۱۴۰۰/۱۰/۴، ۰۲:۴۰ عصر
دوستان سلام
موضوعی خیلی زیاد فکر منو مشغول کرده و می خوام ازتون راهنمایی بگیرم
من حدودا ۵۰ روزه زایمان کردم. بچه ام از زمانی که به دنیا اومد تا دو هفته بیمارستان بستری بود که تو تجربه زایمان مفصل می گم. با توجه به اینکه خانواده ام شهر دیگه ای زندگی می کنن مادرم برای زایمانم اومد و حدودا ۴۰ روز پیشم بود. اما توی این مدت از همسرم دلخور شد و خب تا حدودی حق داشت
همسرم خیلی مرد خوب و با شخصیته. همیشه هم مهمان نوازی خوبی داشته اما خب این مدت قاعدتا به خاطر مریضی بچه، حساس شدن زیاد خودش روی مادرم (که خودش قبول داره) و حتی بعضی رفتارای مامانم، گاها رفتارهای سردی با مادرم داشت. خانواده من خییییلی اهل تعارف و احترامای افراطی هستن و اگر این موضوع براورده نشه ناراحت می شن و فکر می کنن مورد پذیرش میزبان نیستن. خب مادر من که این مدت مهمون نبود و تقریبا کل کارای خونه و وقتی بچه اومد خونه رو انجام می داد. همسرم هم تا حدودی کمک می کردها
توی زمانی که بچه بیمارستان بود من و مادرم پیشش می موندیم و نشد که مادرشوهرم بمونه علیرغم اینکه تعارف می کرد . یه روز مادرم به من گفت که مادر شوهرت توی این مدت یه غذا درست نکرد بیاره می دید ما بیمارستانیم که خب راست می که. حتی بعد مرخص شدن بچه پاشدن رفتن مسافرت! متاسفانه من خیلی مقایسه می کنم که خانواده خودم چقدر ساپورتمون کردن اما خانواده همسرم نه و چقدرررر همسرم ازشون ممنونه اما یه تشکر درست حسابی از مامانم نکرده
و بعد هم مامانم هم گفت همسرت چرا انقدر سرد رفتار می کنه؟ تا زمانی که بچه بیمارستان بود خب طبیعی بود الان که همه چی بخیر گذشته چشه؟ من با وجود اینکه متوجه سردی رفتار همسرم با مادرم شده بودم و بهش هم گفته بودم که چرا اینجوری می کنی و اونم گفته بود ممنون که گفتی حواسمو جمع می کنم، به مادرم گفتم نه خب چیزیش نیست و خلاصه از شوهرم دفاع کردم
تا اینکه پدر هم اومد و به من گفت دخترم مواظب زندگیت باش و هر کسی از همسرت ناراحت بود برات مهم نباشه. من حدس زدم که شاید مادرم چیزی گفته بهش.
زمانی که مامانم از همسرم گلایه کرد، گفت آره حتی پدرت متوجه سردی رفتار شوهرت با من شده و حتی گفته بیا با هم برگردیم!!! من بهش نگفتم که بابا اینجوری گفته بهم
خلاصه مخصوصا یکی دو روز آخر همسرم خییییییلی رفتارش با مادرم سرد بود و نا گفته نماند که سر همین موضوعات بحثمون شده بود و خب حوصله نداشت.
در کل مادرم با ناراحتی از همسرم رفت اما خب در رفتار خیییلی نشون نداد. مثلا بعدش تولد همسرم بود و تبریک گفته بود بهش اما زنگ نزده بود
یا مثلا داداشم تبریک نگفته که من می گم شاید مامانم این دلخوری رو انتقال داده بوده بهش
الان هم که مامانم رفته تو حرفهاش تیکه می ندازه به من. مثلا می گفت آره من حتی تولد هم تبریک گفتما، یا مثلا فلانی گفته نامزد دخترم خیلی خوبه منم گفتم خدا کنه تا آخر همینجوری بمونه... من می فهمم منظورش همسر منه ها هی اومدم یه چی بگم نگفتم
می دونین من به مامانم حق می دم، دلش گرفته از شوهرم، توقع این برخوردا رو نداشته اما خب شوهر من ۷۰درصد رفتاراش خوب بوده شاید ۳۰ درصد ایده آل نبوده. مادرم هم آنچنان رفتار گرم نداره
مثلا شوهرم دو بار غذا درست کرد مامانم ایراد گرفت اونم ناراحت شد
من این وسط موندم، خیلی به خودم می گم ول کن، رابطه شون به خودشون مربوطه اما نمی تونم. ناراحتم که رابطه شون اینجوری شده. ذهنم خیلی مشغوله. حس می کنم باید کاری انجام بدم اما نمی دونم چی. از شوهرم خیلی دلگیرم و هر کار می کنم نمی تونم فراموش کنم. درسته بعضی رفتارای مادرم با همسرم هم ناراحتم کرده اما خب بالاخره به خاطر کمک به ما اینجا بوده. واقعا خودمم توقع بعضی رفتارا رو از شوهرم نداشتم
