ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received:
7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
نونا من الان آرزومه شرایطم جوری باشه که نصف روز پسرمو بزارمو پیش پرستار و فرااااااار کنم
همین الان خوابوندمش و انقد کل بدنم درد میکنه که انگار انفولانزا گرفتم. یعنی تموم استخونام اندازه وقتی کرونا گرفتم درد میکنه انقد که از صبح تو بغلم بوده
امیدوارم این اخلاقش یه دوره داشته باشه و تموم بشه.
به نظرم میری سرکار و از نظر جسمی و روحی تو شرایط بهتری قرار میگیری و میتونی مادر بهتری برای دخترت باشی
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• 2015، nona، Rose
ارسالها: 513
موضوعها: 0
تشکر Received:
1,514 in 353 posts
تشکر Given: 372
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
1,758
دوستانی که میخوان برن سر کار
منم تجربه اما بگم
من 6 ماهگی دختر که واکسنشا زدیم دیدم خوبه و فرداش رفتم سر کار
از قضا خیلی بیقراره واکسنش بود همون روزی که من اولین روز کاریم بود و وقتی برگشتم بچه ام بیحال شده بود از بس گریه کرده بود
وقتی اومد بغلم آرومه آروم شد
حواستون باشه تو شرایط خوبی بچه را تنها بذارید
ارسالها: 1,002
موضوعها: 0
تشکر Received:
2,452 in 741 posts
تشکر Given: 87
تاریخ عضویت: تير ۱۴۰۰
اعتبار:
2,746
وای ترگل خوندمت بغضم گرفت. منم باید کمتر از ۳ ماه دیگه برگردم و از الان وقتی بهش فکر میکنم اشکام میاد. حس میکنم بیشتر از پسرم خودم اذیت میشم. همش میگم خودم بهتر از مامانم و مادر همسرم مراقبشم اونا دیگه حوصله ندارن. همش میخوان بچه رو بغل کنن یا خواب کنن بچه کلافه میشه دلش بازی میخواد. خلاصه که خیلی حس مزخرفیه. کاش همش دورکار بودم خودمم پیش بچم بودم
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• 2015، Nedaaa28، Targol
ارسالها: 1,733
موضوعها: 0
تشکر Received:
5,714 in 1,177 posts
تشکر Given: 1,195
تاریخ عضویت: تير ۱۴۰۰
اعتبار:
6,046
بچه ها شوهراتون چقدر کمکتون میکنن
من کمرم و گردنمو زانوهام یک دردی میکنن ک نگو
حس میکنم دارم میمیرم
درستم ک نمیخوابم داغونما
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received:
22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
عاطفه جان اون اوایل خب بیشتر بود...
و چون زایمان و بیخوابی و شیردهی و بدن درد وووو.. ندارن، عضلات بیشتر و قوی تری دارن، بیرون میرن و روحیه شون بهتره وووو... خیلی می تونن کمک باشن...
بذار تا میشه همسرت و دخترت باهم رابطه شون قوی بشه... یه دییقه بچه رو بده دستش برو دستشویی یا حمام مثلا... یا یه کرمی چیزی بزن.. روزی چند ساعت بسته به شناختی که ازشون داری، بچه رو بذار پیشش و برو بیرون، خرید، خونه ی مامانت ووو... کلا مردا رو باید بهشون گفت که چیکار کنن و اینکه نبای توی ذوقشون زد.. تا می تونی شواهدی پیدا کن که بچه با او هم آرومه که اعتماد بنفس پیدا کنه... مثلا وای چقدر بغل مردونه تو دوست داره زود خوابش برد... وای ببین داره بهت میخنده... چه غان و غونی می کنه بغل باباش ووو... و برو بغلشون کن، بوسشون کن که ارتباط قوی تر هم بشه...
من یه وقتا می گفتم بدنم بخصوص پاها و شونه و کمرمو ماساژ بده و کلی ازش تشکر می کردم... خودمو هم سانسور نمی کردم و می گفتم مثلا دستم دیگه بالا نمیاد... یا مثلا اگه از درد یا غم گریه م میومد گریه می کردم و جلوی اشکامو نمی گرفتم...
واقعا یه وقتا که پسرم توی بغلش آروم می خوابید دوتاشونو نگاه می کردم و میگفتم خدایا مردا چقدر می تونن قوی باشن... چطور اینهمه بغلش کرده و درد نداره... ولی الان می بینم طبیعی بوده دیگه... نه روزی ۲۰ ساعت بچه بغل می کردن نه شیر میدادن، نه مدتها صدای گریه تحمل می کردن که اعصابشون ضعیف بشه... معلومه که بدن زن کم میاره.. چندین بارم بهش گفتم که راست میگن مردا قوی ترن و اینها، توی اون روزا من قدرتت رو دیدم وگرنه یادته توی اولای بارداری که نمی دونستم حامله ایم، مچ مینداخایم من می بردمت... اونم با خنده می گفت زور پسرمون بوده دیگه....... خلاصه که مردا موثرتر و قوی تر از این حرفان... حتما از همسرت کمک بگیر تاااا میشه... ولی بدون تشویق و تایید (باهم) نباشه که ممکنه مثل خیلی از مردا از خونه فراری بشه... در حقیقت باید هوشمندانه اقدام کنی...
حالا شما که کمک دور و برت زیاد داری، از بقیه هم کمک بگیری خوبه که پسرت بهشون عادت کنه بارت کم شه... درسته همه میگن پدر کمک کننده ی اصلیه و از بقیه کمک نخواین ووو... ولی خب وقت دونفره چی؟ حتی اینکه آدم با همسرش یه جا فقط دراز بکشه... اگه کمکی غیر از پدر نباشه، این شرایط سالهای سال مهیا نخواهد شد... بعدشم دونفری بچه بزرگ کردن استهلاکش خیلی بالاست... یه زمانی که از بچه دور باشی، با انرژی بیشتری برمیگردی و مراقب بچه خواهی بود... من اینو قبلا می خوندم، بعد لز مهد بهش ایمان هم آوردم... من خیلی وقتا خب باید پسرمو میذاشتم خونه پیش باباش و میرفتم دانشگاه... که هب ما دانشکده مون آسانسور نداره یعنی برای انجام چند تا کار ساده، با اینکه با ماشین میرفتم داخل، اما ۷-۸ هزار قدم راه می رفتم ولییییی باورت نمیشه وقتی میومدم خونه انگار از صبح خوابیده بودم... اینقدر شارژ و پرانرژی... یا توی کلاسای مجازی، کلاسام پشت هم بود ۸ تا ۱۲... با اینکه صدام دیگه درنمیومد چون ۱.۵۰ دقیقه فیکس توی کلاس بودیم، اما وقتی پسرم میومد انگار تازه از خواب بیدار شدم!!!! یعنی ۴ ساعتم که ازش دور بودم انگار که تازه به زندگی انسانی بر می گشتم... کلا به نظرم سر و کله زدن تنهایی با بچه مادر رو تا سطح نباتی پایین میبره... میری روی اتوپایلوت اصلا... ولی یه کمک حتی در حد روزی نیم ساعت یا هفته ای ۳-۴ ساعت که باشه کلی روحیه ی آدم تغییر می کنه... بعد از مهد هم خب فعلا نشده که مثلا دوتایی تنها تو خونه باشیم چون هر دومون به شدت شلوغ بودیم ولی شدیدا دوست دارم یه زمانی هم برای خودمون توی تایم مهد پسرم داشته باشیم... ما اصلا دونفره بودن یادمون رفته... و این خیلی بده...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• Mari90، youtab