امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کاش قبل از مادر شدن می دانستم
#21
عزیزم حالا امیدوارم که زودتر سلامتیت رو بدست بیاری.و با بزرگ شدن بچه گرفتاریهات کمتر بشه گلم. 
منم خیلی سال صبر کردم تا اوضاع کاریم سر و سامون بگیره و از نظر مالی دیگه دغدغه ای نداشته باشیم.با این چیزهایی که میگی فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم که صبر کردم.و دارم رو خودم کار میکنم که حساسیتم رو کم کنم و فکر نکنم خودم بهتر کارای بچه رو انجام میدم.از بقیه کمک بگیرم و بچه رو بدم دستشون.این نبود حمایت بعد زایمان خیلی کار رو سخت میکنه.
ممنون که جواب دادی گلم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، nona، Rose، youtab، آیسان، خانم فسقلی، شماره مجازی تیندر
پاسخ
#22
(۱۴۰۰/۳/۲۶، ۰۴:۱۲ عصر)سروناز نوشته است: عزیزم حالا امیدوارم که زودتر سلامتیت رو بدست بیاری.و با بزرگ شدن بچه گرفتاریهات کمتر بشه گلم. 
منم خیلی سال صبر کردم تا اوضاع کاریم سر و سامون بگیره و از نظر مالی دیگه دغدغه ای نداشته باشیم.با این چیزهایی که میگی فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم که صبر کردم.و دارم رو خودم کار میکنم که حساسیتم رو کم کنم و فکر نکنم خودم بهتر کارای بچه رو انجام میدم.از بقیه کمک بگیرم و بچه رو بدم دستشون.این نبود حمایت بعد زایمان خیلی کار رو سخت میکنه.
ممنون که جواب دادی گلم

بله واقعا اگه کسی کمکی داره حسابی قدرش رو بدونه... هر کسی این آپشن رو نداره و بچه ی تنهایی بزرگ کردن جون طرف مقابل رو قطره قطره میگیره... اونم توی این زمونه که استانداردهای ما با خیلیا متفاوته... مثلا من یه بار با یکی بحث میکردم میگفت سخت نگیرید بچه مگه میشه مثلا توی حموم زمین نخورده باشه!!!!! گفتم بله چرا نشه؟ بچه ی من نخورده و خیلی اتفاقای دیگه هم براش نیفتاده، یه روز توی بغلم نبوده به جای صندلی ماشینش، تا 18 ماهگی یک دقیقه کلیپ ندیده (ما تی وی اصلا نداریم)، از 18 ماهگی هم خیلیییییی محدود و وقتی واقعا کم آوردم در حد 20 دقیقه گذاشتم... الانم کم کم دارم 2-3 تا یه ربع میذارم که خیلی وقتا هم همونم نمیذارم... میدونی توی گفتن دو خطه، ولی توی عمل یعنی حداکثر ظرفیت انسانی... یعنی خستگی چند برابر، یعنی استراحت کمتر، یعنی ایزوله شدن بیشتر.........

حتی شده با هزینه کردن، خوبه که آدم تا 1-2 سال کمکی داشته باشه که بچه هم عادت کنه و مادر بتونه برای خودش بره خرید، با دوستاش بره بیرون، بره تفریح... یعنی نه فقط در مواقع لزوم... بلکه برای بالا بردن مودش...

مثلا اگه خواهر یا مادرتون قراره کمکتون کنن، براشون هر ماه یه کمکی بریزید یا جمع کنید کادوی تولد یا ازدواج یا عید یا هر چیز دیگه ای بهشون بدید... واقعا میارزه... چون از هیچ جایی همچین کمکهایی نمیشه پیدا کرد... میگم حتی موسسات پرستاری مناسب توی ایران نداریم که بشه با خیال راحت بچه ای که حرف نمیزنه رو بهش سپرد... یعنی تا حدود 3 سالگی باید یکی دربست در اختیار بچه باشه... تا بعدش به حرف بیفته، بتونه قاشق بگیره دستش، بتونه دستشویی بره ووو... تا بشه مهد یا مرکز بازی گذاشتش که بشه یه خرید رفت لاقل  Confused
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، youtab، آیسان، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
#23
نسیمه جان خوشحالم که به فکر رفتی که جدی تر به مساله نگاه کنی Heart

نمی دونم کیا من رو یادشونه... من واقعا آدم کمال گرایی بودم... برای پیدا کردن دکتر مناسب، 5-6 تا دکتر مطرح رو بررسی کردم و رفتم پیششون و اصلا چک لیست داشتم... ولی واقعیت اینه که توی جامعه ی ما، اطلاعات تا همینجاست... برای دوران بارداری و بعدش همه فکر می کنن مادر شدن چقدر شیرینه و همه چیز با یه حس غریضی جلو خواهد رفت ولی ابدا اینطور نیست...

توصیه ای که می تونم براتون داشته باشم، اینه که حتما حتما قبل از فکر کردن جدی به بچه، اگه کسی رو دارید که تازه زایمان کرده، حتما برید و حداقل یه هفته پیشش بمونید... و واقعا هم کمک کنید و از نزدیک ببینید بعد از بارداری چه خبره... ناف بچه چیه و چطور باید برخورد کرد، چطور ازش مراقبت کرد، زخم مادر چطوریه، آروغ گرفتن چیه، چطور گریه رو میشه آروم کرد، مادر چطور باید غذا بخوره... چطور شیر بده؟ مراقبت های بعد از زایمان چی هستن... پوشک عوض کردن چطوریه، ماهیت و وضعیت پی پی چیه، حجم ادرار چقدر باید باشه، ببینید اثر بیهوشی چیه، بی حسی چطوره، اگه می تونید همراه مادر توی زایمانش باشید...

یادمه توی کتاب باغ بلور محسن مخملباف نوشته بود دختر بچه ها رو حین زایمان بیرون کردن... الان می فهمم احتمالا بخاطر همین بوده که نفهمن چی در انتظارشونه... یه درد بی انتها، یه مسیر بدون برگشت و یه زندگی پر از مسئولیت...

بچه ها من بعد از زایمان خیلی درگیر دکتر بودم چون کولیک و ریفلاکس و عدم تحمل لاکتوز داشت... با خیلی مادرا توی مطب گریه می کردیم و اشک می ریختیم... یادمه چهل روزگی پسرم، یه خانمی بود با یک بچه 3 روزه و خواهرش تلاش می کرد به بچه شیر بده... خیلی نگران، خیلی دستپاچه... خیلی بهم ریخته... اونجا کلی گریه کردیم که چرا بعد از مادر شدن همه چیز عوض میشه... چرا همه ی دردا مال مادره... درد زایمان یه طرف، درد بیماری کشیدن بچه یه طرف، درد شیر خوردن یه جور، نخوردن یه جور... بی خوابی هست... جاموندن مادر از همه چیز هست... چرا اینطور شد؟ چرا واقعیت ایقدر با تصورات ما فرق داشت؟؟ و کلی غصه خوردیم... و این خاطره حسابی توی ذهنم جاخوش کرده...

مشکل این روزای ما اینه که خیلیامون با 1-2 تا بچه دور و برمون بزرگ شدیم و مثل قدیم نیست مادرها که 7-8-10 تا بچه داشتن و بچه های بزرگتر کوچیکترا و بچه های کوچیکتر، خواهرزاده و برادرزاده هاشون رو بزرگ میکردن...

واقعیت اینه که نسل مادرای قبل از ما خیلیاشون بخاطر تغییر شرایط جامعه کمک و ساپورت داشتن، حتی مادرای شاغل، کمک های زیادی از اطرافیان دریافت می کردن... و بخصوص در مورد مادران شاغل، خودشون بچه ای بزرگ نکردن و مادربزرگ ها بچه بزرگ کردن... یعنی مادران ما که شاغل بودن، هم بچه های کمتری نسبت به مادراشون داشتن و هم اطلاعات خاصی از بچه داری ندارن که بتونن به ما انتقال بدن... بخصوص درباره ی علم روز مثل شروع غذای کمکی (که سال به سال طبق توصیه های سازمان جهانی بهداشت داره تغییر می کنه ولی تا دو سال پیش، توصیه های بهداشت روی همون شروع غذاها با فرنی و حریره بادوم و سوپ و دادن نمک و شکر و این حرفها بود و از دهه ی 60 تغییر نکرده بود... ولی من که طبق استانداردها بچه م رو بزرگ کردم، خودم باید دنبال اطلاعات می بودم و ترجمه می کردم و جلو میرفتم...) یا شروع فینگرفود، بحث مهم آموزش خواب، گرفتن شیر شب، مسواک زدن و چکاپ های دندون پزشکی بچه، فلورایدتراپی و کلا خیلی مسائل دیگه که اصلا خود مادربزرگ های امروز، سدی هستن در برابرشون... واقعا اکثر مادرای ما اطلاعاتی نداشتن و ندارن و نمیخوان هم اطلاعاتی داشته باشن...

مثلا بحث زردی داره از بچه ها تلفات میگیره چون یه سری مادربزرگ های ناآگاه که خودشون هم بچه بزرگ نکردن میخوان با روش 100 سال پیش که 50% بچه ها از بین می رفتن، تک بچه یا دوتا بچه ی ما رو درمان کنن با اینکه امروزه امکانات بهداشتی و درمانی این مرگ و میر رو پایین آورده اما به حرف خودشون اعتقاد دارن...

مادرهمسر من خودش شاغل بوده، 35 سال سابقه داشته، ولی مگه من رو ول می کرد که اون هفته های آخر عرق کاسنی و شاتره بخور... بیا این شیرخشت رو بده به بچه... (از ترس جرات نکردم تنهاشون بذارم هیچوقت) و چه میدونم از این حرفها... 

خلاصه خواستم بگم که اگه به فکر بچه هستید، حتما حتما بچه داری واقعی کنید... هر چی بیشتر، بهتر... به خدا هم کمک به اون تازه مادره، هم به بچه هم به خودتون... مهمترینش سودیه که برای خودتون داره... که آسیب نبینید و با چشم باز برید جلو...
الان من به شدت خوشحال میشم که دخترا راحت تن به بچه دار شدن نمیدن... واقعا ارزش نداره... هر کی میگه با نگاه به چشماش ال میشه و بل میشه، یا حسابی کمک داشته و دردی نکشیده... یا بچه ی خوشخواب و سالم داشته (اصلا هم دست خودمون نیست... من توی 3 سال اخیر، 5 بار قهوه نخوردم... توی بارداری حتی چای نخوردم... دو ساله به جز صبحانه چای نخوردم... ولی بچه به شدت فعال دارم...)... یا خیلیا هم که پیله می کنن به آدم، از حسودیه... بعدش آدم می فهمه... می خوان زودتر زوج های بدون بچه هم بچه دار شن تا نتونن خوش بگذرونن چون اونها خوش نگذروندن... همش تعریف می کنن که بقیه دوتایی شاد نباشن و اینها درگیر بچه... اما واقعیت چیز دیگه ایه...

