ارسالها: 1,530
موضوعها: 0
تشکر Received: 5,626 in 1,212 posts
تشکر Given: 1,388
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
6,224
سلام
بچه 3 ماه و 17 روزه سه ماه اس
وقتی 4 ماه تموم شد 4 ماه میشه 
نونا جون سازگار باشه
منم واکسن انفولانزا رو گرفتم هم خودم هم پسرم بزنیم
بعد از بهداشت بهم گفتن باردارا و تا 42 روز بعد زایمان رو واکسن انفولانزا میزنن دیگه اونجا اسم نوشتم ک این هفته گفتن خبر مبدن
اگه بذن ک اون دوتا بمونه برا کارن چون سال اول میزنه دو دوز باید بزنه
ارسالها: 4,457
موضوعها: 1
تشکر Received: 9,629 in 3,202 posts
تشکر Given: 3,566
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
13,743
این بحث سن کلا ازین بحثاس که هیچ وقت به یه جواب نمیرسه  الان مطمینم سن خودمونیم تو این جمع بخوایم بگیم سر این که سنی که تموم شده رو باید بگیم یا سنی که واردش شدیم اختلاف نظره.ولی من فکر میکنم همونجوری که بچه وقتی یک سالش میشه که یک سالگی رو پر کرده باشه و وقتی یازده ماهشه نمیگن که یک ساله هست پس برای ما هم مثلا کسی که متولد سال ۷۵ هست ۲۵ سالشه نه ۲۶...ولی برای بچه ها یه کم متفاوته فکر کنم از بس که سرعت تغییراتشون بالاست همون ماه و روزو بگه آدم بهتره ولی از نظر بازی و توانایی فک کنم باید دید اون منابع بر چه اساسی مثلا میگن فلان بازی مناسب بچهای با یه سن خاصه البته من مادر نشدما همینجوری استدلال کردم.چون از طرفی همون جور که بچه ای که ۱۱ ماهشه و یکسال رو پز نکرده نمیگیم یک ساله پس لابد بچه ۳ ماه و ۱۰ روزه هم ۴ ماهه نیست دیگه
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
دوستان شما هر سال واکسن آنفولانزارو میزنید؟ یا امسال چون بچه کوچیک دارید؟
من تا حالا نزدم. راستش من اصلا سرما نمیخورم. شاید سالی یک بار. اونم بعضی سال ها
ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received: 29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
کژال منم همینطورم
تا حالا نزدم
ارسالها: 8,455
موضوعها: 1
تشکر Received: 30,666 in 6,991 posts
تشکر Given: 20,214
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
35,283
ممنون الهام جون
من همیشه میزنم کژال جون
واکسن آنفولانزا برای باردارا خیلی واجبه و گروههای پر خطر البته
ارسالها: 4,550
موضوعها: 0
تشکر Received: 10,860 in 2,958 posts
تشکر Given: 5,610
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
13,422
منم تا حالا نزدم
باردار هم بودم نزدم
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
۱۴۰۰/۷/۲۶، ۱۱:۰۶ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۷/۲۶، ۱۱:۱۰ عصر، توسط (کژال).)
نونا جون ما الان گروه پرخطر محسوب میشیم؟ من که بچم شیرخشکیه فکر کنم کاملا بی خطرم
دوستان فقط پسر لیانه جون مشکل رفلاکس داره؟ شما اطلاعی ندارید از رفلاکس؟
من نمیدونم پسرم رفلاکس داره یا نه. نمیدونم چرا هروقت از دکتر برمیگردم مشکلاتش شروع میشه
جدیدا بعد از شیرش موقع آروغ زدن یه مقدار شیر برمیگردونه. با اروغش. البته خودش اصلا نمیفهمه. یعنی اذیت نمیشه. به نطرتون ببرمش دکتر فردا؟ شنبه دکتر بودم
شیرخشکش رو هم عوض کردم. حالا نمیدونم به خاطر اونه یا رفلاکسش داره شروع میشه.
راستی نونا جان به جز واکسنهای هلندی، فرانسوی ها هم وارد شدن. شما فرانسوی زدی؟
ارسالها: 332
موضوعها: 0
تشکر Received: 1,963 in 335 posts
تشکر Given: 1,004
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
1,963
دوستان من امروز رفتم دکتر تاریخ سزارینمو مشخص کرد دکتر
حالا از وقتی اومدم یه حس خیلی بدی دارم
دقیقا همین حسو روزای اولی که فهمیدم باردارم هم داشتم
حس پشیمونی همش میگم این چه کاری بود من کردم من چجوری از پس بچه بر بیام همش فکر زندگیم تغییر کرده دیگه هیچ وقت ارامش نخواهم داشت نمیتونم یه خواب راحت داشته باشم نمیتونم یه مهمونی یا سفر راحت برم و همیشه فکرم درگیر و مشغول خواهد بود
میشه بگید شماهم این تجربه رو داشتید یانه
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received: 22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
۱۴۰۰/۷/۲۶، ۱۱:۲۶ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۷/۲۶، ۱۱:۲۸ عصر، توسط Rose.)
(۱۴۰۰/۷/۲۶، ۱۱:۲۰ عصر)سحر بانی نوشته است: دوستان من امروز رفتم دکتر تاریخ سزارینمو مشخص کرد دکتر
حالا از وقتی اومدم یه حس خیلی بدی دارم
دقیقا همین حسو روزای اولی که فهمیدم باردارم هم داشتم
حس پشیمونی همش میگم این چه کاری بود من کردم من چجوری از پس بچه بر بیام همش فکر زندگیم تغییر کرده دیگه هیچ وقت ارامش نخواهم داشت نمیتونم یه خواب راحت داشته باشم نمیتونم یه مهمونی یا سفر راحت برم و همیشه فکرم درگیر و مشغول خواهد بود
میشه بگید شماهم این تجربه رو داشتید یانه
عزیزم منم دقیقا همین حس ها رو داشتم و حتی شب های هفته های بین 34 تا 36 کلی گریه می کردم (اگه درست یادم باشه) و حتی دلم برای هم اتاقی های خوابگاه کارشناسی تنگ شده بود و دلم میخواست برگردم به اون روزای بی خیالی... همش فکر می کردم این آخه چه کاری بود ما کردیم... چرا بچه دار شدم... بیکار بودم؟ من چطور مسئولیت یه انسان دیگه رو به عهده بگیرم وقتی خودم اینهمه ایراد و اشکال دارم... چطور تربیتش کنم... چطور مراقبش باشم... اصلا بچه چیه و چطوره... خیلییییییییی شک های سنگینی داشتم... ولی چاره ای هم براش نبود ولی الان که نگاه می کنم میگم شاید اونموقع باید به خودم می گفتم که دیگه کاریش نمیشه کرد... بارداری و بچه دار شدن یه مسیر یه طرفه هست... الان فقط به روزای خوش فکر کن و فکر کن این 2-3 سال جزو عمرت نبوده و نخواهد بود... برای 2-3 سال شاید زندگیت کن فیکن بشه... ولی بعدش شاید اینقدر اوضوع خوب بشه که اصلا یادت نیاد چه سختیایی کشیدی... شاید حتی به بچه های بعدی فکر کنی ووو...
این مسیر مادرشدن، مسیریه که اکثر خانمها طی می کنن و اگه هم طی نکنن معمولا یک حسرت بزرگ توی دلشون می مونه... پس سعی کن الان که به آخر بارداری و شروع یک دوره ی جدید زندگیت رسیدی، دیگه یه سری مسائل رو برای چند سالی بهشون فکر نکنی که اذیت بشی... بعد از این مدت (حالا یکم کمتر و بیشتر بسته به کمک هایی که از اطرافیان می تونی بگیری یا حلقه ی حمایتی که داری یا نداری)، کم کم می تونی به زندگی قبلت برگردی اما برنامه ریزی شده و هدفمندتر...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 332
موضوعها: 0
تشکر Received: 1,963 in 335 posts
تشکر Given: 1,004
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
1,963
رز دقیقا فکرهای منم همینه
همش به قبل فکر میکنم به روزایی که هرجا میخواستم میرفتم هرکار میخواستم میکردم
ولی بعدش فکر میکنم کاریه که خودم خواستم راه برگشت ندارم
نمیدونم چقدر میتونم رو کمک اطرافیانم حساب باز کنم کلا ادم مستقلیم تو بارداریمم دوس نداشتم کسی کمکم کنه فقط دو سه بار از خونوادم خواستم غذا بیارن اونم اوایل که حالم بد بود
فکر کنم واسه بچه هم همینطورم
ولی اگه خیلی ببینم تحت فشارم مجبورم کمک بگیرم
|