امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰
بچه ها ببخشید بین بحثتون, پسر من امروز دندون دراورده, دوتا همزمان پایینیاش, طبیعیه دوتا باهم؟
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، liyane، mona70، شماره مجازی تیندر
پاسخ
الهی عزیزم یوتاب جونم بسلامتی مبارکش باشه عزیزم
اول براش صدقه بذار کنار
بعدم اره من دخترمم همزمان دوتا پایینی هاش در اومدن.الانم پسرم امروز منو کشت از بس گریه کرد و جیغ زد برای دندونش...اونم دوتا پایینی هاش سفید شده
فاطمه هستم
Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • liyane، mona70، youtab، شماره مجازی تیندر، کتایون خانم
پاسخ
مرسی فاطمه جونم که راهنماییم کردی, اره میذارم برا, ایجونم کاش پسرتم زود تر در بیاره اذیته بچه, الان کار خاصی باید کنم؟
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، liyane، mona70، شماره مجازی تیندر
پاسخ
نه عزیزم اگر دیدی دزد داره یه کم دیفن هیدرامین بمال رو لثه ش.
من برا پسرم امروز انجام دادم.
فاطمه هستم
Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • liyane، mona70، youtab، شماره مجازی تیندر
پاسخ
اهان مرسی عزیزم, با چشم معلوم نیست زیاد انگشت کشیدم دوتا تیز بود
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، liyane، mona70، Nedaa28، شماره مجازی تیندر
پاسخ
يوتاب جونممم مباركههه عزيزمممم
بچه منم داره دوتاي بالارو درمياره امروز لثه رو چك كردم از ورم زيادش شوكه شدم
بيخود نيست نميتونه شيشه بخوره

رز عزيز به نظرم دكتر صنوبر خيلي خوب حق مطلب رو ادا كردن شما داري يه موضوع توي گذشته رو هي باخودت تكرار ميكني و مطمعن باش فقط خودت داري اذيت ميشي ، رها كن و اگر واقعا هم فكر ميكني در حقت ظلم شده ببخش عزيزم
اين تكرار روحت رو آزار ميده
اين شكنندگي روح توي بارداري و بعد از زايمان طبيعيه
مثلا خود من يه سري از رفتارا رو بعد از زايمانم نپسنديدم ديدم داره توي روحيم اثر بد ميذاره
تصميم گرفتم ديگه بهش فكر نكنم
و الان كه راجع بهش فكر ميكنم ديگه برام اهميت سابق رو نداره
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، Nedaa28، Rose، youtab، ستی‌لیته، شماره مجازی تیندر، صنوبر۷۱
پاسخ
مرسی لیانه جانم  Heart ای جانم الهی بگردم براش چقدر اذیته Sad
...
بچه ها بعضی چیزا دست خود ادم نیستواقعا, من خودم ادمی بودم که هیچی حتی توهین علنی هم به عذر میخوام یه ورم دایورت میکردم, از بعد از زایمان یا بهتر بگم اواسط بارداری شدم یکی دیگه, حتی چیزایی که هیجی نیست هم میره تو مخم و تا مدتها توی ذهنم تکرارش میکنم, انقدر تکرارش میکنم که انقدر بزرگ بشه و مثل خوره بشه بیوفته به جونم, هرجی میخوام حلش کنم تو خودم نمیشه, خالا چیز خاصیم نبوده ها, همسرم میگه تو هیچوقت اینجوری نبودی چرا اینشکلی شدی, یا میگه هیچوقت فکر نمیکردم از تو حرفای خاله زنکی بشنوم همیشه لذت میبردم اهل از این و اون گفتنو خاله زنکی نیستی و حرفای هیچکس به هیچ چیت نست وکار خودتو میکنی

من الان همین چهار نفر که دورمن هم رو مخمن, هرکی هرچی میگه یا هرکار میکنه حس بد میگیرم ازش, دارم اینجا خفه میشم, قشنگ عزای قبل مردن گرفتم, معلوم نیست چند روز بمونیم اینجا اما روز اولی دارم خل میشم, همسرمم رفته دکتر بهش گفته هیچ دارویی نمیدم برو خونه اب پرتقال بخور بخواب!!! اینم بدش اونده فردا حالا یره یه دکتر دیگه, خیلی بیحاله  تب هم اره, طفلی تک و تنها, حالا ناهار بردم براش, شامم سوپ میذارم میبرم براش

حالا خ ش و شوهرش دوبار مرونا گرفتن شوهر من یه روز در میون بار میمرد از نیوه و سبزیجاتو من با بچه سوپ و شلغم و همه چی بپزم و ببره براشون دم خونه بذاره, امروز ظهر اینجا بودن یک کلمه نگفت جیزی نمیخواد بگیریم یا ببریم براش, در صورتی که دیشب گفتم فردا بهش نیگم بره برای همشرم پرتقال و لیمو شیرین و گریپ فروت بگیره ببرم بذارم م د, داشتیم ۶_۷ تا دونه اماا چون سفر بودیم میخواستیم شنبه یم خرید تازه, تازه زنگ زده همسرم اونم خواب بود ساعت ۲که ما دریل و قیچی باغبونیتو میخوایم بذار پشت در بیایم برداریم!!!

ببخشید بچه ها خیلی پراکنده و از شرق و غرب حرف زدم, پره پرم...
Heart  پسر دو ساله من  Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، liyane، Nedaa28، Rose، Sufii، آیسان ۹۶، ستی‌لیته، شماره مجازی تیندر، شیدا، کتایون خانم
پاسخ
مرسی بچه ها
منم اینجور نیست که هر روز اینها رو مرور کنم... اگه بخوام به همه ی دردام اینجوری توجه کنم که داغون میشم... اصلا جای رشد نمی مونه وقتی همش غرق این مسال باشی... ولی گفتم هم پرپر هم اینکه دوباره قراره بریم شهرستان و من سیاست لازم رو ندارم، باعث شده این خاطرات بالا بیاد... و این مساله هم نه فقط بحث کم و زیاد بودن قورمه سبزی یا گوشت نداشتنش نبوده... بحث اینه که من وایب بی توجهی می گیرم... و در اون دوران که شرایط خیلی خاصی هم بوده، انتظارم رو خیلی صریح و رک (بعنوان لازمه ی یک ارتباط سالم) گفتم، انتظار داشتم با عشق و علاقه هم این اتفاق بیفته... ولی انتظارم در کمترین حالت برآورده شده... و انتظار داشتم که حداقل اونهایی که بزرگتر از من هستن و یا بارداری رو تجربه کردن، درک کنن... من توی کل بارداری نه یه وعده مهمونی رفتم نه یه وعده کسی برام چیزی آورده جز همون چند روزی که مراسم بوده و 500 کیلومتر رفتم مسافرت با شکم 6 ماهه.... هر جوری بوده خودم خودمو جمع و جور کردم... حتی دوستم گفت من برات پیاز سرخ کرده می خوام بیارم دیگه پیاز سرخ نکنی... و وقتی اورد به خدا یه گوشه ی پلاستیک فریزر بود که کلا عمقش دو تا بند انگشت بود!!!! یه جوری هم میگفت بیاااااااااا اینم پیاز سرخ کرده که دیگه اذیت نشی... من این رو به حساب این میذارم که با شرایط غذایی ما آشنا نبود، شاید خودش کم پیاز استفاده می کرد، گذشته از همه ی اینها وظیفه نداشت و میخواست محبتش رو نشون بده ولی نمی دونست اون مقدار حتی برای یه وعده ی من هم کافی نیست... واقعا ازش نه انتظار داشتم، نه وظیفه ای داشت هیچی و من حسابی ازش تشکر کردم و دیگه چیزی هم به روش نیاوردم... یا یه ظرف رب انار آورده بود گفت بیا بریم برات یه عاااالمه رب انار آوردم، رفتم اندازه ی ظرف دردار که کف دست رو بپوشونه هست، بعد گفت بیا اول خودمم بخورم، باز کرد حدود نصف (یا حتی شاید بیشترش رو) همون کف دست رو ریخت توی ظرف و خورد ظرف نصفه رو بهم داد گفت بیا این مال تو!!!!!! با اینکه من اصلا نیازی به رب انار یا هیچیش نداشتم که... همون ظرفش رو هم لب به لب پر از روغن محلی کردم براش پس آوردم... اصلا هم بهش فکر نکردم دیگه... باز همینکه به یادم بود دستش درد نکنه... ولی دیگه مادرشوهر اونم توی بارداری انتظار هست... نمیشه بگیم حافظ منافع عروس نباشه... حداقل در بارداری باید یکم ملت حواسشون به کارها و رفتارهاشون باشه...

بعد بچه ها میگید فراموش کن و اینها، من اصلا به این قضیه فکر نمی کنم... میگم دیگه برام مهم نیست... از اون روزی که هوس اون قورمه سبزی رو کردم نزدیک به 3 سال داره می گذره و برام منفورترین غذا هم شده... میگم فقط یه هفته ی اخیر که اینجا حرفشو زدم، باز هوس کردم و 2 بار با غم هم خوردم... ولی در حالت عادی میگم باعث بازتعریف روابطم شد... درسته فکرش رو نمی کنم اما کاملا یه طوفانی در من ایجاد کرد و جایگاهم رو نشون داد... حالا شاید برای بعضیاتون هم که همچین اتفاقی نیفتاده باشه، یا همیشه هر چی خواستید در اختیارتون بوده، قابل درک نباشه واقعا... مشکلی نیست و واقعا خدا رو شکر... منم برام تا وقتی تجربه ش نکردم اصلا قابل فهم نبود و فکر می کردم لوس بازیه و.... ولی می بینم که نه واقعا بعد از 3 سال، زخمش هنوز درد می کنه... هم از این نظر که ویار بود، هم از این نظر که ارزش برای من و بچه قائل نشدن... من برای همین مادرشوهر غیر حامله که هزاااار جور ادا و نمی خورم نمی خورم داره، خیلی وقتا دو مدل دو مدل غذا درست کردم و پذیرایی کردم، خواهر همسر رو همیشه چند روز چند روز نگهداشتم و بهترین غذاها رو درست کردم در حدی که پسرش می گفت کاش ما همیشه بیایم خونه ی شما که غذاهای خوشمزه بخوریم (و خواهرهمسر کلی ناراحت هم شد)، ولی توی یک باری که من رو انداختم و یه چیزی رو خواستم، اینجوری برخورد کردن... شاید حس نکنید اما من تمام بنیان روابطم باهاشون بهم ریخت... از همون قورمه سبزی هم شروع شد که فهمیدم چه جایگاهی دارم... قبلا توجهی نمی کردم... اما اونجا انگار یهو یکی یه سیلی زده باشه، اونجوری دیگه همه چیزی که میگن یا انجام میدن رو با جنبه های منفی بیشتر می بینم...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، Celin، Nedaa28، Saghar685، youtab، آیسان ۹۶، شماره مجازی تیندر، کتایون خانم
پاسخ
بچه ها عکس گذاشتم دیدین؟پاک کنم؟
فاطمه هستم
Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، youtab، شماره مجازی تیندر
پاسخ
فاطمه جون من ندیدم کجا گذاشتی؟
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، youtab، شماره مجازی تیندر
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 235 مهمان