۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۲:۱۸ عصر
(۱۴۰۱/۱۱/۹، ۰۱:۰۵ عصر)Rose نوشته است:دختر اشك منم دراووردي(۱۴۰۱/۱۱/۹، ۱۲:۴۰ عصر)liyane نوشته است: اي واااي رز توام واقعا بچه داري سختي رو تجربه ميكني
انشالله زود خوب بشه
چرا گوشش عفونت كرد؟ مگه سرماخوردگيش خوب نشده بود؟
دست تنها هم هستي
مرسی عزیزم از دعای شما
والا ببین گوشش انگار همیشه عفونت داره... هر موقع هر جا بردیم گفتن یه کم قرمزی دیده میشه... اون هفته هم که برای اسهال و استفراغ بردیمش دکتر، گفت گوشش قرمزه ولی هنوز به گوشش نزده... که گویا الان زده دیگه... دکتر هم گفت من چیزی جز یکم قرمزی نمی بینم اما اگه خودش میگه قرمزه من آنتی بیوتیک شروع می کنم... سرما نخورده بود اصلا... اسهال و استفراغ داشت... نمیدونم چیکار کنم دیگه...
واییییی لیانه، صبح اینقدر بالاسرش آروم آروم اشک ریختم... سر اینکه تنها مبارزه کردن و تنها زندگی کردن چقدر سخته... از نزدیک خونه ی عموم رد شدیم، خانمش خیلی مهربونه... یه لحظه حس کردم اگه مامانم بود شاید پسرمو می بردم میذاشتم پیشش و با خیال راحت بچه رو می سپردم بهش و همونجا می خوابیدم و ظهر یه نهار گرم می خوردیم و بر می گشتیم خونه شایدم می موندیم همونجا ازمون مراقبت می کرد تا جون بگیریم........ لذتی که هیچوقت نتونستم بچشم... حتی وقتی دختر خونه بودم... هیچوقت دردهای من معتبر شمرده نمیشد... با اینکه تا آخرین درجه ی درد رو تحمل می کردم و می کنم، ولی باز انگار برای اطرافیانم واقعی نبود و نیست و بی اهمیته...
سرنوشت بعضیا هم کلا همینه دیگه... تنها بودن...
مامانمو توي اون دو روز كه شمال رفته بوديم برده بوديم كه بچه رو نگهداره بچه پدرشو دراوود
ميگه بي خود نيست تو انقد ضعيف شدي چقد بچه داري سخته اخه از صبح نق ميزنه تا شب
ديگه فكر كن مريضم بشن كه ديگه واويلاست