ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received: 22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
(۱۴۰۰/۸/۲۰، ۰۴:۴۴ عصر)(کژال) نوشته است: دوستان شما ظرف حمل شیرخشک خریدین؟ کارایی داره؟
من اصلا نمیدونستم همچین چیزی هست
امروز که تو اون استور میچرخیدم دیدم.
نه عزیزم اصلا نیاز نشده...
جنس شیشه برای همگان  از همه ی جنس های دیگ بهتره، یه سری که خواستی مربا بگیری، می تونی از این ظرفای فانتزی بگیری و راحت توش برای هر وعده جدا جدا بذاری  ... یا ظرفای شیشه ای کوچیک هستن که می تونی بخری...
اگرچه من خیلی شیرخشک ندادم و یه مدت کوتاهی بود تا ریفلاکسش یکم شدتش کم بشه شیرخشک مخصوص هم می خورد... ولی منم مثل ترگل جون میریختم توی شیشه شیرش و میرفتیم بیرون...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 2,744
موضوعها: 2
تشکر Received: 9,079 in 2,141 posts
تشکر Given: 5,129
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
11,097
خداروشكر نونا جان آفرين بهت عزيزم
ارسالها: 8,455
موضوعها: 1
تشکر Received: 30,666 in 6,991 posts
تشکر Given: 20,214
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
35,283
۱۴۰۰/۸/۲۰، ۰۸:۴۱ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۸/۲۰، ۰۸:۴۲ عصر، توسط nona.)
مرسی دخترای گل ازتون
کژال تو این اونت استور بگردی خیلی چیزای سوسول پیدا میکنی، شیر گرم کن، استرلیزه شیشه، غذاساز اونت، اووووو یعالم چیز میز
ول کن بابا
یوتاب کی باید درمان رو شروع کنی؟ این مشکل ازیثبین رفتن مفصل به اون دکتر پنجه طلا ربط داره؟
ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received: 29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
نونا جونم گفت ۷۰ درصد از عوارض بیماری خودمه و مابقی برای کار اون دکتر و اگه اوتموقع تشخیص میداد نه اینکارو میکرد هم اینه من یکسال زودتر درمان میشدم و ممکن بود اصلا از بین نره
با توجه به شرایط هودمو همسرمو پسرم با دکتر دیروز صحبت کردم و گفت ۳-۴ ماه دیگه برم برای جراحی و یه پد بهم داده بنام متاتارسال که تو خونه به پام وصل کردم و تا اون موقع باید ازش استفاده کنم
دارو هم اصلا گفت تا شیر میدی نمیتونم بدم بهت فقط پماد دیکلوفناک داد موضعی
ارسالها: 8,455
موضوعها: 1
تشکر Received: 30,666 in 6,991 posts
تشکر Given: 20,214
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
35,283
طفلکی  واقعا نمیدونستم یه انگشت پا اینقدر تاثیر داره تو زندگی، یوتاب جون تا کی میخوای شیر بدی؟ خدارو شکر پسرت به شیر خشکم عادت داره مشکلی نداری حداقل تو این یه زمینه.
بچه ها با سه تا متخصص پوست خیلی خوب راجع به لیزر فول بادی صحبت کردم همه گفتن هیچ مشکلی نداره تو دوره شیردهی آخه دوستم که اونم پوسته بهم گفته بود بدون بی حسی باید انجام بدی، اما این سه تا متخصص دوتاشون استاد دانشگاه و خیلی تاپ بودن گفتن نه اصلا صحت نداره هیچ مستندی برای اینکه این ماده بی حسی به شیر منتقل میشه وجود نداره ولی گفتند بعد از ماه شش بیا.
همچنان استرس دارم کمی ولی واقعا تو دوره بارداری به خودم بد و بیراه میگفتم که چرا اینکارو اینهمه سال نکردم. اگه تجربه ای دارید ممنون میشم بگید.
ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received: 29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
آره نونا واقعا بند بند بدن آدم توی روند زندگیش خیلی تاثیر گذاره من اینو خیلیییی درک کردم
امروز برنامم بود برم آزمایش دوره ایم چون ۲۴ ساعته هم داره گفتم اخر هفته باشه راحتترم اما صبح پریود شدم و دکترم تاکید داره توی پریودی آز نباید داد جوابش درست نیست پس افتاد هفته آینده
به محض گرفتن جوابم میرم دکتر و احتمالا با وجود درد انگشتم و مشکل پیش اومده قرصمو شروع کنه
آرهشیر خشک میخوره و دکترش گفت ۵ماهگی غذا رو شروع کنم
ببینم این دکتر جانا چه تصمیمی میگیرن برام
وای گفتی لیزر و کردی کبابم
منم دقیقا پشیمون بودم تو بارداری و به همه توصبه کردم اگر قصد بارداری دارین اول لیزر
دیروز مطب دکتر اورتوپد همسرشم پزشک پوست بود
هم لیزر میکرد هم با دستگاه co2برای ترک پوستی
اما برای ترک گفت از ۴تا ۵میشه
تازه بگیر نگیر داره
اما منم لیزرو میرم
دکتر خوب سراغ داری برای لیزر بگو بهم
این جا تخفیف پاییزه داشت فول بادی حدود ۸۰۰ اینا
ارسالها: 8,455
موضوعها: 1
تشکر Received: 30,666 in 6,991 posts
تشکر Given: 20,214
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
35,283
۱۴۰۰/۸/۲۱، ۰۱:۴۵ صبح
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۸/۲۱، ۰۱:۴۶ صبح، توسط nona.)
یوتاب جون آره هم دکتر خوب هم مرکز خوب بهت خصوصی میکنم عزیزم
خوب کاری میکنی عزیزم قرصای خودتو دیگه ایشالا شروع کن کم کم. گل پسرم ماشالا آقایی شده برای خودش ازین ببعد غذا میخوره شیر خشکم که هست
ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received: 29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
فدای تو بشم مرسی
امیدوارم بد غذا نباشه چون باباش بوده و هنوزم یکم هست و مادر شوهرم کلی بنده خدا اذیت شده
ارسالها: 8,455
موضوعها: 1
تشکر Received: 30,666 in 6,991 posts
تشکر Given: 20,214
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
35,283
یوتاب تمام غذاهاتو بشین کنارش بخور نمیدونم چقدر موثره من از دو ماهگی که تکیش میدادم رو زمین به بالش شیردهی همه صبحانه ناهارامو کنارش جلی چشمش میخوردم کلیم به به چه چه میکرد از این ماه که قطره هاشو میدم خالا نمیدونم تاثیر داشته یا نه یا اتفاقیه خودش دهنش رو برای قاشقش وا میکنه امیدوارم برای غذا هم وا کنه فقط. دوباره یه ماه دیگه نیام عین شیر بنویسم نمیخوره یا کم میخوره
منم خیلی افتضاح بدغذام امیدوارم به باباش بره تو غذا خوردن. اما کنارش نشون نمیدم از چیزی بدم میاد
ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received: 29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
۱۴۰۰/۸/۲۱، ۰۱:۱۰ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۸/۲۱، ۰۱:۱۵ عصر، توسط youtab.)
اره نونا الهی حسابی بخور باشن
من خودم همه چی دوست دارم و اصلا بد غذا نبودم اما امان از باباش
تازه الان خیلییییییییی بهتر شده
بعد بچه ها بچه من اصلا اجتماعی نیست
فقط من باباش و عمه کوچیکش و م ش همین
پربشب میخواستم برم دکتر گذاشتیمش پیش م ش رفتیم ساعت ۵ حدود ۷زنگ زدیم اوکی بود و شیرشم خورده بودو خوابشم کرده بود
خ ش بزرگم زنگ زد که بیاین اینجا دور هم باشیم ما رفتیم که پسری و م ش رو هم برداریم بریم تا همسرم رفته بالا بهش گفته سلام شروع کرده به جیغای بنفش کشیدن و داد زدن و گریه بعد آوردش تو ماشین آروم شده بود تا من گفتم پسرم سلام شروع کرد باز
انقدر داد زد و گریه مرد صورتش خیس اشک صداشم دورگه شده دو روزه بعد رنگش شد سیاه از گریه
هیچجوری آروم نمیشد تا انقدر تکونش دادم و بوسش کردم و به خودم فشارش دادم
این از این رفتیم خونه خ ش یه ربع خوب بود
بعد شوهر خ ش رو خیلی دوست داره
باورتون نمیشه به صورت همه نگاه میکرد الا منو باباش
به خدا قسم
بعد باز هر کی اومد سمتش جیییییغایی میکشید
از ساعت ۷هم که خونه م ش شیر خورده بود تا ساعت ۳شب لب به هیچی نزد فقط نشیتم رو مبلش و گذاشتمش روپام خوابید
آها خ ش کوچیکم که رسید از سرکار خواب و بیدار بود تا دیدش حالتی که بخواد شکایت کنه باهاش با خرص حرف میزد!!!
گفتیم بیشتر ببریمش بیرون امروز هواستیم بریم یکم براش لباس و اسباب بازی بخریم بارونی شد شانس ما
بعد اومد خونه آروم بود و میخندید
به قول همسرم برکشته به قلمرو خودش
۲باره اینکارو میکنه تا میرسبم خونه خوشحال میشه پ بازی میخواد و خوبه
واقعا موندم به خدا
البته باباش هم خیلی مامتنی بوده و کلا تو بغل مامانش بوده
تا کلاس سوم هم مامانش باید پشت پنجره کلاس میبوده تا میمونده وگرنه گریه میکرده
الان هم همسر من کلا آدم درون گراییه
کاملا برهکس من که همیشه از کوچیکی مستقل و برون کرا و اجتماعی بودم و اصلا وابسته حتی خونوادم نبودم و نیستم
همسر من الان یک روز مادرشو نبینه کلافس
خودشم اینارو اعتراف میمنه اما دیگه بعد از ۳۹سال نمیشه تغییرش داد. البته این مساله روی زندگیمون خدایی تاثیرب نذاشته هیچوقت
اما هردومون میخوایم پسر جان اینجوری نباشه واقعا
از امروز چند بار نق زد نرفتیم طرفش اما مارو میدید و با دستو پاش مشغول میشد
بعدم خوابش خیلی سبکه امروز تو سالن خوابوندمش امیدوارم بتونم اصلاحش کنم
بذم یه چند تا پیج روانشناسی بخونم ببینم راهکارچیه
واقعا این مساله برامون مهمه
|