جدی؟؟؟
والا چون همیشه یه جای خونه کار داره و مثلا اگه مهمون بی خبر بیاد خیلی عصبانی میشم، هیچوقت فکر نکردم این کارا کدبانوگریه...
ندیدم این مدل خونه داری معمولی واقعیتش... یعنی من خب قبلا که بچه نبود و مثلا روی پایان نامه ی ارشدم بودم، خیلییییی پیش میومد خونه نیاز به کار نداشت و وقت آزاد داشتم ولی هیچوقت وقتم رو صرف فیلم و سریال فارسی نکردم و حتی تی وی نداریم توی خونه... و توی اون زمانها، من تفریحم دیدن فیلم زبان اصلی بود... و همینجوری حدود ۳۰٪ کل زبانم رو ارتقا دادم... و الان کامل انگلیسی آمریکایی و درصد بالایی از لهجه های انگلیسی و استرالیایی رو می فهمم... یعنی حتی توی تفریحم هم اهدافم رو در نظر گرفتم...
درباره ی بچه ببین من تا حدود ۱۰ ماهگی چون پسرم ریفلاکسی بود داغون بودم و اکثر وعده هام تخم مرغ بود یا آب گوشت یا آب کله پاچه فریز شده اون سه ماه اولم که کلا کباب بیرون... اصلا اصلا به هیچ کاری جز بچه و مطالعه ی بچه داری نرسیدم و همونطور که در جریانی صفرام رو هم از دست دادم... اون یه سال اول بچه اصلا با هیچ دوره ی دیگه ای قابل مقایسه نیست... شما باز واااقعا زرنگی که هم کار می کنی و هم غذا درست می کنی... من دو سه ماه اول که تو بغلم آروم نمیشد خیلی وقتا میشستم باهاش گریه می کردم... خیلی دوره ی مضخرفی بود... ولی توی اینستا میدیدم همه میگن میگذره و همین مثل یه شمع کم جون چراغ راه من بود... امید نداشتم بهتر شه ولی چاره ای جز تحملش هم نداشتم بهرحال... دائم میگفتم این نیز بگذرد...
قدیم هم چندین مساله دخیل بوده
اولا اینکه صرفا در حد رفع نیاز به بقا زندگی می کردن... دور و برت رو اگه نگاه کنی اکثرا توی بچگی یه سوختگی، شکستگی، سقوط و بقیه اتفاقات منجر به آثار وسیع رو می بینی....
یا از اون اول هر چی میخوردن به بچه هم میدادن،آب قند و نبات داغ و حتی برای زردی یه سری آشغال پاشغال میدادن به بچه... و همینا شده بیماری های گوارشی امروز و اکثر مردم می بینی جهاز هاضمه شون یه مشکلی داره از کبد و صفرا تا معده و روده و پانکراس...
بعد اون اوایل نوزادی برای ساکت شدن بچه خیلی راحت توی حلقش تریاک میریختن...من قشنگ یادمه که مامان بزرگم تعریف می کرد این قضیه رو...
بعد بچه رو قنداق می کردن جوری که نفسش در نمیومد گریه کنه یا دست و پا بزنه...
روزی یه بارم پارچه ش رو عوض می کردن
بزرگ هم میشد بچه بزرگتر بعدیا رو بزرگ می کرد...
مهم نبود چی به بچه میدن، هر کی یه تیکه نون دستش میومد سق میزد...
