دورهمی خانم ها
گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ - نسخه‌ی قابل چاپ

+- دورهمی خانم ها (http://khanumha.com)
+-- انجمن: والد و کودک (http://khanumha.com/forumdisplay.php?fid=35)
+--- انجمن: والدگری (http://khanumha.com/forumdisplay.php?fid=36)
+--- موضوع: گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ (/showthread.php?tid=187)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 146 147 148 149 150 151 152 153 154 155 156 157 158 159 160 161 162 163 164 165 166 167 168 169 170 171 172 173 174 175 176 177 178 179 180 181 182 183 184 185 186 187 188 189 190 191 192 193 194 195 196 197 198 199 200 201 202 203 204 205 206 207 208 209 210 211 212 213 214 215 216 217 218 219 220 221 222 223 224 225 226 227 228 229 230 231 232 233 234 235 236 237 238 239 240 241 242 243 244 245 246 247 248 249 250 251 252 253 254 255 256 257 258 259 260 261 262 263 264 265 266 267 268 269 270 271 272 273 274 275 276 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295 296 297 298 299 300 301 302 303 304 305 306 307 308 309 310 311 312 313 314 315 316 317 318 319 320 321 322 323 324 325 326 327 328 329 330 331 332 333 334 335 336 337 338 339 340 341 342 343 344 345 346 347 348 349 350 351 352 353 354 355 356 357 358 359 360 361 362 363 364 365 366 367 368 369 370 371 372 373 374 375 376 377 378 379 380 381 382 383 384 385 386 387 388 389 390 391 392 393 394 395 396 397 398 399 400 401 402 403 404 405 406 407 408 409 410 411 412 413 414 415 416 417 418 419 420 421 422 423 424 425 426 427 428 429 430 431 432 433 434 435 436 437 438 439 440 441 442 443 444 445 446 447 448 449 450 451 452 453 454 455 456 457 458 459 460 461 462 463 464 465 466 467 468 469 470 471 472 473 474 475 476 477 478 479 480 481 482 483 484 485 486 487 488 489 490 491 492 493 494 495 496 497 498 499 500 501 502 503 504 505 506 507 508 509 510 511 512 513 514 515 516 517 518 519 520 521 522 523 524 525 526 527 528 529 530 531 532 533 534 535 536 537 538


RE: گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ - Rose - ۱۴۰۰/۶/۱۴

(۱۴۰۰/۶/۱۴، ۰۲:۴۲ عصر)(کژال) نوشته است: دوستای خوبم ممنونم از همتون. ببخشید که دونه دونه ریپلای نمیکنم ولی همه رو بادقت میخونم
انشالله منم بتونم به دوستایی که هفته هاشون از من پایین تره راهنمایی کنم
من امروز کلا به اونایی که دست تنها هستن بعد زایمان فکر میکنم. نونا و رز و یوتاب و....
خدا بهتون توان بده. چجوری میتونستید هی بلند شید و بخوابید و به نی نی شیر بدید
من دیروز که مرخص شدم رفتم خونه خودم یه دوش گرفتم و همسرم وسایلمو جمع کرو و اومدم خونه مامانم. 10 شب خوابیدم، 10 صبح بیدار شدم. فقط وسطش یه بار مامانم و داداشم به زور بلندم کرد که دارو بخورم و یه کاسه فکر کنم کاچی بود.
تو اون لحظه واقعا یادتون کردم که چه قدر سخت بوده براتون.
من عصر باید برم بیمارستان پسرمو برای اولین بار بغل کنم. خیلی میترسم. گریه میکنم هروقت میبینمش. دلم براش میسوزه. کلا حسم ترکیب هزار تا حسه. اصلا نمیتونم باهاش حرف بزنم از زور گریه. احساس می‌کنم خیلی بی پناه و تنهاس.
خدا قوت کژال جون Heart 
مرسی که به یاد ما بودی Heart

خیلی عالیه من هنوز حتی 10 ساعت پشت سرهم نخوابیدم حتی با عمل صفرایی که کردم...
واقعا کمک داشتن موهبت الهیه...
میگم من نذر کردم اگه تا 1 سالگیش زنده موندم، به هر مامان حامله و تازه زایی که دور و برم می بینم کمک کنم... چون تا مرگ رفتم و برگشتم...
خدا قوت دختر Heart


RE: گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ - nona - ۱۴۰۰/۶/۱۴

رز جون و شمیم‌جون مرسی عزیزان دل
ایشالا نباشه آخه شنیدم بعضیا از بعد دو ماهگی کولیکشون شر‌وع میشه
شمیم جون امیدوار شدم موقت باشه حالتش، چه بچه های خوبی خودشون به ماماناشون استراحت میدن
آخه بدبختی چند روزه موقع شبر خوردنم پنج دقیقه میخوره یهو میره عقب و خودشو جمع میکنه به حالت دلپیچه گریه میکنه
خالا ببرمش ببینم دکتر چی میگه عصر از بیدارمغز وقت گرفتم فردام که دکتر خودش هست میبرمش مطب
رز جون طفلکی باورم نمیشه هنوز نمیتونی ۸-۱۰ ساعت بخوابی یعنی تو فکرم نمیگنجه واقعا سخته عزیزم خدا بهت قوت بده
هرچند با صحبتای شمیم انتظار پسرفتشم دارم چند وقت دیگه ولی باز دم دخترم گرم یه مدته میذاره شبا خوب بخوابم
کژال جون مرسی از لطفت
ترگل جون هیچی اینطوریه که بعد شیر یا در حین گریه بغلش میکنم با دو انگشت اکمر به بالا در امتداد ستون فقراتش ماساژ میدم یکی دو دقیقه بعد میذارم آروم تو نستش که یه پارچه نازک پهن کردم دو تا دستش رو میذارم امتداد بدنش با اون پارچه میپوشونمش ( مدل قنداق نصفه نیمه ولی شل تر پارچه رو پاهاشم میاد ولی پاهاش میتونه خرکت کنه ( کاری که یوتاب میکرد قبلا) بعد دو طرف بدنشو میگیرم از بازو آروم تکونش میدم تو دو سه دقیقه میخوابه به این شیوه ولی پیشش میشینم چون پارچه شله خیلی یکم زور بزنه احتمالا خودشو آزاد میکنه تا میبینم تحرکش زیاد شد دوباره همونطور اروم تکون میدم
خلاصه که موفقیت آمیز بوده سه روزه
البته خواهرم گفت بچه از حدود چهارماهگی دیگه تمایلی به بغلت خوابیدن نخواهد داشت چندان احتمالا مربوط به سنشم هست.
رز جون دختر من الان دو ماه و دو هفته اشه دقیقا

تو‌روزای آفتابیم تازه


RE: گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ - سروناز - ۱۴۰۰/۶/۱۴

نونا جون شبایی که میگی خیلی میخوابه برای پوشکش چی کار میکنی ؟تو همون حالت خواب عوضش میکنی یا نه دیگه میزاری همون صبح ؟

منم واقعا به نونا و رز و یوتاب و هرکسی که دست تنهاست خیلی فکر میکنم.بعد دو هفته مامان من برگشت خونش ولی صبحها ۱۰ میومد تا عصر که شوهرم بیاد ولی من دچار حالتهای بدی شدم که با مراقب سلامت که صحبت کردم گفت افسردگی بعد از زایمان هست.گریه زیاد .استرس و اضطراب.لرز از استرس و خلاصه دیدم نمیشه .مامانم دوباره برگشته شبانه روز پیشم هست تا حالتهام بهتر بشه امیدوارم به قرص نکشه کارم.هرکی باهام حرف میزد اشکم سرازیر میشد.حس نداشتن اعتماد به نفس و ... خدا رو شکر یکی دو روز هست بهترم.این موندن تو خونه دیوانه کننده شده بود.البته من هفته اول هم استرس شدیدی رو تحمل کردم سر زردی دخترم که میخواستن خونش رو عوض کنن .خدا قوت به همه مامان ها.چقدر زن بودن سخته