البته همه ی اینها درباره ی اونهاییه که دست تنها هستن و قراره 1-2 سال پیش بچه باشن.. اگه افراد زیادی برای کمک کردن دورتون هست یا قراره بعد از زایمان سریع به سر کارتون برگردید و کس دیگه ای بچه رو بگیره، خب شرایط خیلی متفاوت خواهد بود و خستگی بچه خیلی خیلی کمتر میشه چون فول تایم در اختیار بچه نیستیم و خود سرکار رفتن از افسردگی و غرق شدن توی باتلاق بچه داری جلوگیری می کنه...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • **ماهور**، mona70، Nedaa28، youtab، آیسان، خانم فسقلی، سروناز، شماره مجازی تیندر، نسیمه جااان
پاسخ
#24
بنسای جان من 30 سالگی باردار شدم، 31 بچه اومد و الان هم توی 33 هستم

بله دقیقا بحث مهم خود دوران بارداری هم هست... گذشته از مشکلات روتین حاملگی، بعضی وقتا یه سری مشکلات خاص هم پیش میاد... مثلا تمام مشکلاتی که شما گفتید رو منم داشتم... تا خود لیبر من داشتم بالا میاوردم... گوشت و برنج حالمو بد می کرد و نمی تونستم بخورم... پسرم بریچ بود... رشدش دچار مشکل شد... خود حاملگی یبوست دائم و دارو خوردن ها، آسپرین خوردن ها، دیمیتیرون تا روز آخر... بعد از زایمان هم در حدی هموروئید اذیت کرد که با جراح مشورت کردم و خونریزی داشتم... تکرر ادرار و خواب های بد و تکه تکه و کابوس و اینها هم که روتین بود... 
همه ی اینها در صورتی بود که من با آمادگی کامل رفتم جلو... اسیدفولیک از 6 ماه قبل، آزمایشات کامل قبل بارداری و موقع ذخیره ی خون بند ناف، سونو و همه چیییز رو انجام داده بودم... دندونام کامل درست شده بود و هیچ مشکلی نداشت، تیروئید، کبد و همه چیز نرمال بود... همه چیز رو رعایت کردم و آهن و مولتی و منیزیم و هرچی دکترم صلاح می دونست می خوردم... و تقریبا دائم درحال آنالیز بودیم... 

باز از اونور الانا خیلی کمک به مادر باردار کمتر شده واقعا... من یادمه 8 ماهم بود توی باغچه ی کنار خیابون افتادم زمین... شاید باورتون نشه هیچکس نیومد کمکم کنه!!!! 

با اینکه قدیما خانم باردار خیلی واقعا عزت و احترام داشت... یا مثلا کسی توجه نمی کنه که بارداری مثلا بذارن زودتر طرف بره کارشو بکنه... نمی گم انتظار دارم، واقعا نه... ولی قدیما نمیذاشتن بوی چیزی به خانم باردار بخوره و براش نبرن... 

یا مثلا من خودم توی کل بارداری، نمی تونستم گوشت بخورم... تا روز آخر به بدبختی گوشت شترمرغ اونم فقط چرخ شده، میخوردم... کسی هم نداشتم برام درست کنه... و توی یه مراسمی بودیم (ختم بود)، قورمه سبزی گذاشته بودن... توی کل بارداری، تنها غذای گوشتی بود که من با اشتها خوردم... آخرشم با اینکه اصلا اصلا از کسی غذا نمیگیرم (بخصوص لب به غذای ختم ابدا نمیزنم... ابداااا ولی اون روز گرسنه م بود و خوردم)، گفتم من از غذاتون خیلی خوشم اومده، میشه برام بذارید ببرم تهران فریز کنم و بخورم؟ و طرف غذایی که فرستاده بود اول خیرات کرده بود، بعد اندازه ی کف دست برای من فرستاده بود و اصلا اصلا یه تیکه گوشت هم نداشت و همه ش چربی بود... و گفتم اااا چقدر کمه من فقط توی همین غذا تا حالا تونسته بودم گوشت بخورم... رابط گفت آخرین بارت که نیست میای... باز اومدی برات درست می کنیم... 
ولی آخرین بار بود و دیگه هم هیچ قورمه سبزی اون قورمه سبزیه نشد... منم به دلم حسابی موند... خلاصه که بدونید و آگاه باشید که توی بارداری خودتونید... کسی نمیاد، کسی درکتون نمی کنه... البته مگرررر یه مادر، خواهر یا دوست واقعا دلسوز و باتجربه داشته باشید...

بعد زایمان که دیگه اصلا توجه و تمرکزها میره سمت بچه... و البته همین کمک هایی که نبود، کمتر هم میشه... باید حتما حتما به همسراتون بسپرید حواسشون به شما باشه... اگه مادر هم دارید باهاش راحت باشید و خصوصی باهاش صحبت کنید که حواسش به شما باشه... 