بعد اکثرا دورهم بودن، توی کتاب های پختلفی مثل شادترین کودک محله و تربیت علیه فرزند به وضوح این موضوع اشاره شده و توی دومی کامل باز شده و درباره ی تاثیر مادربزرگ در بزرگ شدن فرزندان اشاره کرده... غیر از مادر بزرگ همه ی عروسها میدیدی دور هم با مادرشوهر زندگی می کردن،بچه ها هم راحت توی حیاط بزرگ میشدن، همه دور هم یه چیزی درست می کردن و دورهمم می خوردن... چیزی شبیه سریال پدر سالار.... بعدها که کم کم خانواده ها جدا شدن و مهاجرت به شهرهای بزرگتر بیشتر شد، بچه ها به کوچه منتقل شدن و همسایه ها پشت هم در اومدن... ولی الان حتی مادربزرگ بچه کمک نمی کنه و اصلا چون تعداد بچه های خودشون کم بوده تجربه ی خاصی ندارن... حتی در حد بچه های بزرگتر قدیم چون میگم بچه ی بزرگ کوچیکا رو بزرگ می کرد، بعد اول نوجوانی که شوهرش میدادن، بچه ی اونو، خاله های کوچیکتر نگه میداشتن تا تجربه کسب کنن... ولی مثلا امثال والدین ما یکی دوتا بچه بیشتر نداشتن و تا نوه شون یه سی سالی فاصله بوده اما قدیم بچه از اول زندگی یک دختر بوده و تا زمان فوتش توی مثلا ۵۰ یا ۶۰ سالگی، تا نتیجه ش رو هم بزرگ می کرده!!!... ضرب المثل های محلی توی کشورهای دیگه هست که مثلا میگه برای بزرگ کردن یه بچه، یه قبیله لازمه وووو...
و کلا این سیستم خانواده ی مدرن خیلی جدیده...
اول اینکه زن و مرد میخوان کار کنن
کنارش بچه هم میخوان...
ولی چون کمک قدیم نیست، باید یک نفر بشینه خونه و تنهایی بار یک قبیله رو به دوش بکشه... قدیما تا چهل روز نمیذاشتن زائو به چیزی دست بزنه با اینکه طبیعی بودن و بعد از طبیعی بدن فرم بهتری داره و آمادگی بالاتری داره... تا ده روز ابدا تنها نمیذاشتنش.. ولی الان چی؟ من کلا ۳ روز کمک داشتم... بعد از یه هفته هم همسرم برگشت سر کار... البته نزدیک بود و هر موقع میگفتم ۵ دقیقه ای میومد... ولی واقعا داغون کننده اس... اگه من ۴۰ روز میخواستم دست به چیزی نزنم که پس چی می خوردیم؟ والا نمیشه... و اگه دقت کنید نسبت به قدیم، خیلیا دچار ناباروری های ثانویه میشن یا دچار مشکلات رحمی میشن اونم با یکی دو تا بچه! یعنی نسبت به زنان قدیم، از رحم کار خاصی نکشیدن ولی زودتر آسیب می بینن و فرسوده میشن... یکی از دلایلش همین تنهایی و در نتیجه مراقبت نکردن در پریود و زایمانه... قدیم درسته میگفتن نجسه ولی بخاطر این بود که زن اون زمان رو استراحت کنه، مرد بهش نزدیک نشه، سردی به بدنش نخوره ووو...
ولی الان توی پریود خیلیامون میریم سر کار، کار خونه هم می کنیم، بعضی مردا رابطه هم برقرار می کنن... دیگه چه شود...
قدیما دختر رو دوازده سالگی شوهر میدادن، پسرم می فرستادن وردست باباش و تماااام... نه مثل الان که تا ۳۰-۴۰ سالگی بچه ها پیش والدین می مونن...
قدیم تربیت اصلا اهمیت نداشته، روح بچه اهمیت نداشته و با کتک و اینها بچه رو آروم می کردن و تمام و نتیجه ش همین جامعه ی تو سری خور و پر از عقده و مشکلات روحی و روانی و بدون عزت نفسه... کشف استعداد و بازی کردن و کتاب خوندن و اینها اصلااااا معنایی نداشته! چون نهایتا قرار بوده یا مثل باباش بره سر کاری که تحصیلاتی نمیخواسته، یا قرار بوده بره خونه شوهر و بچه داری کنه... ولی ما چی؟ هدف ما از بچه همین بوده که یه بچه بیاریم و بزرگکنیم و ۱۰ سال دیگه بفرستیمش بره؟ نه والا... کلی بازی و وسیله برای شکوفایی هوش تهیه می کنیم و وقت میذاریم، کلی غذای با کیفیت برای رشد قد و وزنشون میگیریم و درست می کنیم... کلی حواسمون به تربیتش هست، هیجانی، مالی، عاطفی، اجتماعی، جنسی و انوااااع تربیت
پس بدون که ما کار خیلی بزرگتری داریم می کنیم و زنان قدرتمندی هستیم که هم خودمون هم همسر و هم بچه هامون رو داریم بالا می کشیم نونا جونم... تنهای تنها...
