امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ و گفت مامانهای 1401
وای مری دخترمم اون لحظه ک کارن ماسکو کشید تو بغل باباش بود ی لخظه اومد فرار کنه بچه
بعذ زد زیر گریه 
حالا بچه هارو صبحا شوهرم جابجا میکنه من. زودتر میرم
گفتم صبح حتما ماسک بزن امیدوارم زود عادت کنه
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Mari90
پاسخ
اخی بچه ها چقدر طفلکی هستند
چه دنیای پاکی دارن
الهی❤️
پاسخ
(۱۴۰۱/۸/۴، ۱۲:۳۸ صبح)رخشید نوشته است: نسیمه امید داشته باش
حاملگی آروم ام فکر کنم تاثیر داشته باشه ، نمیدونم واقعا
اوضاع مملکتم که داغون رز در مورد شرایط مالی نوشته بود من همیشه نگرانم به قول قدیمیا ما الان خرجمون بالا نیست برجمون بالاست چی میشه خدا میدونه

رخشید فکر می کنی که برجه ولی برای من نوعی که اصل زندگی همین خرجیه که برای پسرم می کنم...
باور کن وقتی بچه دار میشی، حالا درسته میایم اینجا غر غر می کنیم، ولی باور کن از خودت بیشتر دوستش داری...
من همین هیدروسل رو می تونستم بیمارستان طبی هم ببرم چون دکترش اونجا هم بود ولی اشاره کرد که رزیدنت هستتتتت من گفتم نه نه نمی خوام پس، همین لاله خوبه... در مورد بقیه چیزا هم همینطوره... در مورد بچه اصلا آدم نمی تونه فکر کنه که مثلا غذای با کیفیتی که بهش میده برجه...
بعد الان خوشبختانه یا بدبختانه اینترنت هم هست، می بینی و می خونی رژیم های مختلف دنیا چطوره، بچه ها چیا می خورن ووو... می بینی که بچه های خارجی واقعا برنج و نون خاصی نمی خورن... ولی رژیم ماها پره از اینا... مصرف انواع گوشت و تخم مرغ و لبنیاتی که توی آمریکا هست، ما فقط برای همون بچه بخوایم داشته باشیم، باور کن باید حداقل ماهی 2 تومن فقط خرج این 3 مدل پروتئین برای یه بچه ی 10 کیلویی بشه... به خدا میگوی یخ زده کیلویی 200 تومن برج نیست، بدبختیه... میگو باید هفته ای دو بار درست کرد... این قیمت ماهی و میگو و گوسفندی و مرغ سبز که برای بچه واجبن واقعا برج نیست، حق ماست که با این قیمتا در مقابل این حقوقای قطره چکونی باید به بدبختی تهیه کنیم...
من خودم آدمی هستم که برای مثلا چه میدونم اتاق و اسباب بازی و چه میدونم لباس و اینا شاید اونجوری خرج نکنم و نکرده باشم هم... ولی برای غذا و دکتر و کتاب، بدون حساب خرج می کنم... می دونم هم که مدل زندگی من مخالف زیاد داره... ولی همین 3 قلم رو هم بخوای خوب به بچه برسی واقعا کمرشکنه...
وقتی بدونی که برای یه عمل اگر بخوای بری مرکز دولتی، اولا که باید یه عمر منتظر باشی، بعدم معلوم نیست بیفتی زیر دست کی، معلومه حتی اگه برای خودتم این کارو بکنی، برای بچه ت هیچوقت راضی نمیشی مگه واقعا مجبور باشی...

یا اصلا مهد یا پرستار خوب، اگه انتخاب اشتباهی توی اینها بکنی، بعیده که جبران بشه کردشون....... و مسلما مهد خوب ارزون نمی تونه باشه، چون باید امکانات (از کتاب و اسباب بازی تا تاب و...) و ایمنی خوب داشته باشه، به کادر و مربی و کمک ها برسه، باید بتونه غذای مناسبی رو با کیفیت بالا تهیه کنه وووو... که همه ی اینا پول میخواد....
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
پاسخ
رز منظورم وضعیت الان مالی بود نه بعدا که بچه میاد
بخدا نمیدن من چقدر مالیات و بیمه و حقوق و .... میدم هزینه های خوردن خوراک و اینا که بماند
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose
پاسخ
البته اینم بگم...
میگن که ورود بچه باعث برکت و اینا میشه...
من هم این رو دیدم، چون به نظرم بچه باعث میشه که بیشتر به آینده فکر کنی... بیشتر تلاش کنی، خیلی تفریحای هزینه بر در کنار بی فایدگیشون، دیگه برات ارزششون رو از دست میدن یا خیلی ساده دیگه امکان پرداختن بهشون رو نداری... همش به آینده ی بچه فکر می کنی و ذهنت خلاق میشه... انرژیت برای تلاش بیشتر میشه.. اینا باعث میشه که رشد کنی... مثل فرق مجردی با متاهلی می مونه که می بینی یه پسری با یه درآمد مشخص هیچی نداره، اما با ازدواج، اون پولها دیگه از زندگیش خارج نمیشه و طرف شروع به رشد میکنه...

می خوام بگم که بعد مالی، برای من و همسرم، کمترین دغدغه رو داشته، اما آدم باید بدونه و حواسش باشه... من از خرجی که می کنم با توجه به درآمدمون، راضی هستم و فکر می کنم تونستم خدمات بهداشتی مناسبی رو بگیرم.... واقعا لنگ پول شکم این بچه یا مشکلات سلامتیش نبودیم، اما آدم قبلش از حجم هزینه ها بدونه، واقعا چشماش باز میشه و شاید تصمیم بهتری با توجه به شرایط خودش بگیره...

اگرچه اینم بگم که ما الان هررر چی هم بگیم، مطمئنا برای کسی که تجربه نداره، زیاد قابل لمس نیست مگه طرف تجربه ی زیسته ی مرتبط داشته باشه... مثلا الان یکی بیاد از مشکلات 2 فرزندی بگه، من مطمئنم آنچنان درکی ازش ندارم چون همیشه همدلی کمی داشتم و واقعیتش درک شرایط دیگران برام خیلی سخته........ همین که شمایی که توی این مسیر نیفتادید ولی درک می کنید که ماها چی میگیم، خودش واقعا واقعا نوید بخشه که مادرای خوبی میشید Smile اینو مطمئنم Smile
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Nedaaa28، رخشید
پاسخ
مامانا آزمایش یک سالگی فقط خون هست؟ یا ادرار هم داره؟
پسرم انقد جیغ زد که یادم رفت از دکتر بپرسم.
راستی پسر من آزمایش تیروئید هم داره. اونم خونه؟
پاسخ
خون و ادرار
تیروییدم چک میشه تو آزمایش خون
پسر ۱۹ ماه ❤
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)
پاسخ
بگردم برات عزيزم چي كشيدي تو
ميدونم راجع به چه جهنمي حرف ميزني
يه بچه ريفلاكسي رو به سه سالگي رسوندن اونم دست تنها واقعا سخته
من نميدونم اگه كمك نداشتم چه بلايي سر خودمو پسرم ميومد
چون يادمه از غصه شيرنخوردنش مريض ميشدم و ميوفتادم توي جا
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose
پاسخ
دوستان بزارید منم ی کم غر بزنم خخخخ
منم تنها پسرم رو بزرگ کردم یعنی تا به امروز که ۳۹ ماهه شده یک ساعت هم کمکی نداشتم اصلا فقط همسرم بوده که اونم بقول رز ی پدر هر چقدر هم بخواد همدردی و کمک کنه واقعا نمیتونه من از لحظه ایی که بی بی چکم مثبت شد دردسر کشیدم تو بارداری بیشتر ۱۸۰ تا آمپول پروژسترون تزریق کردم شبی ی آمپول به شکمم زدم در صورتی که وقتی وارد پروسه اقدام شدم ی درصدم فکر نمیکردم اینجوری بشه زایمان سختی داشتم خون زیادی از دست دادم و امان از بعد زایمان

من افسردگی شدید گرفتم شوربختانه همسر هم افسردگی گرفت با این که خیلی در مردان شایع نیست اما از بخت و اقبال بد قسمت ما شد چون ما ۷ سال تنها بودیم مرتب سفر و تفریح و عشق و حال رابطه ی جنسی خوب و با اومدن بچه هیچی ازشون نموند همسرم رو دچار افسردگی کرد من ی مادر تنها با وجود خونریزی شدید ۲ برابر همه سینه هایی که ی قطره شیر نداشت پسری که لب به شیر خشک نمیزد وای که از یاد آوریش کهیر میزنم بعدشم که آلرژی رفلاکس حساسیت فکر کنید من هر وعده بیشتر از یک ساعت شیر میدادم اما شیری نبود حتی ی قطره پسرم شیر خشک نمی‌خورد چون شیر آلرژی خیلی بد طعمه من ۳۰ میل رو تو دو ساعت بهش میدادم به ثانیه نکشیده چون شیر رقیق بود همش رو بالا می‌ورد روز از نو
خیلی عذاب کشیدم بارها به خودکشی فکر کردم یک سال تمام قرص مصرف کردم از نوزادی پسرم هیج لذتی نبردم همش هم به دو دلیل بود نداشتن کمکی و این که درک درستی از بچه داری نداشتم فکر میکردم بچه ی عروسکه مثل فیلما میخوره میخوابه

اگه کسی هست حتما ازش کمک بگیرید حتی همسایه حتی مادر شوهرتون مهم نیست نظراتش چیه یا چی پشت سرتون میگه فقط به فکر خودتون باشید شده ی غذای گرم شده نگهداری ساعتی از بچه هر چی که در توانشان طلب کنید بدون تعارف اینجوری مادری کردن خیلی راحت تر میشه باور کنید حتی اکه کسی باشه ۱ ساعت در روز بچه رو از شما دور نگه داره تا انرژی ذخیره کنید خیلی عالیه
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، liyane، Mari90، maryam_na، Nedaaa28، Rose، youtab، آیسان ۹۶، رخشید، نسیمه جااان
پاسخ
به نظرم یه چیزها و اتفاقهایی تو بارداری یا بچه داری واقعا دست خود آدم نیست و خب همونا خیلی رو حس و تجربه آدم نسبت به بارداری و بچه داری تاثیر داره. من خودم تو بارداری دخترم ماه ۳و ۴ تا حدودی ویار داشتم ولی بالا نمیاوردم و در کل بارداری خیلی خوبی بود. من کلا دست به استرسم خوبه ولی نمی دونم از هورمونها بود چی بود اصلا انگار استرس نداشتم و خدارو شکر دفاع دکترامم تو بارداریم بود و راحت و بدون استرس برام گذشت. کلا خیلی فعال بودم و تا آخرین روز زایمانم یکسره بیرون در حال گشت و گذار بودم. بچه داریم انصافا و گوش شیطون کر دخترم بچه خوش قلقی بود و هر جام به مشکلی برخوردم سریع از مشاور کودک پرسیدم و سعی کردم اصولی پیش برم. من و همسرمم کاملا دست تنهاییم و جز خودمون دو تا کسیو نداشتیم و تا حدود یکسال خورده ای پیشم منم شاغل بودم و یه کاری که هیچ گونه پیش زمینه ای توش نداشتم و باید همه چیو از صفر یاد می گرفتم و متاسفانه همکارهایی که من باهاشون سرکار داشتم اصلا جالب نبودن و بهم استرس زیادی وارد شد ولی خب هر چند سخت بود باعث شد خیلی چیزهای جدیدی یاد بگیرم و بفهمم چه راهی برام جالبتره و تصمیم بگیرم مسیر شغلیمو عوض کنم و در این زمینه دوره های جدید گذروندم. ولی خب سر این بارداری از اول استرس داشتم و بعد هم یه خونریزی افتضاح کردم هفته دهم اینا و یه ترسی افتاد تو جونم و کلا نمی تونم بگم بارداری خوب و قشنگی داشتم مثل سر دخترم. دوره ایم که استراحت می کردم سخت بود واقعا هیچ کسو نداشتیم و دوستامم تعارف شاه عبدالعظیمی یه زدن و کوچکترین کمکی خلاصه از کسی نداشتیم ولی خدارو شکر همسرم مرد همراهیه و نذاشت هیچ تغییری تو برنامه های دخترم ایجاد بشه و همه کارهای دخترم با اون بود و مهمم برام این بود که مشکلم تاثیری رو زندگی بچه ام نذاره. خب شوهرمم تمام وقت کار می کنه، خونه بعضا به هم ریخته بود و گاهی شوهرم یکم جمع می کرد و هر از گاهیم یکیو از بیرون می آوردیم تمیز کنه و غذام تقریبا همه اش از بیرون گرفتیم یه ۲.۵ ماهی تا خیالمون راحت شد که شرایط من اکی شده. الانم من غذا می پزم ولی خب کارهای خونه خیلی خیلی جزیی من بتونم انجام بدم ولی لااقل مثلا همسرم من و دخترمو می بره کلاس کاردستیشو من پیشش هستم نه همسرم. استخر یا یه کلاسیم میرم همسرم یه جوری می بره و میارتم مثل زمان دخترم برام راحت نیست اصلا که خودم همه جا برم و بیام. حالا این پسرم چی از آب دربیاد نمی دونم ولی در مورد دخترم راضی بودم که خودمون بزرگش کردیم یا تو مهد با بچه ها بوده و از کسی کمکی نگرفتیم. اینم بگم که من کلا شخصیتم آدم خیلی مستقلیم و درسته که دوره لیسانسو ارشدم همون تهران که محل زندگیم بود درسمم خوندم ولی دکترام تنها اومدم اینجا و یه دو سالی تنهازندگی کردم که اوایلش مجرد بودم و بعد نامزدی و عقد و بعد همسرمم تصمیم گرفت بیاد اینجا و کارشو ول کرد و پذیرش دکترا گرفت و …
همیشه تلاشمو کردم که یه جوری برنامه ریزی کنم که در حد توانم به جوانب مختلف زندگیم برسم و خدا هم کمکم کرده تا الان. با مشکلیم ربرو شدم تمام تلاشمو کردم که اگه قابل حله، حلش کنم و اگه نیست از فرد متخصصش بپرسم و یه جوری باهاش کنار بیام و خلاصه هیچ وقت دست رو دست نذارم. ولی خب میگم یه چیزهایی دست آدم واقعا نیست و قطعا وقتی بچه آدم آلرژی، رفلاکس اینا داشته باشه کار مادر و پدر خیلی سختتر میشه. مادرم افسردگی بگیره بازم اونم خیلی شرایطو سخت می کنه که اونم دست خود آدم نیست من سر دخترم خدارو شکر این مشکلو نداشتم. به نظرم آدم باید حتما همسرشم شریک کنه تو این مشکلات و ازش کمک بگیره. چون اونم به عنوان پدر وظیفه و مسوولیت داره.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، رخشید
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 19 مهمان