یا مثلا یادمه یه بار توی پیجی با یکی بحث کردم که چرا میگید باید برای افراد مسن و حامله و بچه دار بلندشیم و جامون رو بدیم بهشون؟ 
اگه پول ندارن برای چی بچه دار شدن؟ 
مادر بچه دار چراااااااااا توقع داره یکی بیاد کمکش کنه کالسکه ش رو بگیرن؟؟؟؟
جامعه در این حد شرایط رو برای مادر بودن و مادر شدن مهیا نکرده... مساله ی ساده ای که توی کودکی باید آموزش داده بشه، اصلا آموزش داده نشده و طلبکار هم هستن... و اینها اکثرا سختیش مال مادره... آخرشم با یه "پس برای چی بهشت زیر پای مادره"، دهن آدم رو می بندن... جواب براش زیاده اما نمیشه گفت که...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Hami99، mona70، Nedaa28، youtab، خانم فسقلی، شماره مجازی تیندر
پاسخ
#25
تقدیم به همه ی اونهایی که به تازگی مادر شدن Heart  که بدونید تنها نیستید مامانها... تنها نیستید... این نیز بگذرد...

از کانال @zhuanchannel

در اینستاگرام صفحه‌ی چند زن را دنبال می‌کنم که مثل من به تازگی مادر شده‌اند.

یکی‌شان ساعت ۷ صبح در تاریکی مطلق اتاق یک عکس نه چندان واضح از نوزاد‌ش استوری کرده و نوشته:
“بالاخره خوابید!شبیه عروس مردگان شده قیافه‌م.”

دیگری عکس یک پماد و چند کرم را استوری می‌کند و می‌نویسد:
“من برای کم رنگ شدن جای بخیه‌هام و ترک‌های شکمم ازینا استفاده کردم و راضی بودم. کرم شقاق سینه هم که از واجباته مامانا.”
آن دیگری همینطوری که سمت یخچال می‌رود و یک نوشیدنی عرق کرده و خنک را از یخچال بیرون می‌کشد، می‌گوید: “وقت‌هایی که شیر می‌دم عطش دارم. از تو داغ می‌شم. دلم یه نوشیدنی خنک می‌خواد همش.”

آن یکی تازه مادر تیشرت خود را بالا زده و در حالی که یک گن ساعت شنی را به سختی پوشیده، عکس انداخته و استوری کرده: “بالاخره یک سایز کم کردم! گن رو از دیجی کالا می‌تونید سفارش بدید بچه‌ها.”

دیگری در حالی که لالایی معروف مرجان را پلی کرده و کودکش را در بغل تاب می‌دهد، نوشته: “کولیک خر است!” صدای نق و نوق نوزادش پشت صحنه شنیده می‌شود.

زنی عکس شوهرش را استوری کرده و نوشته: “رفیق شب بیداری این روزهام”

دیگری نوزادش را در آغوش گرفته و عکس انداخته و نوشته: “خواستم بدونید ۳۲ ساعت بی‌خوابی این شکلیه!”
و هشتگ زده من_یک_مادرم.
سرخی و خستگی شدید چشم‌هاش به وضوح پیداست.

مادر دیگر عکس یک شیشه پر از شیر و شیردوش برقی‌اش را استوری می‌کند و می‌نویسد:
“شیره‌ی جونم کشیده میشه هربار که اینو به خودم وصل می‌کنم…”
آن یکی کوئسشن باکس گذاشته و نوشته:
“در مورد واکسن دوماهگی اگه تجربه دارین برام بنویسین.”

ساعت ۶ عصر آن دیگری یک بومرنگ از همسر و فرزندش گذاشته و نوشته: “شیفت تحویل بابا! ما رفتیم لالا!”

استوری بعدی صدای تِپ تِپ واضحی در  تاریکی ساعت ۴ نیمه شب است.
مادری در حال گرفتن آروغ نوزادش!

استوری بعدی. استوری بعدی. استوری بعدی…

دیدن و شنیدن این تجربه‌های زیسته‌‌ی مشترک است که این روزها سرپا نگه داشته مرا… سرپا نگه داشته همه‌ی تازه مادر شده‌ها را❤️

#نرگس_راد
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • **ماهور**، Almam، Elham67، Hami99، Liliaa، Mari90، nona، youtab، آیسان، خانم فسقلی، شماره مجازی تیندر، ندایا، نسیمه جااان
پاسخ
#26
اگر به قبل ازمادرشدنم برگردم قطعاااااااااا صبورتر و باگذشت تر بودم، مي دونستم که تمام اين سختيها که اوايل بدنيا اومدن وجود داره با بزرگ شدن بچه کم و کمرنگتر مي شه. 
بچه ها من قبل از بدنيا اومدن پسرم بشدت اکتيو بودم. سرکار مي رفتم و تقريبا هيچ آخر هفته اي نبود که ما سفر نباشيم. چون من و همسرم طبيعتگردي مي کنيم و عاشق مسافرتيم. 
فکر مي کردم با بدنيا اومدن پسرم دنيا به آخر رسيده و من ديگه هيچ وقتي براي خودم ندارم
قطعا اگر برگردم عقب اون روزها رو بيشتر صبوري مي کردم و در کنار قد کشيدن و بزرگ شدنش عشق مي کردم.
البته که من و همسرم از دوماهگي پسرمون رو با خودمون تو سفرا همراه کرديم و تا الان که طبيعتگرد ماهري شده، اما انگار اون روزا همش دلم مي خواست باز هم برگردم به اون حال و هواي دونفره و کسي نباشه که من نگران هزاااااااااااااااااااااار و يکي از خواسته هاش و نيازهاش باشم
اماااااااااااا الان که بزرگتر شده دلم مي خواد برگردم عقب و نگران هيچي نباشم
چون مي دونم تمام اين روزا مي گذره، باز هم براي خودم وقت مي ذارم، باز هم به کارهاي مورد علاقم بر مي گردم
فقط کاش صبورتر بودم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، **ماهور**، Almam، Hami99، nona، Rose، Sisi، youtab، آیسان ۹۶، خانم فسقلی، شماره مجازی تیندر، ندایا
پاسخ
#27
در جواب ماهور جان
بله ماهور من کاملا راضیم از تصمیمم. و ناراحتم چرا زودتر اینکار رو نکردم.
من صبر کردم به یه ثبات مالی نسبی برسیم اما الان میبینم نیازی به اینهمه صبر نبود نیازی نیست آدم حتما خونه داشته باشه همه امکانات مهیا باشه چون ممکنه همه اینها فراهم بشه ولی زمان از دست بره. کم کم همه چی ساخته میشه به شرط اینکه زن و شوهر پشت هم باشند و حامی هم باشند و با هم تلاشکنن برای ساختن زندگی بهتر
اما خب نمیشه صفر هم بود یه حداقل هایی باید باشه یه منبع درآمد مطمئن برای تامین هزینه های زندگی یه پس انداز ( نه اونقدر) برای خرج بیمارستان و زایمان و هزینه های بچه.
در مورد رابطه من حس تغییر نکردم چون هر دومون آدمهای گرمی نبودبم و نیستیم از نظر ج. ن.س.ی .
در کل الان مشتاقم هرچه سریعتر تو زمانش برای بچه دوم اقدام کنم واقعا تصورشو نمیکردم که بجه میتونه اینقدر من رو جذب کنه
تمام شب بیداریا و فشارها با یه لبخندش کلا فراموش میشه
ولی اگر میتونستم برگزدم عقب حتما همون سال چهارم پنجم زندگی با همه فشارهای اقتصادی و وام های سنگین بچه دار میشدم.

کلا شما هم دقت کردم خیلی مرددی تو این زمینه. ولی میشه اشتیاق بچه داشتن رو در نهایت حس کرد از صحبتات.

دیگه کلیت رو نوشتم در حالیکه تو یه دستم بچه هست و یه دستی دارم تایپ میکنم من باشم منتظر خرید خونه نمیمونم. مملکت داغون ما برای هر حرکتی باید چند سال دوید ولی متاسفانه یه خانم اینقدر زمان نداره Sad یه وقتی هست یکی کاملا انتخاب میکنه بدون فرزند باشه که خیلیم خوبه و قابل احترام اما اگه کسی اشتیاقش رو داره بتظرم خیلی هم به تعویق نندازه بهتره
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، **ماهور**، Elham67، Hami99، Liliaa، mona70، Rose، Sh96.shamim، youtab، خانم فسقلی، شبنم، شماره مجازی تیندر
پاسخ
#28
سلام عزیزم

اول بگم ما الان دیگه 10 ساله که ازدواج کردیم و پسرمون 2 سال و چند ماهشه...
یعنی بعد از حدود 7 سال اقدام کردیم...
و من دانشجوی دکتری بودم... وسط همه ی سختی های دکتری بچه دار شدم... و هنوز در عذاب تزم دارم می سوزم...
درباره ی خواهرشوهرت، ببین عزیزم اینجا رو نبین خیلیا راحت حرف می زنن... توی فضای مجازی یکم دست از پا خطا کنی و یه جوری نشون بدی که بچه ت رو دوست نداری، هزاران برچسب که بی لیاقتی، بی عرضه ای و... بهت می چسبه... من خودم که از دردام حرف زدم و گفتم که الان پشیمونم بچه آوردم، چندینننن نفر بهم حمله کردن که لیاقت نداشتی ووووو... چون متاسفانه مادر بودن با یه هاله ی تقدس واهی احاطه شده و بیشترین آسیب رو به مادرا وارد می کنه... و خیلی از مادرا جرات نمی کنن جز توی حلقه ی امنشون حرفی از نارضایتی ها بزنن... و حتی یه عذاب وجدان بدون دلیل دارن که اگگگگگگگگگگگه یه وقت اعتراضی کنن ناشکریه و خدا حتما انتقام می گیره!!!!! ولی خیلی وقتها همین صحبت نکردن از سختیه هستش که باعث خشم درونی و مشکلات تربیتی و در رابطه با فرزندان میشه... و نسلی خراب میشه..

خلاصه که به اینکه توی اینستا قربون صدقه ی بچه می ره توجه نکن... ممکنه دلش خون باشه... و اینهایی که گفتی که به شما گفته، عین واقعیتیه که برای خود منم اتفاق افتاده... منم نمیام توی اینستا از بدی های بچه م بگم و گزک دست غریبه و آشنا بدم که جرات هر رفتاری رو با پسرم پیدا کنن و فکر کنن ما دوستش نداریم و فرضا اضافیه و... نه من عاشقش هستم واقعا و زندگی بدون پسرم برام قابل تصور نیست و اصلا زندگی قبل او یادم نمیاد!!! ولی از سختی ها و مشکلاتش خسته ام و حس می کنم باید اطلاع رسانی درستی انجام بشه تا زنانی که جسم و روحشون رو وقف نگهداشتن نسل انسان ها می کنن با آگاهی این کار رو انجام بدن... فکر می کنم نسل های قبلی صداقت رو به ما بدهکاره....