والا چون همیشه یه جای خونه کار داره و مثلا اگه مهمون بی خبر بیاد خیلی عصبانی میشم، هیچوقت فکر نکردم این کارا کدبانوگریه...
ندیدم این مدل خونه داری معمولی واقعیتش... یعنی من خب قبلا که بچه نبود و مثلا روی پایان نامه ی ارشدم بودم، خیلییییی پیش میومد خونه نیاز به کار نداشت و وقت آزاد داشتم ولی هیچوقت وقتم رو صرف فیلم و سریال فارسی نکردم و حتی تی وی نداریم توی خونه... و توی اون زمانها، من تفریحم دیدن فیلم زبان اصلی بود... و همینجوری حدود ۳۰٪ کل زبانم رو ارتقا دادم... و الان کامل انگلیسی آمریکایی و درصد بالایی از لهجه های انگلیسی و استرالیایی رو می فهمم... یعنی حتی توی تفریحم هم اهدافم رو در نظر گرفتم...
درباره ی بچه ببین من تا حدود ۱۰ ماهگی چون پسرم ریفلاکسی بود داغون بودم و اکثر وعده هام تخم مرغ بود یا آب گوشت یا آب کله پاچه فریز شده اون سه ماه اولم که کلا کباب بیرون... اصلا اصلا به هیچ کاری جز بچه و مطالعه ی بچه داری نرسیدم و همونطور که در جریانی صفرام رو هم از دست دادم... اون یه سال اول بچه اصلا با هیچ دوره ی دیگه ای قابل مقایسه نیست... شما باز واااقعا زرنگی که هم کار می کنی و هم غذا درست می کنی... من دو سه ماه اول که تو بغلم آروم نمیشد خیلی وقتا میشستم باهاش گریه می کردم... خیلی دوره ی مضخرفی بود... ولی توی اینستا میدیدم همه میگن میگذره و همین مثل یه شمع کم جون چراغ راه من بود... امید نداشتم بهتر شه ولی چاره ای جز تحملش هم نداشتم بهرحال... دائم میگفتم این نیز بگذرد...
قدیم هم چندین مساله دخیل بوده
اولا اینکه صرفا در حد رفع نیاز به بقا زندگی می کردن... دور و برت رو اگه نگاه کنی اکثرا توی بچگی یه سوختگی، شکستگی، سقوط و بقیه اتفاقات منجر به آثار وسیع رو می بینی....
یا از اون اول هر چی میخوردن به بچه هم میدادن،آب قند و نبات داغ و حتی برای زردی یه سری آشغال پاشغال میدادن به بچه... و همینا شده بیماری های گوارشی امروز و اکثر مردم می بینی جهاز هاضمه شون یه مشکلی داره از کبد و صفرا تا معده و روده و پانکراس...
بعد اون اوایل نوزادی برای ساکت شدن بچه خیلی راحت توی حلقش تریاک میریختن...من قشنگ یادمه که مامان بزرگم تعریف می کرد این قضیه رو...
بعد بچه رو قنداق می کردن جوری که نفسش در نمیومد گریه کنه یا دست و پا بزنه...
روزی یه بارم پارچه ش رو عوض می کردن
بزرگ هم میشد بچه بزرگتر بعدیا رو بزرگ می کرد...
مهم نبود چی به بچه میدن، هر کی یه تیکه نون دستش میومد سق میزد...