RE: گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ - nona - ۱۴۰۰/۶/۱۴

سروناز جون یکم قیل خواب عوض میکنم دیگه تا ۶-۷ صبح که پاشه عوض نمیکنم
قبلا تو خواب عوضش میکردم میبردم میشستمش اگه خوابش سنگین بود دستمال مرطوب و‌پنبه خیس، اما اکثرا تا حدی هشیار بود که بشورمش الان دیگه تو خواب کامله نمیشورمش پوشکشم باز نمیکنم دیگه تا وقتی بیدار شه

میدونید بچه ها فکر میکنم نیست که از اول تنها شدیم متوجه سختیش اونقدر نشدیم در حالیکه شما سروناز جون و کژال جون بهتر متوجه موضوع میشید.البته من و‌یوناب که جدیدیم قطعا رز خیلی بیشتر سختی کشیده

بعدم یه چیزی که هست من نیست که از زمان دانشگاه از ۱۸ سالگی اومدم تهران و همینجا کار کردم و تنها زندگی کردم حتی خونه پیدا کزدن اجاره کردن و اسباب کشی و همه اینها رو همیشه خودم انجام میدادم و حتی کمک مالی هم از مامانم نمیگرفتم و شده بود خیلی از حداقل ها رم نداشته باشم و هرچقدر بهم سخت میگذشت هم صدام درنمیومد برای همین به بکسری شرایط سخت عادت دارم برای همین سریع تطبیق پیدا میکنم
سختی واقعی رو کسی احساس میکنه که مامان باباش یا باقی اعضای خانوادههمیشه نزدیکش بودن و همیشه ازشون کمک میگرفت یهو‌تو یه مقطعی بی یاور شده باشه.
برای همین همچنان عمق فاجعه رو‌ درک نکردم Smile


RE: گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ - liyane - ۱۴۰۰/۶/۱۴

(۱۴۰۰/۶/۱۴، ۰۸:۱۵ صبح)nona نوشته است: آره لیانه جون خدارو شکر تپلی نیست خیلی ولی نرماله دکترش راضیه منحنی رشدشم قدش ماشالا رو ۸۲ درصده وزنش رو ۷۶ درصد
البته این تا دوماهگی بود الان بنظرم لاغرتر شده از وقتی شیر شب قطع شده
پسر شما چی ایانه جون؟

اما میگم جدیدا کم غذا شده حجم غذاش راحت نصف شده

البته خب تین درصدا با توجه به قد و‌وزن اول تولدشه

حقيقتش شير من به نظر كافي نميومد پري هم كه شدم بعد ٤٠ روز ديگه خيلي خيلي كم شد و من الان بهش شيرخشك هيپ ميدم خيلي راضيم بچه م كامل سير ميشه و اين ماه خوب وزن گرفت

(۱۴۰۰/۶/۱۴، ۱۰:۱۹ صبح)youtab نوشته است: اره سروناز جون دقیقا
نونا جان پسر منم الان ۴شبه حدود ۱میخوابه تا ۶یا ۷صبح
البته من برای خواب شبش از اول شیر خشک میدادم اما همیشه حدود ۳.۴بیدار میشد باز میخورد اما الان نه
یعنی میگی خوب نیست؟

لیانه جااااانم چطوری؟
قند عسلت چطوره؟
در چه حالی؟

خداروشكر من و قندعسل خوبيم امروز بردم واكسن بزنم مركز بهداشت گفت نداريم بريد مركز بهداشت سوهانك رفتيم اونجا ، اونجا هم گفت تموم كرديم 
منم چند تا فحش نثار مملكت داران كردم و برگشتيم خونه
واكسن دوماهگي چيه كه ندارن؟؟؟ ما چه خوش خياليم بابت واكسن كرونا

تو در چه حالي عزيزم؟

(۱۴۰۰/۶/۱۴، ۰۲:۴۲ عصر)(کژال) نوشته است: دوستای خوبم ممنونم از همتون. ببخشید که دونه دونه ریپلای نمیکنم ولی همه رو بادقت میخونم
انشالله منم بتونم به دوستایی که هفته هاشون از من پایین تره راهنمایی کنم
من امروز کلا به اونایی که دست تنها هستن بعد زایمان فکر میکنم. نونا و رز و یوتاب و....
خدا بهتون توان بده. چجوری میتونستید هی بلند شید و بخوابید و به نی نی شیر بدید
من دیروز که مرخص شدم رفتم خونه خودم یه دوش گرفتم و همسرم وسایلمو جمع کرو و اومدم خونه مامانم. 10 شب خوابیدم، 10 صبح بیدار شدم. فقط وسطش یه بار مامانم و داداشم به زور بلندم کرد که دارو بخورم و یه کاسه فکر کنم کاچی بود.
تو اون لحظه واقعا یادتون کردم که چه قدر سخت بوده براتون.
من عصر باید برم بیمارستان پسرمو برای اولین بار بغل کنم. خیلی میترسم. گریه میکنم هروقت میبینمش. دلم براش میسوزه. کلا حسم ترکیب هزار تا حسه. اصلا نمیتونم باهاش حرف بزنم از زور گریه. احساس می‌کنم خیلی بی پناه و تنهاس.

اخ كژال كاملا ميفهمم چي ميگي ، پسرمو كه براي زردي بستري كردم گوله گوله اشك ميريختم جوري كه حرفام از شدت توي دماغي شدن معلوم نبود ، سرپرست بخش بهم گفت اخه واسه چي اينهمه زار ميزني؟ گفتم دلم ميسوزه اخه خيلي كوچيكه ، چرا بايد بستري بشه 
هنوزم يادم ميوفته گريه ميكنم ، چه روزاي گندي بود


RE: گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ - Rose - ۱۴۰۰/۶/۱۴

(۱۴۰۰/۶/۱۴، ۰۵:۲۴ عصر)سروناز نوشته است: نونا جون شبایی که میگی خیلی میخوابه برای پوشکش چی کار میکنی ؟تو همون حالت خواب عوضش میکنی یا نه دیگه میزاری همون صبح ؟

منم واقعا به نونا و رز و یوتاب و هرکسی که دست تنهاست خیلی فکر میکنم.بعد دو هفته مامان من برگشت خونش ولی صبحها ۱۰ میومد تا عصر که شوهرم بیاد ولی من دچار حالتهای بدی شدم که با مراقب سلامت که صحبت کردم گفت افسردگی بعد از زایمان هست.گریه زیاد .استرس و اضطراب.لرز از استرس و خلاصه دیدم نمیشه .مامانم دوباره برگشته شبانه روز پیشم هست تا حالتهام بهتر بشه امیدوارم به قرص نکشه کارم.هرکی باهام حرف میزد اشکم سرازیر میشد.حس نداشتن اعتماد به نفس و ... خدا رو شکر یکی دو روز هست بهترم.این موندن تو خونه دیوانه کننده شده بود.البته من هفته اول هم استرس شدیدی رو تحمل کردم سر زردی دخترم که میخواستن خونش رو عوض کنن .خدا قوت به همه مامان ها.چقدر زن بودن سخته
عزیزم  Heart
بچه ها فقط الان که این شرایط رو دارید درک می کنید، اگه دوست دارید، با خودتون یه قراری بذارید که به اونهایی که تازه مادر شدن کمک کنید... من این قرار رو دقیقا مثل شما که بهش فکر کردم رسیدم... و حتی یکی از دلایلی که سایت رو راه اندازی کردم وجود مامانهای باردار بود... که جایی برای مشورت و صحبتشون باشه... و حتی اگه بعدها کسی دوست داشت بتونه با مادرهای مشابه خودش دوست بشه...
ولی به نظرم اگه می تونید توی ذهنتون یه قراری بذارید که قطع کننده ی زنجیره نباشید...

و به هر مادری که بارداره و بخصوص تازه بچه دار شده، اونجوری که خودش دوست داره کمکش کنید، حرفاش رو بشنوید، آرومش کنید... بدون قضاوت توی کارهای خونه، بچه داری، بازی با بچه و کلا هر چیزی که به اون تازه مادر کمک می کنه رو انجام بدید براش...

 اینکه آدم تصور کنه که کارش روی یک نفر یه تاثیر کوچیک داره که یکی دیگه از هم نپاشه، خودش حس فوق العاده ای به آدم میده...

