امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شیرینی های نوروزی
#61
اوف دفاع کنی امید به زندگیت ده برابر میشه
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Heven، Rose
پاسخ
#62
(۱۴۰۱/۱۰/۲۰، ۰۱:۱۵ صبح)Nedaaa28 نوشته است: زشته به نظرم

تر رو بذار واسه من
خشک واسه اونا

امسال ماه رمضونه کل عید باید افطاری بدیم Smile

خوب من چند روز هستم ندا بعد میرم خونه ی مامانمم شوهرمم من نباشم پذیرای مهمان نیس
بیا نداجان قدمت روی چشم شیرینی ترم واست درست میکنم

چی میدی رز از امشب دست به دعا بشم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Nedaaa28، Rose
پاسخ
#63
واقعا ترگل؟
پس چرا من از دنیای بعد از دفاع می ترسم؟؟؟؟؟ انگار دانشگاه امنیت بیشتری داره... ترس کمتری داره... عشق و حال بیشتری داره... خیلی محیط دانشگاه رو دوست دارم Sad
واقعیتش الان یه مقاله م چاپ شده، ولی هیییی دارم توی کارای یه فصل دست دست می کنم، دو بار دوره رفتم و اینا، ولی زورم میاد کارشو شروع کنم... می ترسم... شما هم تجربه ش کردی؟

آرزو جونم چی دوست داری؟
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Targol
پاسخ
#64
ارزو خب یه روز زنگ میزنی دعوت میکنی دیگه ،مثلا ب صرف شام یا ناهار
از قبلش وقت داری بپزی
گوش کن! نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست ♥︎
پاسخ
#65
(۱۴۰۱/۱۰/۲۰، ۰۱:۴۵ صبح)Rose نوشته است: واقعا ترگل؟
پس چرا من از دنیای بعد از دفاع می ترسم؟؟؟؟؟ انگار دانشگاه امنیت بیشتری داره... ترس کمتری داره... عشق و حال بیشتری داره... خیلی محیط دانشگاه رو دوست دارم Sad
واقعیتش الان یه مقاله م چاپ شده، ولی هیییی دارم توی کارای یه فصل دست دست می کنم، دو بار دوره رفتم و اینا، ولی زورم میاد کارشو شروع کنم... می ترسم... شما هم تجربه ش کردی؟

آرزو جونم چی دوست داری؟
رز دانشگاه تو دوره دکتری انقد برام فرسایشی شده بود که واقعا میخواستم تموم شه. اما خوب نوشتن فصل‌های مختلف پایان‌نامه همیشه اون اینرسی شروع رو داره. تو اصلا صفحه اول عنوان رو بیار و بنویس. میبینی بعدش مثل فرفره میری جلو. 
رز دنیای بعد دفاع دنیای کم استرس‌تریه، دیگه صدای نوتیفیکیشن ایمیل استادم منو نمیترسوند، دیگه نگران ایمیل‌های مجلات نبودم، نگران تماس‌های تحصیلات تکمیلی دانشکده، نگران گشتن دنبال مجله مناسب، اوووف پیدا کردن تمپلیت مجله‌ها و …
با احترام من با کسایی که میگن دکتری خوندن تو ایران اله و بله هم موافق نیستم. قضیه فقط پول نیست و یه عده علاقه دارن خیلی چیزها یاد بگیرن که با ارشد نمیشه پروژه ارشد خیلی زپرتیه در مقابل دکتری و تو این مسیر آدم خیلییی چیزها یاد میگیره. 
نگران ارتباط با دانشگاه هم نباش. تو محیط بیرون و صنعت هم کم احترام وجود نداره. 
ببین من چون دوران دانشجویی ارشد رفتم سرکار اون نگرانی کار سطح پایین رو نداشتم. اما دیدم کسایی رو که اصلا کار نکردن تا پایان دکترا. تو قدم اول اگه بری جایی که تو بخش R&D باشی جای هییییچ نگرانی‌ای نداره. به درامد برسی خیلی بهت مزه میده زندگی. خیلی بیشتر از الان

قدم به قدم دکتری پر از ترس بود رز. اما برای خودت برنامه ریزی کن. روز اول بگو اصلا نصف مقدمه این فصل رو بنویسم. اصلا یه پاراگراف. فرداش یه پاراگراف دیگه. کم‌کم برنامه بذار که راحت روزهای اول هدفت رو میت کنی و نترسی از انجامش. بعد میبینی راحت و سریع و با انگیزه کلش رو نوشتی. مثل نوشتن اولین مقاله که خیلی سخته. بعد میفتی رو روال و تند تند مقاله میدی.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Mari90، Rose
پاسخ
#66
آره این استرسه رو منم دارم...
بخصوص که من آدم تلفنی هم نیستم، یعنی گوشیم که زنگ می خوره، یه سکته ی ریز میزنم بخصووووص استادم باشه!!!! حالا زمانهایی که درس باهاش دارم خوبه، ولی زمان هایی که درس نداریم و ز میزنه یا پیام میده که زنگ بزن، من یعنی می میرم و زنده میشم!!!! فکر می کنم نکنه سر کار همیشه و هر روز بخواد این فشار روم باشه...
آره اتفاقا یه پروژه ی R & D داشتم، نامردا پولمو ندادن................
راست میگی باید همینجوری خرد خرد برم جلو...

ببین فصلای دیگه م، حتی ویرایشیش رو هم کار کردم تا حدودی و حتی مثلا نیم فاصله ها و اینا رو هم انجام دادم... ولی این فصله.............
آره باید با کمک دوپامین این رو هم تموم کنم بره Smile هدف کوچیک میذارم... بهش میرسم، جایزه میدم... خیلی خوب شد یادآوری کردی Smile مرسی از وقتی که گذاشتی Smile :*
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Targol
پاسخ
#67
رز استاد من اگه پیامک میداد یا زنگ میزد که من سکته ریز سهله، قشنگ یک لحظه فلج میشدم. یعنی زنگ‌ رو در هر شرایطی پا میشدم با استرس میرفتم یه اتاق دیگه یه گوشه خلوت و می‌ایستادم با عزت و احترام که میخواد الان سرمو ببره آمادگیشو داشته باشم Big Grin
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose
پاسخ
#68
ترگل منم دقیقا همینجورم!!! یعنی پسرم که خونه باشه که میرم توی اتاق یه گوشه، همسر هم باشه و صدای بچه دربیاد یه علامت تهدید آمیزی بهش نشون میدم که بدو میره بچه رو ساکت کنه... البته استادم خیلی آقا و با شعوره... همیشه خودش حواسش هست بچه کوچیک دارم و ناراحت نمیشن اگه صداش بیاد ولی خب من خودم استرس شدید می گیرم... همه ی استادام اینجورن البته... همه شون اول حال پسرمو می پرسن Smile و می پرسن می تونم حرف بزنم یا نه، خواب نبودیم ووو... خودشونم جواب میدن با پسر شیطونی که تو داری بعیده بتونی بخوابی Smile
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Targol
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: