ارسالها: 8,455
موضوعها: 1
تشکر Received: 30,666 in 6,991 posts
تشکر Given: 20,214
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
35,283
رز جان موفق باشی
ندا اقتضای سنشه یه دو ماه حرص میخورن
ترگل متاسفانه عید خیلی شلوغه همه جا ، واقعا فقط باید جایی رفت که جا داشته باشی
ارسالها: 3,962
موضوعها: 0
تشکر Received: 9,992 in 2,583 posts
تشکر Given: 21,346
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
11,818
منم از مسافرت عید خوشم نمی یاد چیه همه جا شلوغه حتی دستشویی...اونم باابن وضع امیکرون و کرونا و با دوتا بچه کوچیک،دیروز همسرخان گفت عید بربم کجا گفتم هیچ جا بااینا کجابریم...اخه...
فاطمه هستم
ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received: 29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
سلام بچه ها, من دوماهگی و چهار ماهگی و الانم اول هشت ماهگی پسرم سفر رفتیم من که هیچی نفهمیدم کلا و در اختیار بودم, اما این بار اخری خیلی از دست خ ش بزرگه حرص خوردم, در حدی که به همسرمم گفتم و البته ناراحت شد ازم
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
۱۴۰۰/۱۲/۱۱، ۰۲:۰۹ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۱۲/۱۱، ۰۲:۱۲ عصر، توسط (کژال).)
یوتاب خوب کردی گفتی. هیچی تو دلت نگه ندار. من که انقد گفتم شوهرم میگه خودت جواب بده از این به بعد
بچه ها من مشکلم با پسرم اینه که هر پارچه ای اطرافشه میخواد ببره تو دهنش. یعنی دیشب حمله میکرد سمت باباش که آستین تی شرتشو بگیره. امروزم یاد گرفته یقه لباسشو میکشه میبره تو دهنش. یقش کلا ول شده انقد کشیده
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received: 22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
سلام
ما اگه درست ذهنم یاری کنه
دو هفتگیش شهرستان
۴۰ روزگی شمال
دو ماهگی شهرستان
۶ ماهگی مشهد
۲ سال و ۶ ماهگی شمال که از همه سخت تر همین آخری بوده...
منم متاسفانه کمکی دریافت نمی کنم و همون دوهفتگی که رفتیم شهرستان برای این بود که یکم کمک بگیریم ولی چون گفته بودیم مثلا قبل از دست زدن به بچه دستتون رو بشورید، مامان همسر میومد بالا سر پسرم و می گفت که مامانت گفته بهت دستتتتت نزنیم و دستشو می برد عقب و یه کمکی هم نمی کرد... بعدشم بدون اینکه با ما مشکرتی بکنه، هی جلو چشم من زنگ میزد ملتو دعوت می کرد و با خواهر همسر مشورت می کرد که مراسم و اینها بگیره، ما هم قاطی کردیم که اولا ما اومدیم یکم کمک بگیریم ازتون نه اینکه با این حال و احوال بدون هیچ مشورتی با ما داری مراسم می گیری... واقعا من رفته بودم یکم بچه رو از بغلم بگیرن یا یکم بخوابم ولی زحمتم بیشتر شده بود که کمتر نشده بود... و دیگه دو روزه فرار کردیم برگشتیم... منم دقیقا مثل مونا جان درک می کنم که میگه ملت خودشونو می کشن کنار یعنی چی... خواهرهمسر که همش اونجا ولو بود کللللل زمان با گوشیش مشغول بود، تا صدای غذاو سفره انداختن میومد بچه رو می گرفت می گفت شما غذا بخور!!!! و من با شکمی که وااااااقعا پاره بود باید می رفتم خم و راست میشدم و ظرف میشستم که با دوستم مشورت کردم گفت واسه چی پا شدی اصلا؟ اولا که بچه رو که می گرفت مهم نیست، تو زن زائو بودی می نشستی کنار و اونا کارا رو می کردن... بعدشم از این به بعد که حالت بهترم میشه دیگه بهانه داری، بچه رو بگیر بغلت برو مثلا جیشش رو عوض کن یا دست و صورتشو بشور و کلا باهاش سرگرم شو اصلا درگیر کارا نکن خودتو و نگاه که کردم، دیدم دقیقا کاریه که خواهر همسر می کرد و تا صدای سفره میومد می نشست ما جلوش باید سفره رو پهن می کردیم و او با دو تا بچه می نشست و اول از همه هم می ریخت و می خورد و به بچه هاش میداد... بعد غذا هم با بچه ها مشغول بود ما باید ظرفا رو هم میشستیم و او غذای فرداشو هم مامانش بهش میداد که ببره...
من حتی غذای مناسب هم در اختیارم نبود، خودم یهو ضعف می کردم می رفتم یه چیزی می خوردم... کلا مامانش خودشو بعد از بچه دار شدنمون از چشممون انداخت... و واقعا هیچ کمکی نکرد...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received: 29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
قربونت کژال
ارسالها: 6,679
موضوعها: 0
تشکر Received: 20,561 in 4,948 posts
تشکر Given: 8,673
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
25,418
وای رز به من بگن بچه رو نگه میداریم برو غذا استقبال میکنمممم. غذامو میخورم و بعدش میرم بچه رو میگیرم ازشون. بابا انقد از خودتون کار نکشید تو جمع. من الان که بچههام یکم بزرگتر شدن اونقدی حساس نیستم که همش وصل باشن به خودم. میدم بغل خواهر و برادرهام، خواهرشوهر یا حتی شوهر خواهرشوهر. خودمم میشینم مثل مهمون. ولله.
ارسالها: 1,127
موضوعها: 0
تشکر Received: 1,809 in 680 posts
تشکر Given: 4,786
تاریخ عضویت: شهر ۱۴۰۰
آفرین ترگل جون خوب کاری میکنی من اوایل خیلی به خودم سخت گرفتم الان مثل چی پشیمونم
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
رز اینکه میگی بعد از بچه دار شدن از چشمم افتادن دقییییقا میفهمم چی میگی. با اینکه تو بارداری و بعد از زایمان هیچ برخوردی با هم نداشتیم ولی واقعا از همین الان غصم گرفته که بخوام عید باهاشون وقت بگذرونم.
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
بچه ها البته من هم یه هفته خونه مادرشوهرم بودم دست به سیاه و سفید نزدم. فقط یه بار عصر قابلمه ها و ماهیتابه که تو ماشین جا نشده بود رفتم شستم. تا شب هم یه کرم مرطوب کننده دستم گرفتم گفتم دستکش نبود ،دستم خشک شد
عصرها هم ساعت 6 بچه رو میبردم تو اتاق که بخوابونم.10 میومدم بیرون.
|