بعد اکثرا دورهم بودن، توی کتاب های پختلفی مثل شادترین کودک محله و تربیت علیه فرزند به وضوح این موضوع اشاره شده و توی دومی کامل باز شده و درباره ی تاثیر مادربزرگ در بزرگ شدن فرزندان اشاره کرده... غیر از مادر بزرگ همه ی عروسها میدیدی دور هم با مادرشوهر زندگی می کردن،بچه ها هم راحت توی حیاط بزرگ میشدن، همه دور هم یه چیزی درست می کردن و دورهمم می خوردن... چیزی شبیه سریال پدر سالار.... بعدها که کم کم خانواده ها جدا شدن و مهاجرت به شهرهای بزرگتر بیشتر شد، بچه ها به کوچه منتقل شدن و همسایه ها پشت هم در اومدن... ولی الان حتی مادربزرگ بچه کمک نمی کنه و اصلا چون تعداد بچه های خودشون کم بوده تجربه ی خاصی ندارن... حتی در حد بچه های بزرگتر قدیم چون میگم بچه ی بزرگ کوچیکا رو بزرگ می کرد، بعد اول نوجوانی که شوهرش میدادن، بچه ی اونو، خاله های کوچیکتر نگه میداشتن تا تجربه کسب کنن... ولی مثلا امثال والدین ما یکی دوتا بچه بیشتر نداشتن و تا نوه شون یه سی سالی فاصله بوده اما قدیم بچه از اول زندگی یک دختر بوده و تا زمان فوتش توی مثلا ۵۰ یا ۶۰ سالگی، تا نتیجه ش رو هم بزرگ می کرده!!!... ضرب المثل های محلی توی کشورهای دیگه هست که مثلا میگه برای بزرگ کردن یه بچه، یه قبیله لازمه وووو...
و کلا این سیستم خانواده ی مدرن خیلی جدیده...
اول اینکه زن و مرد میخوان کار کنن
کنارش بچه هم میخوان...
ولی چون کمک قدیم نیست، باید یک نفر بشینه خونه و تنهایی بار یک قبیله رو به دوش بکشه... قدیما تا چهل روز نمیذاشتن زائو به چیزی دست بزنه با اینکه طبیعی بودن و بعد از طبیعی بدن فرم بهتری داره و آمادگی بالاتری داره... تا ده روز ابدا تنها نمیذاشتنش.. ولی الان چی؟ من کلا ۳ روز کمک داشتم... بعد از یه هفته هم همسرم برگشت سر کار... البته نزدیک بود و هر موقع میگفتم ۵ دقیقه ای میومد... ولی واقعا داغون کننده اس... اگه من ۴۰ روز میخواستم دست به چیزی نزنم که پس چی می خوردیم؟ والا نمیشه... و اگه دقت کنید نسبت به قدیم، خیلیا دچار ناباروری های ثانویه میشن یا دچار مشکلات رحمی میشن اونم با یکی دو تا بچه! یعنی نسبت به زنان قدیم، از رحم کار خاصی نکشیدن ولی زودتر آسیب می بینن و فرسوده میشن... یکی از دلایلش همین تنهایی و در نتیجه مراقبت نکردن در پریود و زایمانه... قدیم درسته میگفتن نجسه ولی بخاطر این بود که زن اون زمان رو استراحت کنه، مرد بهش نزدیک نشه، سردی به بدنش نخوره ووو...
ولی الان توی پریود خیلیامون میریم سر کار، کار خونه هم می کنیم، بعضی مردا رابطه هم برقرار می کنن... دیگه چه شود...
قدیما دختر رو دوازده سالگی شوهر میدادن، پسرم می فرستادن وردست باباش و تماااام... نه مثل الان که تا ۳۰-۴۰ سالگی بچه ها پیش والدین می مونن...
قدیم تربیت اصلا اهمیت نداشته، روح بچه اهمیت نداشته و با کتک و اینها بچه رو آروم می کردن و تمام و نتیجه ش همین جامعه ی تو سری خور و پر از عقده و مشکلات روحی و روانی و بدون عزت نفسه... کشف استعداد و بازی کردن و کتاب خوندن و اینها اصلااااا معنایی نداشته! چون نهایتا قرار بوده یا مثل باباش بره سر کاری که تحصیلاتی نمیخواسته، یا قرار بوده بره خونه شوهر و بچه داری کنه... ولی ما چی؟ هدف ما از بچه همین بوده که یه بچه بیاریم و بزرگکنیم و ۱۰ سال دیگه بفرستیمش بره؟ نه والا... کلی بازی و وسیله برای شکوفایی هوش تهیه می کنیم و وقت میذاریم، کلی غذای با کیفیت برای رشد قد و وزنشون میگیریم و درست می کنیم... کلی حواسمون به تربیتش هست، هیجانی، مالی، عاطفی، اجتماعی، جنسی و انوااااع تربیت
پس بدون که ما کار خیلی بزرگتری داریم می کنیم و زنان قدرتمندی هستیم که هم خودمون هم همسر و هم بچه هامون رو داریم بالا می کشیم نونا جونم... تنهای تنها...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم