعت میرفتم تو اتاق خودم که بچه‌ها نبینن منو. روز قبل کار کل روز وقتی اونها تو سالن بودن من تو اتاق بودم و وقتی میرفتن اتاق خودشون من میومدم بیرون. بچه‌ها عادت کرده بودن به نبودنم. اما وقتی رفتم سرکار حسم وصف شدنی نبود.. ولی بعد چند روز خیلی بهتر شده بودم.
به نظرم پرستاره رو زودتر بیار امتحان کن. خودت و دخترت رو محک بزن. نذار برای روز اول کار چون اونجوری خیلی خیلی خیلی سختت میشه Sad
دقیقا منم به دختر اولم که خودم بهش شیر میدم وابستگی بیشتری داشتم. فکر میکنم کاملا منطقی باشه.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، خانم فسقلی
پاسخ
دوستانی که میخوان برن سر کار
منم تجربه اما بگم
من 6 ماهگی دختر که واکسنشا زدیم دیدم خوبه و فرداش رفتم سر کار
از قضا خیلی بیقراره واکسنش بود همون روزی که من اولین روز کاریم بود و وقتی برگشتم بچه ام بیحال شده بود از بس گریه کرده بود
وقتی اومد بغلم آرومه آروم شد
حواستون باشه تو شرایط خوبی بچه را تنها بذارید
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Targol، خانم فسقلی
پاسخ
وای ترگل خوندمت بغضم گرفت. منم باید کمتر از ۳ ماه دیگه برگردم و از الان وقتی بهش فکر میکنم اشکام میاد. حس میکنم بیشتر از پسرم خودم اذیت میشم. همش میگم خودم بهتر از مامانم و مادر همسرم مراقبشم اونا دیگه حوصله ندارن. همش میخوان بچه رو بغل کنن یا خواب کنن بچه کلافه میشه دلش بازی میخواد. خلاصه که خیلی حس مزخرفیه. کاش همش دورکار بودم خودمم پیش بچم بودم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Nedaaa28، Targol
پاسخ
بچه ها اوایلش ک برمیگزدین سرکار واقعا سخته ولی کم کم عادت میکنین و ب اون سختی نیست
اگه میتونین تایم کازی رو کم کنین و یا نیمه وقت شین یا از مرخصی استفاده کنین اگه همه اینا نشد سخت مبگذره اوایل ولی عادت میکنین
من سر پسرم خیلی ناراحت بودم تا 18 ماهگیش 3 روز میزفتم سرکاز بعد 18 ماهگی هم ک دیگه موافقت نکردن اینقد ناراخت شدم ک فکز کردم اسمون به زمین اومده ولی پسرم اینقد راحت قبول کرد این سری هم ک یک روز رفتم فعلا دروغ چرا همون ی روز حس ازادی از قفس داشتم و کلی شارژ شدم  Big Grin
9 ماه با دوتا بچه کوچیک واقعا بهم سخت گذشت 
خلاصه ک خیلی فکرشو نکنین انشاله فسقلا راحت کنار میان
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Targol
پاسخ
الهام میفهمم چی میگی Big Grin
شیطون خانم منم از قبل خیلی نگران بودم. سعی میکردم بهش فکر نکنم چون اگه میخواستم فکر کنم قشنگ پنیک میزدم. بزرگترین نگرانی من پیدا کردن پرستار خوب بود. خداروشکر مسیر جوری پیشرفت که سه ماه مرخصیم تمدید شد و بعدم پرستار گیر اومد. اما شما که مادر خودت و مادر همسرت هستن اقلا خیالت راحته یه دلسوز که بچه از گوشت و پوست خودشه داری.
بخش وابستگی هم هست دیگه. چه میشه کرد.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Nedaaa28
پاسخ
بچه ها شوهراتون چقدر کمکتون میکنن
من کمرم و گردنمو زانوهام یک دردی میکنن ک نگو
حس میکنم دارم میمیرم
درستم ک نمیخوابم داغونما
پاسخ
عاطفه جان اون اوایل خب بیشتر بود...
و چون زایمان و بیخوابی و شیردهی و بدن درد وووو.. ندارن، عضلات بیشتر و قوی تری دارن، بیرون میرن و روحیه شون بهتره وووو... خیلی می تونن کمک باشن...
بذار تا میشه همسرت و دخترت باهم رابطه شون قوی بشه... یه دییقه بچه رو بده دستش برو دستشویی یا حمام مثلا... یا یه کرمی چیزی بزن.. روزی چند ساعت بسته به شناختی که ازشون داری، بچه رو بذار پیشش و برو بیرون، خرید، خونه ی مامانت ووو... کلا مردا رو باید بهشون گفت که چیکار کنن و اینکه نبای توی ذوقشون زد.. تا می تونی شواهدی پیدا کن که بچه با او هم آرومه که اعتماد بنفس پیدا کنه... مثلا وای چقدر بغل مردونه تو دوست داره زود خوابش برد... وای ببین داره بهت میخنده... چه غان و غونی می کنه بغل باباش ووو... و برو بغلشون کن، بوسشون کن که ارتباط قوی تر هم بشه...
من یه وقتا می گفتم بدنم بخصوص پاها و شونه و کمرمو ماساژ بده و کلی ازش تشکر می کردم... خودمو هم سانسور نمی کردم و می گفتم مثلا دستم دیگه بالا نمیاد... یا مثلا اگه از درد یا غم گریه م میومد گریه می کردم و جلوی اشکامو نمی گرفتم...
واقعا یه وقتا که پسرم توی بغلش آروم می خوابید دوتاشونو نگاه می کردم و میگفتم خدایا مردا چقدر می تونن قوی باشن... چطور اینهمه بغلش کرده و درد نداره... ولی الان می بینم طبیعی بوده دیگه... نه روزی ۲۰ ساعت بچه بغل می کردن نه شیر میدادن، نه مدتها صدای گریه تحمل می کردن که اعصابشون ضعیف بشه‌... معلومه که بدن زن کم میاره.. چندین بارم بهش گفتم که راست میگن مردا قوی ترن و اینها، توی اون روزا من قدرتت رو دیدم وگرنه یادته توی اولای بارداری که نمی دونستم حامله ایم، مچ مینداخایم من می بردمت... اونم با خنده می گفت زور پسرمون بوده دیگه....... خلاصه که مردا موثرتر و قوی تر از این حرفان... حتما از همسرت کمک بگیر تاااا میشه... ولی بدون تشویق و تایید (باهم) نباشه که ممکنه مثل خیلی از مردا از خونه فراری بشه... در حقیقت باید هوشمندانه اقدام کنی...
حالا شما که کمک دور و برت زیاد داری، از بقیه هم کمک بگیری خوبه که پسرت بهشون عادت کنه بارت کم شه... درسته همه میگن پدر کمک کننده ی اصلیه و از بقیه کمک نخواین ووو... ولی خب وقت دونفره چی؟ حتی اینکه آدم با همسرش یه جا فقط دراز بکشه... اگه کمکی غیر از پدر نباشه، این شرایط سالهای سال مهیا نخواهد شد... بعدشم دونفری بچه بزرگ کردن استهلاکش خیلی بالاست... یه زمانی که از بچه دور باشی، با انرژی بیشتری برمیگردی و مراقب بچه خواهی بود... من اینو قبلا می خوندم، بعد لز مهد بهش ایمان هم آوردم... من خیلی وقتا خب باید پسرمو میذاشتم خونه پیش باباش و میرفتم دانشگاه... که هب ما دانشکده مون آسانسور نداره یعنی برای انجام چند تا کار ساده، با اینکه با ماشین میرفتم داخل، اما ۷-۸ هزار قدم راه می رفتم ولییییی باورت نمیشه وقتی میومدم خونه انگار از صبح خوابیده بودم... اینقدر شارژ و پرانرژی... یا توی کلاسای مجازی، کلاسام پشت هم بود ۸ تا ۱۲... با اینکه صدام دیگه درنمیومد چون ۱.۵۰ دقیقه فیکس توی کلاس بودیم، اما وقتی پسرم میومد انگار تازه از خواب بیدار شدم!!!! یعنی ۴ ساعتم که ازش دور بودم انگار که تازه به زندگی انسانی بر می گشتم... کلا به نظرم سر و کله زدن تنهایی با بچه مادر رو تا سطح نباتی پایین میبره... میری روی اتوپایلوت اصلا... ولی یه کمک حتی در حد روزی نیم ساعت یا هفته ای ۳-۴ ساعت که باشه کلی روحیه ی آدم تغییر می کنه... بعد از مهد هم خب فعلا نشده که مثلا دوتایی تنها تو خونه باشیم چون هر دومون به شدت شلوغ بودیم ولی شدیدا دوست دارم یه زمانی هم برای خودمون توی تایم مهد پسرم داشته باشیم... ما اصلا دونفره بودن یادمون رفته... و این خیلی بده...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Mari90، youtab
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 19 مهمان