عمه ی من حدود 1 سال پیش بچه دار شد... و من نتونستم برم پیشش کمکش کنم... او هم از طرف فامیلای خودش تنهاست (ولی خانواده ی همسرش هستن)... و فوق العاده ناراحت بودم و حتی فکر کردن به اینکه اگه میشد برم، چقدر خودم از درون خوشحال بودم، یکم تسکین دهنده م هست... ولی خب از هم دور بودیم و کرونا بود و بچه ی خودمم یه ساله بود... نشد... 
اما اگه شما در توانتون هست، یه قول و قراری با خودتون بذارید و به کسانی که تنها هستن کمک کنید... خود اون حس کمک کردنه و درک کردن دیگران حس خیلی ارضا کننده ایه... 
از اونور خود تنهایی خیلی سخته... من یه سری با همسرم دعوام شد... رفتم بیرون... و جایی نداشتم برم... رفتم توی پارک نشستم و الکی مثلا با گوشیم کار می کردم ولی گریه م هم بند نمیومد... و فقط یه خانم از بین اون همه آدم (من اصلا متوجه دور و برم نبودم و نمیدونم چقد آدم اونجا بود... فقط کفش های زیادی از جلوم رد شد...) اومد و ازم پرسید حالتون خوبه؟ و من گفتم آره مرسی و رفت... اما با همین حرفش من یه نکته ی مهم رو فهمیدم... اینکه توی این دنیا تنهام... و خودم باید پشت و پناه خودم باشم... کسی نمیاد من رو نجات بده... باید خودم تا جایی که می تونم حواسم به کارها و انتخاب هام باشه... باید خودم در حد یه ماما یاد بگیرم که تصمیم به بچه دار شدن بگیرم... باید در حد یه پرستار حرفه ای مبتدی بچه داری یاد بگیرم که بخوام بچه بیارم... و خیلی مسائل دیگه... هیچکس نیست... همیشه توی دردام تنها خواهم بود... این رو که برای خودم جا انداختم جوونه زدم...

واقعا درست هم هست تا الان هزینه ی زیادی بابت استقلالم دادم... ولی اصلا پشیمون نیستم...

منم مثل نونا 18 سالگی رفتم شهرستان و حتی برای عروسی و اسباب کشی ها و همه چی تنها بودم... ولی بچه من رو داغون کرد بخصوص که از محیطی که دوست داشتم خیلی دور شدم... من 10-12 سال بود بدون ارتباط با رشته م نبودم... و این دوسال هر روزش با فکر به تز و کارهام و آینده و مهاجرت و این مسائل گذشت... و همین کارم رو خیلی سخت تر می کرد چون نه از بچه لذت بردم نه به کارام رسیدم... کلا برای بچه باید فکر کنیم 2-3 سالمون توی زندگی گم شده... و تمام پرونده ها بسته باشه یا حداقل یه روتین توی زندگی ایجاد بشه (مثل شغل ثابت، درآمد ثابت، امکان پرستار گرفتن و...) تا بشه از بچه داری لذت برد...

ببخشید خیلی حرف زدم...فقط خواستم اشاره ای به پشت صحنه ی تصمیمم در کمک کردن به نومادرا داشته باشم Heart Heart


RE: گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ - Rose - ۱۴۰۰/۶/۱۴

(۱۴۰۰/۶/۱۴، ۰۶:۳۷ عصر)liyane نوشته است: خداروشكر من و قندعسل خوبيم امروز بردم واكسن بزنم مركز بهداشت گفت نداريم بريد مركز بهداشت سوهانك رفتيم اونجا ، اونجا هم گفت تموم كرديم 
منم چند تا فحش نثار مملكت داران كردم و برگشتيم خونه
واكسن دوماهگي چيه كه ندارن؟؟؟ ما چه خوش خياليم بابت واكسن كرونا
خیلی چیزا ندارن داغن حالیشون نیست Big Grin
عزیزم بهداشت بیمارستان طالقانی (ولنجک) همیشه واکسن ها رو داشت فقط بعضی واکسنها روزای خاصی تزریق میشه...
سعی کن اول وقت بری و نفر اول باشی... بخصوص فکر کنم یه مدل هایی دو دوزیه، شما اولین دوز رو بزنید نه باقیمانده ش رو... حالا شما خودت حتما واردتری Heart

درباره ی زردی هم خیلی متاسفم که همچین وضعیتی بوده... هم شما هم کژال هم ترگل هم یوتاب و بقیه ی بچه ها...
حتی فکر کردن بهش هم اشک آدمو درمیاره... واقعا نمی دونم چی بگم Heart خدا به همه ی مادرا صبر بده Heart


RE: گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ - nona - ۱۴۰۰/۶/۱۴

ای رز جان کاملا میفهممت …
آقا رفتم دکتر
تو مطب یه خانومی پسرشو آورده بود همچین پوشونده بودش که نگو کلاه کیپ گذاشته بود جوراب پوشونده بود شلوار بلند بلوز آستین بلند کلفت، یکی بگه آحه به تو چه، گفتم خانم ببخشید فکر نمیکنید بچه خیلی گرمشه اینطور پوشوندینش کلاهشو دربیارید قرمز شده از گرما یه چشم غره شدید بهم رفت و روشو کرد اونور Smile


RE: گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ - Rose - ۱۴۰۰/۶/۱۴

من اردیبهشت رفتم ان*قل*اب...
یه آقایی با یه کریر توی دستش وایساده بود زیر آفتاب سوووزان!!!!...
بعد از بچه هم فقط پایی که جوراب پوشونده بودن معلوم بود...
روی بچه رو با رو انداز کامل پوشونده بود!!!
من معمولا چیزی نمیگم و قبلا اصلا متوجه نمی شدم... ولی ازش که رد شدم برگشتم دوباره نگاه کردم ببینم درست دیدم!!! دیدم آره یه بچه اون زیره...
خلاصه برگشتم به آقاهه گفتم بچه تون ممکنه بهش اکسیژن نرسه ها... هوا هم گرمه ممکنه گرمازده بشه خیلی خطرناکه... باباهه یه نگاه کرد، پتو رو زد کنار، هیچی رو هم چک نکردا... یه پوزخند زد دوباره پتو رو پرت کرد توی صورت بچه!!!!!!!!!!!!!!! و روشو کرد اونور!!!!!
و من گفتم درسته به من ارتباطی نداره اما بخاطر اینکه خودمم مادرم مجبور بودم بگم...
و رد شدم و فکر کردم اگه این بچه قسمتی از مغزش بخاطر نرسیدن اکسیژن آسیب دیده بوده و اصلا از هوش رفته بود این پدر مسئولیت ناپذیر چطور می فهمید؟؟؟؟؟

ملت فکر می کنن توی سیبری گیر کردن!!!! توی یکی از گرم و خشک ترین اقلیم های جهانیم ولی یه جوری بچه رو می پوشونن انگار توی آلاسکا گیر طوفان برفی افتادن!!!!! بابا بچه دمای مورد پسندش که به ارگان هاش آسیب نرسه 18-22 درجه اس... این یعنی توی ایران اکثر سال یا به پوشک هم گرمش میشه Smile ولی نمی دونم این عقاید از کجا میاد...

هنوز ملت ما نمی فهمن که گرمای زیاد و گرمازدگی، مغز رو از بین می بره، به اندام های داخلی مثل کلیه آسیب می زنه... خوراک بچه رو دچار مشکل می کنه...
ولی سرما نهایتا سینه پهلو میده!!! حتی سرماخوردگی هم بر اثر ویروس و آلودگیه... ته سرما سینه پهلو و بیماری های وابسته ش هست...
در مورد آب سرد و گرم هم همینه... آب سرد نهایتا بچه رو دچار شوک یا سینه پهلو می کنه اما آب گرم وامونده پوست بچه رو با گوشتش می کنه... برای همین از اصول ایمنیه که اول آب سرد باز شه بعد آب گرم...


RE: گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰ - nona - ۱۴۰۰/۶/۱۴

بردمش دکتر فقط یه پودر نوشت گفت تو یه قاشق چایخوری آب بریزمش بدم بخوره صبح ناشتا
گفت رفلاکس پنهانه منم طبق معمول فقط شیر نخورم همین. نمیدونم والا ایشالا جواب بده

همون دیگه رز ، بدبخت بچه لبو شده بود لامصب کلاهم تا بالای چشش آورده بود گوشاشم پوشونده بود من زمستون اینطوری نمیپوشونم خودمو. گناه دارن بخدا