موضوعی خیلی زیاد فکر منو مشغول کرده و می خوام ازتون راهنمایی بگیرم
من حدودا ۵۰ روزه زایمان کردم. بچه ام از زمانی که به دنیا اومد تا دو هفته بیمارستان بستری بود که تو تجربه زایمان مفصل می گم. با توجه به اینکه خانواده ام شهر دیگه ای زندگی می کنن مادرم برای زایمانم اومد و حدودا ۴۰ روز پیشم بود. اما توی این مدت از همسرم دلخور شد و خب تا حدودی حق داشت
همسرم خیلی مرد خوب و با شخصیته. همیشه هم مهمان نوازی خوبی داشته اما خب این مدت قاعدتا به خاطر مریضی بچه، حساس شدن زیاد خودش روی مادرم (که خودش قبول داره) و حتی بعضی رفتارای مامانم، گاها رفتارهای سردی با مادرم داشت. خانواده من خییییلی اهل تعارف و احترامای افراطی هستن و اگر این موضوع براورده نشه ناراحت می شن و فکر می کنن مورد پذیرش میزبان نیستن. خب مادر من که این مدت مهمون نبود و تقریبا کل کارای خونه و وقتی بچه اومد خونه رو انجام می داد. همسرم هم تا حدودی کمک می کردها
توی زمانی که بچه بیمارستان بود من و مادرم پیشش می موندیم و نشد که مادرشوهرم بمونه علیرغم اینکه تعارف می کرد . یه روز مادرم به من گفت که مادر شوهرت توی این مدت یه غذا درست نکرد بیاره می دید ما بیمارستانیم که خب راست می که. حتی بعد مرخص شدن بچه پاشدن رفتن مسافرت! متاسفانه من خیلی مقایسه می کنم که خانواده خودم چقدر ساپورتمون کردن اما خانواده همسرم نه و چقدرررر همسرم ازشون ممنونه اما یه تشکر درست حسابی از مامانم نکرده
و بعد هم مامانم هم گفت همسرت چرا انقدر سرد رفتار می کنه؟ تا زمانی که بچه بیمارستان بود خب طبیعی بود الان که همه چی بخیر گذشته چشه؟ من با وجود اینکه متوجه سردی رفتار همسرم با مادرم شده بودم و بهش هم گفته بودم که چرا اینجوری می کنی و اونم گفته بود ممنون که گفتی حواسمو جمع می کنم، به مادرم گفتم نه خب چیزیش نیست و خلاصه از شوهرم دفاع کردم
تا اینکه پدر هم اومد و به من گفت دخترم مواظب زندگیت باش و هر کسی از همسرت ناراحت بود برات مهم نباشه. من حدس زدم که شاید مادرم چیزی گفته بهش.
زمانی که مامانم از همسرم گلایه کرد، گفت آره حتی پدرت متوجه سردی رفتار شوهرت با من شده و حتی گفته بیا با هم برگردیم!!! من بهش نگفتم که بابا اینجوری گفته بهم
خلاصه مخصوصا یکی دو روز آخر همسرم خییییییلی رفتارش با مادرم سرد بود و نا گفته نماند که سر همین موضوعات بحثمون شده بود و خب حوصله نداشت.
در کل مادرم با ناراحتی از همسرم رفت اما خب در رفتار خیییلی نشون نداد. مثلا بعدش تولد همسرم بود و تبریک گفته بود بهش اما زنگ نزده بود
یا مثلا داداشم تبریک نگفته که من می گم شاید مامانم این دلخوری رو انتقال داده بوده بهش
الان هم که مامانم رفته تو حرفهاش تیکه می ندازه به من. مثلا می گفت آره من حتی تولد هم تبریک گفتما، یا مثلا فلانی گفته نامزد دخترم خیلی خوبه منم گفتم خدا کنه تا آخر همینجوری بمونه... من می فهمم منظورش همسر منه ها هی اومدم یه چی بگم نگفتم
می دونین من به مامانم حق می دم، دلش گرفته از شوهرم، توقع این برخوردا رو نداشته اما خب شوهر من ۷۰درصد رفتاراش خوب بوده شاید ۳۰ درصد ایده آل نبوده. مادرم هم آنچنان رفتار گرم نداره
مثلا شوهرم دو بار غذا درست کرد مامانم ایراد گرفت اونم ناراحت شد
من این وسط موندم، خیلی به خودم می گم ول کن، رابطه شون به خودشون مربوطه اما نمی تونم. ناراحتم که رابطه شون اینجوری شده. ذهنم خیلی مشغوله. حس می کنم باید کاری انجام بدم اما نمی دونم چی. از شوهرم خیلی دلگیرم و هر کار می کنم نمی تونم فراموش کنم. درسته بعضی رفتارای مادرم با همسرم هم ناراحتم کرده اما خب بالاخره به خاطر کمک به ما اینجا بوده. واقعا خودمم توقع بعضی رفتارا رو از شوهرم نداشتم