در کل ببین اگه هدف خاصی برای رسیدن نداری، مثلا مهاجرت، ادامه تحصیل، شغل و... در اولویتت نیست، بچه می تونه برات خوب باشه و اگه بخوای بچه دار بشی دیگه الانا وقتشه... و دیرتر ممکنه بهت آسیب بزنه...

ولی اگه اهداف خاصی داری، خب بچه دار شدن قشنگ 2-3 سال زندگیت رو تحت تاثیر قرار خواهد داد...

من دانشجو هستم و جایی استخدام نیستم... و داشتم کارامو می کردم که برم فرصت... ولی بچه های سال بالایی ما یهو به مشکلات زیادی خوردن و دلار رفت بالا و هزار مشکل پیش اومد و سهمیه ها خیلی کم و هزینه ی فرصت زیاد شد، تحریم ها هم برگشت دیگه خیلی همه اوضاع پیچیده شد... از طرف دیگه ما نگاه کردیم که میشه 4 ترم مرخصی بدون احتساب گرفت، ولی اگه برم سر کار هر جا بگم من 2-3 سال کامل می خوام خونه پیش بچه م باشم میگن برو به سلامت... و بهترین زمانی بود که میشد بچه دار شد...
ولی بعدش که جامعه اوضاع پیچیده شد، مشکلات تحریم ها، کرونا، ناآرامی های داخلی، محدودیت های اجتماعی و خییییلی مسائل دیگه من رو واقعا پشیمون کرده که توی ایران بچه دار شدم... خیلی متاسفم برای خودم که بیشتر تلاش نکردم... در واقع در اون موقعیت، بهترین تایمی بود که میشد بچه دار شیم و من وقتی خواستم برم سر کار، بچه از آب و گل دراومده و میره مهد و مدرسه...

درباره ی اجاره و اینها ما هم اجاره نشین هستیم، هزینه ی زایمان و سیسمونی که بسته به انتظارات و بودجه ی خودتون داره، ولی اولی حددداقل 10 تومن برای یه زایمان سالم و استاندارد باید در نظر بگیری، برای سیسمونی هم واقعا من به قیمت های جدید آگاهی ندارم ولی فکر نکنم زیر 10 تومن بشه جمعش کرد... و حداااقل هزینه هاییه که باید کنار داشته باشی... حین بارداری هم با انواع سونو و ویزیت و غربال و آزمایشها و ویتامین ها، فکر کنم یه 5 تومنی میشه... ولی اینها در صورتیه که یه بارداری ساده و سالم داشته باشی... اگه یکم مشکل باشه، یا بچه یکم مشکل داشته باشه، هر شب nicu الان فکر کنم 2-3 تومن باشه... یا بارداری های پرخطر که مادر رو توی ریسک قرار میدن، هزینه برتر هم هستن... خلاصه حداقل 25-30 تومن برای اومدن بچه ی سالم و زایمان ساده باید کنار باشه...

بعد از دنیا اومدن هم یکم باز هزینه هست... ویزیت های متعدد، داروهای خاص که بعضیاش توی ایران نیست... یکم بزرگتر بشه هزینه های دندانپزشکی و فلوراید تراپی و حتی کرم های مخصوص (الان کرم 30 گرمی گرفتیم 1 میلیون) هزینه ی پوشک ماهی حدود 300 تومن تا دو سال و نیم اینطورا فیکسه... 6 ماه تا دو سالگی آهن 100 تومن هر حدودا 2 هفته هزینه ی ثابته... تا حدود 1 سالگی ماهی یه بار ویزیت دارید... بعضی وقتا هم بیشتر (بچه مریض بشه یا مشکلی پیش بیاد...)... باز میگم اینها هزینه های ثابت هست...
و همه ی اینها در سیستم دولتی هم حتما هست، ولی من اطلاعی از هزینه ها ندارم و حتی واکسنش که توی مرکز بهداشت بوده اعصاب من رو بهم میریزه با اونهمه توی صف بودن و حرافی های تزریقاتچی و سوالای مسخره اس...

من از مدل فکریت احساس می کنم به بچه ها علاقه نداری و حتی ارتباط هم باهاشون نمی تونی بگیری (دقیقا مثل خودم)... و فقط نگرانی که بعدا پشیمون نشی و دیر نشه... و احساس می کنم که شما هم مثل من هیچوقت دور و برت نوزاد نبوده و نگهداری نکردی... شدیدا توصیه می کنم اگه دور و برت کسی بچه دار شد، حددداقل 1 ماه اول رو هر روز کامل (تمام وقت) پیششون بمون هم کمکشونی هم واقعا واقعا خیلی چیزا یاد می گیری... هیچی به اندازه ی خود نگهداری بچه، نمی تونه ما رو راهنمایی کنه که می تونیم سختیاش رو تحمل کنیم یا نه... الان ما هر چی هم بگیم، تا شما یه تجربه ای به دست نیاری، همه ی اینها تئوری های ذهنی ما خواهد بود...

من واقعا دلم برای اون روزا، برای مسافرت ها، برای دو نفره ها، برای آزاد بودن وقتم و وقتمون با همدیگه خیلیییییییییییی تنگ میشه... (البته در نظر داشته باش من کل این دو سال به جز دو سه روز که جراحی داشتم، کلا 40 دقیقه کمک داشتم و از بچه دور بودم.... و همین دست تنها بودن آدم رو از پا در میاره... اگه تنها هستی و خانواده ها نمی تونن حمایتی ازت بکنن، ابدا به بچه فکر نکن که خودت رو داغون می کنی... به نظرم اگه پرستار تمام وقت برای 2 سال اول داشته باشی خوبه بچه دار شی... در غیر این صورت بذار هر موقع که تونستی یا شبکه ی حمایتی (برای 6 ماه تا 18 ماهگی باید تمام وقت باشه و یک نفر مراقب تمام وقت باشه) بسازی یا پرستار ساکن در منزلت داشته باشی، اون موقع بچه بیار...
فقط اینو بهت بگم که خودم که از افسردگی داغون شدم و چه شبها که با افکار آسیب رسیدن به بچه و بالش خیس صبح شد... ولی همین امشب داشتم با همسرم حرف می زدم، فهمیدم اوضاع از چیزی که تصور می کنم بدتر هم هست...
من که به هر کی بخواد بچه دار شه توی دلم میگم خوشیت تمومه دیگه بنده ی خدا... سرویس شدی رفت................... و البته اینم بگم پسرم کولیک و ریفلاکس و عدم تحمل لاکتوز داشت، و اینقدر گریه کرده بود که فتق بیضه گرفته بود و قرار بود عمل شه... فوق العاده شیطونه... و خیلی مسائل دیگه که گفتن نداره... پس بحث سیستم خود بچه هم هست... بعضی بچه ها واقعا خوبن و بدون مشکل بزرگ می شن، راحت می خورن و میخوابن... پسر من اون زمان که هم سناش 19 ساعت می خوابیدن نهاااااایتا 16 ساعت می خوابید اونم یه رع یه ربع... تا 7 ماهگی به خدا یه ربع یه بار بیدار میشد... شب و روز... با اینکه هم شیر شبش آخر 4 ماه گرفته شد، جاش آخر 6 جدا شد، آموزش خواب و روز و شب با انواع تکنیک ها از 3-4 روزگی شروع شد.............

البته یه بحث دیگه هم هست که مثلا کلا می بینی یکی دیمیترش واقعا غالبه و از مادر بودنش لذت می بره، او هم بحثش متفاوته... ولی برای کسی مثل من که آتنا و آرتمیسش به شدت بالاست و نیاز به استقلال و عدم وابستگی و بودن توی جامعه و رشد و پیشرفت داره، خب یه سمه......

پس چندین تا مساله مطرحه، روحیه ی خودت، همکاری همسرت و سطح علاقه ش به بچه دار شدن و کمک توی کارهای بچه... شبکه ی حمایتی خانواده ی دو طرف، حساسیت های خودت، وضعیت زندگی و لذت هایی که بردید یا نبردید، اهداف شخصی و پیشرفت خودت در جامعه که پس فردا فکر نکنی که بچه سد راهت شد یا عقبت انداخت (اتفاقیه که اگه تنها باشی حتما رخ خواهد داد) و خیلی مسائل دیگه هم باید مورد توجهت باشن... یه سری مسائل دیگه هست مثل سردرد تا حدود 1 سال بعد از زایمان، کمردرد تا مدت نامعلوم، کاهش توده ی ماهیچه ای بدنت، مشکلات روده، کبد، معده، صفرا که مرتبط با بارداریه... مشکلات چسبندگی ها... آبسه های سینه که همه ی اینها از عوارض بارداریه و بالاخره درصدی از افراد بهش مبتلا میشن ولی متاسفانه آگاهی رسانی در موردشون انجام نمی شه و همیشه و همه جا تاکید روی بچه هست و نه مادر... و همین باعث میشه افراد بصورت غافلگیرانه دچار یک سری عوارضی بشن...

توصیه می کنم یه برگه بردار و از ته قلبت و ته عقلت بررسی کن... از نظر قلبی و عقلی، فواید و مضراتش رو بررسی کن... درباره ی این موضوع هم یه سری پیج ها مثل niky.world در این مورد و مشکلات تنها بچه بزرگ کردن صحبت می کنن... بخصوص مثلا درباره ی نقش پدری همین چند وقت پیش یه سلسله استوری داشتن که فوق العاده می تونه به کسانی که تصمیم به بارداری دارن کمک کنه.. که شرایط خونه بعد از بچه به چه صورت خواهد بود... توی پست و کامنت چون افراد شناخته میشن خیلی وقتا نمی تونن واقعیات رو بگن، اما بهنوش چون اسم ها رو حذف می کنه معمولا صحت اطلاعاتش خوبه...
خلاصه که قبلش تا می تونی با بچه ها در ارتباط باش ببین آمادگیش رو داری یا نه...
شاید واقعا عاشق بچه باشی و از بودن پیششون لذت ببری! اگه اینطوره که هر چه زودتر مسلما بهتر Smile
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، **ماهور**، Almam، Elham67، Hami99، nona، Seti69، Sh96.shamim، shirin_nikvash، youtab، آیسان ۹۶، بانوی قصه، شبنم، شماره مجازی تیندر، نسیمه جااان، کتایون خانم
پاسخ
#29
ماهور عزیزم سلاااام
من حتما صبح برات مفصل مینویسم
الان فقط خواستم بگم خوندم پیامتو و قول میدم منم بگم همه چیزو Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • **ماهور**، Almam، Hami99، nona، Rose، Seti69، Sh96.shamim، شماره مجازی تیندر
پاسخ
#30
ببین ماهور جان دقیقا رز درست میگه بند به بند حرفاش درسته واقعا بچه داری اصولی فعلی بدون کمک مثل ماها سخته و فرسایشی.
اما میگم ببینید سن من از همه شماها اینجا بیشتره من تا دو سال قبل نه ذوقی نه اشتیاقی هیچی برای بچه نداشتم حتی دوست نداشتم بچه ای رو بغل کنم یا نگهش دارم با اینکه دور و برم بچه بوده همیشه
جالبه بجه ها هم این موضوع رو درک مبمردن یعتی تو جمع خانوادگی بغل برادرام خواهرام میرفتن اما اصلا سمت من نمیومدن. یادم نمیاد اصلا با بچه ای حتی بازی کرده باشم. همیشه هم میگفتم نه بابا همه که نباید بچه دار بشن اصلا تنهاییمونو دوست داشتم
اما دقیقا ازدو سال پیش واقعا ناغافل حسم عوض شد به شدت هم عوض شد دیگه هرجا میرفتم حواسم به بچه ها بود مرتب تو دلم مبگفتم یکی ازین کوچولوها دیگه باید تو خونت باشه اصلا کلا دیدم و نظرم عوض شد. و واقعا الان میدونم با همه سختیای پیش رو و این تحول بزرگی که تو زندگیت اتفاق افتاده تصمیمم و اصرارم به همسرم برای اقدام درست بوده و ایماش کمی زودتر این حس تو من ایجاد نیشد تا با فراغ بال به بچه بعدی فکر کنم.
در مورد دختر هم عزیزم واقعا فرق نداره تو این مملکت کلا آینده بچه نامعلومه اگه دختر باشه مهم شما و همسرت هستی که چطور بهش آگاهی بدی برای زندگیش برای مهاجرت هم خودش با تحصیل یا خرفه ای که یاد میگیره میتونه مهاجرت بکنه شما فقط کافیه رو زبانش و آموزش یه حرفه یا تحصیلش زمان بگذاری بچه هامون راهشون رو پیدا میکنن

شما از عهده گذران زندگی بر بیایین یه پس انداز اندکی هم برای مخارج داشته باشید من باشم اقدام میکنم. اصلا هم فکر نکن نفسم از جای گرم بلند میشه اینو میگم
ببین همسر من وضع مالی خانوادگی خوبی دارند خانواده من (مادر و پدرم) خب فرهنگی بودند و مال و اموال خانوادگی هم نداشتند وضعشون معمولی بود کاملا. خواهر و برادرام خب بحث جدا دارند اونا دیگه از بدنه اصلی خانواده جدا شدند و خانواده میتقل خودشون رو دارند پس وضع خوبشون ربطی به من نداشت. از زمان ازدواج واقعا دویدیم یعنی وقتی میگم دویدیم باید عمقش رو درک کنی
ببین همسرم میتونست یه کمکی از خانواده بگیره اما هیچکدوم اعتقادی بهش نداشتیم واقعا ریالی کمک از اطرافیان نگرفتیم دلیلی هم نداشت زندگی ما دو نفر بود خودمون باید میساختیمش. واقعا حجم ماموریت های کاری که برمیداشتیم اضافه کارهایی که انجام میدادیم کار در منزل هایی که برمیداشتیم تا بتونیم قسطهامون رو بدیم خارج از تصوره فکر کن سال دوم وامهایی از بانکهای مختلف با سود بالا برداشتیم ( تقریبا ۸۰ درصد پول خرید یه خونه کوچولو) مثلا ما ماهانه ۵ میلیون ده سال پیش قسط میدادیم در صورتیکه درآمد مصوب من و همسرم بابت کار تمام وقتمون مثلا ۲-۳ تومن بود اون اختلاف دو برابری رو بعلاوه خرج روزمره با کار اضافه حبران میکردیم میافرت فقط داخلی سالی یبار تو عید میرفتیم
بابت تعویض خونه خرید ماشین هرچی فکرشو کنی وام گرفتیم هنوزم وام داریم ولی خب خدارو شکر دیگه کمتر از درآمدمونه این وسط تلاش کردیم جایگاه تحصیلی و شغلیمونو ارتقا دادیم و‌….برای همین این عادت رو سر من مونده تو بارداری تا لحظه اخر کار کردم‌ از هفته بعدم لنگ لنگان کارم هرچند کم رو شروع کردم.
آسون نبود سرویس شدیم به معنای تمام خب خیلی تفریحا و کردسا که میتونست مناسب سن دو تا آدم ۲۷-۲۸ ساله باشه نداشتیم خیلی مسافرتا که از طرف خانواده دعوت میشدیم به همراهی حتی با هزینه بلیط و اقامت از سمت اونها رو رد نیکردیم چون واقعا حتی از عهده خرید یا خرجای عادی تو یه کشور دیگه برنمیومدیم. ولی بلاخره گذشت ( عرچند خاک بر سر این مملکت تا ما به یه ثباتی رسیدیم همه جی ترکید عملا الانم دیگه نمیشه یه مسافرت خارجی درست حسابی داشت ته تهش همه چیو جمع کنیم یه سفر باید بریم ترکیه Smile )
خلاصه که خواستم بدونی همه چی برامون فراهم نبوده یعنی درحقیقت هیچی برامون فراهم نیوده
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، **ماهور**، Almam، Elham67، Hami99، Rose، Seti69، Sh96.shamim، shirin_nikvash، youtab، آیسان ۹۶، ستی‌لیته، سروناز، شبنم، شماره مجازی تیندر، نسیمه جااان
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان