ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received: 22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
(۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۴:۵۴ عصر)(کژال) نوشته است: خاطره خجالت آور من از اتاق عمل اینه که گان رو همونجا تو اتاق عمل تنم کردن. چون با عجله رفتیم اتاق عمل، لباسمو عوض نکرده بودن. به خاطر شرایطم هم دو تا دکتر زنان با دستیاراشونم و متخصص اطفال و دستیارانش بودن. خلاصه 20 نفری تو اتاق عمل بودن که فقط سه تاشون خانوم بودن. منم اون وسط روی تخت لخت شدم گان پوشیدم که خیلی بی حیایی بود.
دکتر بیهوشی من و دستیارش هم خیلی گوگولی بودن حتما برای تشکر ازشون میرم بیمارستان
دکتر بیهوشی کنارم نشسته بود. شونمو گرفته بود و اول عمل گفت نگران نباش. من تا آخرش اینجا مواظبتم که خیلی حس خوبی بود. بعد هم قرار شد بهم بگه اونور تو چه مرحله ای هستن. که البته با تاخیر گفته بود?چون وقتی گفت دارن شکمتو تمیز میکنن سی ثانیه بعد صدای بچه اومد
بچمم گذاشتن پیشم. واقعا خوشحال بودم و مغزم کار میکرد. دستیارش بهم گفت مامانش صورتتو بچسبون بهش و بوسش کن. این که تو اون شرایط حواسشون به این چیزا بود برام خیلی ارزشمنده.
همون اول هم که بچرو درآوردن پردرو زد کنار که ببینمش.
منم دقیقا تجربه ی مشابهی دارم... با اینکه گان داشتم اما همونجا من رو لخت مادرزاد کردن حتی جلوی من خدماتی که تخت می برن اینور اونور، تکیه داده بودن به دیوار و وایساده بودن به تماشا بی شعورا... و دقیقا سر همین دوتا مساله (لخت کردن و اون حرکت زشت دکتر بیهوشی)، اصلا بیمارستانم از چشمم افتاد... با اینکه در کل خوب بودنا... ولی اینکه انگار من فقط یه چیزی بودم که مثل روبات باید یه سری کارها روم انجام میشد فوق العاده اذیتم کرد... اینکه هیچ حریمی برای آدم قائل نبودن... و فکر کردم احتمالا چون زن در ضعیف ترین حالت زندگیشه و اونجا راهی جز تحمل شرایط نداره، اینجوری برخورد می کنن (چون برای صفرا من اصلا چنین حالتی رو تجربه نکردم و همه با ادب و احترام و اتاق خالی از افراد اضافی و استرس و اینها بود)... دقیقا مثل مطب های زنان که خیلی از دکترها چند تا خانم باهم ویزیت می کنن یا خیلی بی ادبانه حرف می زنن و...
یا من توی اتاق زایمان روی توپ که بودم، 2 نفر بدون اجازه اومدن داخل اتاق خصوصی که گرفته بودیم!!!!!!!! فقط ماما اومد در رو باز کرد و توضیح داد بهشون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received: 22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۸:۰۵ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۸:۰۷ عصر، توسط Rose.)
(۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۶:۴۴ عصر)Nedaa28 نوشته است: بنسای جان من ایشالا عملم یکشنبه اس
مرسی خاطراتتونو گفتین من خیییلی استرس دارم به دکترمم گفتم خندید گفت بهترین خاطره زندگیت میشه
حالا امیدوارم همین بشه واقعا چون من کلا با آزمایش خونم غش میکنم هربار باید خوابیده آزمایش بدم
الان از آنژیوکت خیلی میترسم میدونم احمقانه اسز
میترسم اون وسط غش کنم از ترس
یعنی اگه من برم بزام و بیام خیالتون راحت باشه که شماها هم میتونین
الهام جون شب قبلش چی بخوریم؟ من گرسنگی خیلی حالمو بد میکنه یک چیزی که هضمش راحت باشه...
من بازم تاکید می کنم که عصاره ی گوشت خیلی خوبه... من توی همین کرونای همسرم، توی دندون درآوردنای پسرم، اصلا اولین غذای گوشتی پسرم همین بود... فوق العاده مقویه و راحت هضم میشه... ویتامین و پروتئینشم بالاست... سر دل هم نمی مونه... آبش رو هم اگه با نون ترید کنی، خودش کلی نگهداندگیش بالاترم میره...
کلا چند تا شیشه برای اون روزای اول درست کن و بذار یخچال اگه درش کیپ کیپ باشه و کنسروش کنی (داغ داغ برگردونی روی سینی که درش قفل شه) راحت تا 1 هفته هم می مونه...
کلا یه چیزی باشه که با حجم کم، غذاییتش بالا باشه، بتونه سیرت بکنه... سر دلت نمونه، ریفلاکس و اینها نده... چون حجم کم خیلی برای هم طبیعی هم سز مهمه...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
(۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۷:۵۳ عصر)Rose نوشته است: (۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۴:۵۴ عصر)(کژال) نوشته است: خاطره خجالت آور من از اتاق عمل اینه که گان رو همونجا تو اتاق عمل تنم کردن. چون با عجله رفتیم اتاق عمل، لباسمو عوض نکرده بودن. به خاطر شرایطم هم دو تا دکتر زنان با دستیاراشونم و متخصص اطفال و دستیارانش بودن. خلاصه 20 نفری تو اتاق عمل بودن که فقط سه تاشون خانوم بودن. منم اون وسط روی تخت لخت شدم گان پوشیدم که خیلی بی حیایی بود.
دکتر بیهوشی من و دستیارش هم خیلی گوگولی بودن حتما برای تشکر ازشون میرم بیمارستان
دکتر بیهوشی کنارم نشسته بود. شونمو گرفته بود و اول عمل گفت نگران نباش. من تا آخرش اینجا مواظبتم که خیلی حس خوبی بود. بعد هم قرار شد بهم بگه اونور تو چه مرحله ای هستن. که البته با تاخیر گفته بود?چون وقتی گفت دارن شکمتو تمیز میکنن سی ثانیه بعد صدای بچه اومد
بچمم گذاشتن پیشم. واقعا خوشحال بودم و مغزم کار میکرد. دستیارش بهم گفت مامانش صورتتو بچسبون بهش و بوسش کن. این که تو اون شرایط حواسشون به این چیزا بود برام خیلی ارزشمنده.
همون اول هم که بچرو درآوردن پردرو زد کنار که ببینمش.
منم دقیقا تجربه ی مشابهی دارم... با اینکه گان داشتم اما همونجا من رو لخت مادرزاد کردن حتی جلوی من خدماتی که تخت می برن اینور اونور، تکیه داده بودن به دیوار و وایساده بودن به تماشا بی شعورا... و دقیقا سر همین دوتا مساله (لخت کردن و اون حرکت زشت دکتر بیهوشی)، اصلا بیمارستانم از چشمم افتاد... با اینکه در کل خوب بودنا... ولی اینکه انگار من فقط یه چیزی بودم که مثل روبات باید یه سری کارها روم انجام میشد فوق العاده اذیتم کرد... اینکه هیچ حریمی برای آدم قائل نبودن... و فکر کردم احتمالا چون زن در ضعیف ترین حالت زندگیشه و اونجا راهی جز تحمل شرایط نداره، اینجوری برخورد می کنن (چون برای صفرا من اصلا چنین حالتی رو تجربه نکردم و همه با ادب و احترام و اتاق خالی از افراد اضافی و استرس و اینها بود)... دقیقا مثل مطب های زنان که خیلی از دکترها چند تا خانم باهم ویزیت می کنن یا خیلی بی ادبانه حرف می زنن و...
یا من توی اتاق زایمان روی توپ که بودم، 2 نفر بدون اجازه اومدن داخل اتاق خصوصی که گرفته بودیم!!!!!!!! فقط ماما اومد در رو باز کرد و توضیح داد بهشون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
رز برای من شکل بدی نداشت. نمیدونم شاید چون همه چی خیلی سریع پیش رفت دیگه حسی نداشتم به این موضوع و معذب نشدم.
ولی من روی تخت نشسته بودم که گان رو گرفتن جلوم و پیراهنم رو از بالا درآورد دکتر مهربونم. فقط پشتم باز بود که دیگه اون بندارو نبستن. که دکتر بیهوشی شروع کنه.
همه هم به سرعت مشغول کارای خودشون بودن
البته من شنیدم بیمارستان میلاد کل کادر بخش زنانش خانوم هستن.
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received: 22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۹:۰۵ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۹:۳۶ عصر، توسط Rose.)
(۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۸:۵۷ عصر)(کژال) نوشته است: رز برای من شکل بدی نداشت. نمیدونم شاید چون همه چی خیلی سریع پیش رفت دیگه حسی نداشتم به این موضوع و معذب نشدم.
ولی من روی تخت نشسته بودم که گان رو گرفتن جلوم و پیراهنم رو از بالا درآورد دکتر مهربونم. فقط پشتم باز بود که دیگه اون بندارو نبستن. که دکتر بیهوشی شروع کنه.
همه هم به سرعت مشغول کارای خودشون بودن
البته من شنیدم بیمارستان میلاد کل کادر بخش زنانش خانوم هستن.
من با گان رفتم، اول که نشستم و اون پشت کامل باز بود برای بیهوشی... دکترمم جلوم وایساده بود و تکیه داده به دیوار با دست به سینه داشت تماشا می کرد... ولی دستام رو که فکر کنم بستن، بعد کل لباسم رو پایین پرده زدن بالا  فوق العاده حس بدی داشتم... هنوز یادم میفته از کارشون چندشم میشه... که همه دست به سینه دارن زن زائو رو نگاه می کنن... میگم یکی از دلایلی که اینجا و هیچ جای دیگه ای خاطره ی زایمانم رو نگفتم، همین مساله بود که خاطره ی خوبی توی ذهنم نساختن............. با اینکه خصوصی بود همه چیز... از خود بیمارستان تا اتاق خصوصی زایمان طبیعی و اتاق VIP بعد از زایمان... انگار یه تیکه گوشت فقط روی تخت زایمانه نه یه انسان که حریم شخصی و شعور داره...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received: 22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
(۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۹:۵۳ عصر)Bonsay نوشته است: رز بیمارستانت کجا بود ؟
تندیس
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 332
موضوعها: 0
تشکر Received: 1,963 in 335 posts
تشکر Given: 1,004
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
1,963
اقااااا یعنی لباس زیر هم نباید بپوشیم؟؟ یا خدا من الان یجوری شدم
چه بده
من اتاق عمل بیمارستانمو دیدم پر اقاس که
ارسالها: 8,455
موضوعها: 1
تشکر Received: 30,666 in 6,991 posts
تشکر Given: 20,214
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
35,283
۱۴۰۰/۶/۲۰، ۱۲:۲۴ صبح
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۶/۲۰، ۱۲:۲۶ صبح، توسط nona.)
(۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۷:۴۱ عصر)Rose نوشته است: (۱۴۰۰/۶/۱۹، ۰۷:۳۴ عصر)nona نوشته است: بن سای حتما فیلم رو هماهنگکن بگیرن عالیه تنها کار مثبت من همین مورده 
بعدم فقط از لحظه بیرون آوردنش میگیرن اونم با فاصله اصلا صحنه دلخراشی نیست نگران نباش
الهام درست میگه غذا خوب بخورید ولی زود بخورید برای من دکتر ۸ ساعت ناشتایی گذاشته بود که من ۱۰ ساعت رعایت کردم. بزرگترین اشتباهم این بود قبل رفتن تو اتاق عمل آب خوب نخوردم اصلا تا شب گرسنه نشدم اما سه ساعت بعد از عمل تشنه بودم داشتم میمردم ولی نباید آب میخوردم ۱۲ ساعت.
الهام جان من دو تا ماسک داشتم تو اناق ولی وقتب بچه رو آوردن بچسبونن صورتم برای تماس پوستی برش داشتم بعد که بچه رو بردن دوباره گذاشتم. نونا جان برای عمل کلاااا باید ناشتا باشی... این بخاطر برنگشتن محتویات به بالا و احیانا ریه هستش... پس آب هم همین ریسک رو داره... من برای هر دو عملم میگفتن ناشتایی کامل داره (حتی برای صفرا یه روز فقط یه کاسه سوپ بهم دادن با یه دونه چای!!!! از صبح هم ناشتا بودم)... ولی خب زایمان رو من برای طبیعی رفتم و صبح در حد دوتا کف دست نون و یه کره و مربای کوچیک با یکم خرما برای صبحانه خوردم... و دوتا چایی... و کلی پرس و جو کرد دکترم که دقیقا کی بود خوردی و چقدر بالا آوردی ووووو... (هر چی ناشتاتر باشی، جراحی ایمن تر خواهد بود)... خلاصه که بهش فکر نکن که آب کم خوردی... بهترین کار ممکن بود... و بیشترین رفع نیاز آبی با سرم ها تامین میشه...
شب قبلش هم دقیقاااااا همینطور که الهام جون گفته بود اصلااااا نتونستم چیزی بخورم و با اینکه شب تولد همسرجان بود، کلا دوتا لقمه خورده بودم... و بعدش از ضعف داشتم می مردم... تااااا 11 شب زایمان که خوردن آزاد شد و من خوشمزه ترین غذای عمرم رو خوردم  نه رز جون آب هیچ موردی نداشت کاملا آزاد بود عزیزم.
هم از دکترم پرسیده بودم هم صبحی که داشتیم میرفتیم جلوی خواهر و برادرم یه لیوان پر آب خوردم هیچی نگفتند بهم. شاید بخاطر نوع بی حسی بود. ولی خوب شد گفتید پس لازمه بچه ها اینجا از دکتراشون حتما این موضوع رو بپرسند.
ارسالها: 1,251
موضوعها: 0
تشکر Received: 6,784 in 1,210 posts
تشکر Given: 4,526
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
6,938
دکتر منم گفت از ۱۲ ناشتا باش آب میتونی بخوری
یعنی نخورم محض احتیاط؟
ارسالها: 8,455
موضوعها: 1
تشکر Received: 30,666 in 6,991 posts
تشکر Given: 20,214
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
35,283
۱۴۰۰/۶/۲۰، ۱۲:۴۴ صبح
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۶/۲۰، ۱۲:۴۵ صبح، توسط nona.)
ندا جون وقتی دکترت گفته میتونی یعنی آزادی دیگه. من که آزاد بودم برای آب و چای. اما اگر دکترت نگفته با این حرف رز جان بپرس ازشون
ارسالها: 1,530
موضوعها: 0
تشکر Received: 5,626 in 1,212 posts
تشکر Given: 1,388
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
6,224
ولی من سر عمل هم تهوع داشتم
هی میگفتم حالم داره یهم میخوره برام ظرف میاوردن گلاب ب روتون
بعد دکتر بیهوشی ازم پرسید اب خوردی؟
|