(۱۴۰۰/۶/۱۴، ۰۸:۱۵ صبح)nona نوشته است: آره لیانه جون خدارو شکر تپلی نیست خیلی ولی نرماله دکترش راضیه منحنی رشدشم قدش ماشالا رو ۸۲ درصده وزنش رو ۷۶ درصد
البته این تا دوماهگی بود الان بنظرم لاغرتر شده از وقتی شیر شب قطع شده
پسر شما چی ایانه جون؟
اما میگم جدیدا کم غذا شده حجم غذاش راحت نصف شده
البته خب تین درصدا با توجه به قد ووزن اول تولدشه
حقيقتش شير من به نظر كافي نميومد پري هم كه شدم بعد ٤٠ روز ديگه خيلي خيلي كم شد و من الان بهش شيرخشك هيپ ميدم خيلي راضيم بچه م كامل سير ميشه و اين ماه خوب وزن گرفت
(۱۴۰۰/۶/۱۴، ۱۰:۱۹ صبح)youtab نوشته است: اره سروناز جون دقیقا
نونا جان پسر منم الان ۴شبه حدود ۱میخوابه تا ۶یا ۷صبح
البته من برای خواب شبش از اول شیر خشک میدادم اما همیشه حدود ۳.۴بیدار میشد باز میخورد اما الان نه
یعنی میگی خوب نیست؟
لیانه جااااانم چطوری؟
قند عسلت چطوره؟
در چه حالی؟
خداروشكر من و قندعسل خوبيم امروز بردم واكسن بزنم مركز بهداشت گفت نداريم بريد مركز بهداشت سوهانك رفتيم اونجا ، اونجا هم گفت تموم كرديم
منم چند تا فحش نثار مملكت داران كردم و برگشتيم خونه
واكسن دوماهگي چيه كه ندارن؟؟؟ ما چه خوش خياليم بابت واكسن كرونا
تو در چه حالي عزيزم؟
(۱۴۰۰/۶/۱۴، ۰۲:۴۲ عصر)(کژال) نوشته است: دوستای خوبم ممنونم از همتون. ببخشید که دونه دونه ریپلای نمیکنم ولی همه رو بادقت میخونم
انشالله منم بتونم به دوستایی که هفته هاشون از من پایین تره راهنمایی کنم
من امروز کلا به اونایی که دست تنها هستن بعد زایمان فکر میکنم. نونا و رز و یوتاب و....
خدا بهتون توان بده. چجوری میتونستید هی بلند شید و بخوابید و به نی نی شیر بدید
من دیروز که مرخص شدم رفتم خونه خودم یه دوش گرفتم و همسرم وسایلمو جمع کرو و اومدم خونه مامانم. 10 شب خوابیدم، 10 صبح بیدار شدم. فقط وسطش یه بار مامانم و داداشم به زور بلندم کرد که دارو بخورم و یه کاسه فکر کنم کاچی بود.
تو اون لحظه واقعا یادتون کردم که چه قدر سخت بوده براتون.
من عصر باید برم بیمارستان پسرمو برای اولین بار بغل کنم. خیلی میترسم. گریه میکنم هروقت میبینمش. دلم براش میسوزه. کلا حسم ترکیب هزار تا حسه. اصلا نمیتونم باهاش حرف بزنم از زور گریه. احساس میکنم خیلی بی پناه و تنهاس.
اخ كژال كاملا ميفهمم چي ميگي ، پسرمو كه براي زردي بستري كردم گوله گوله اشك ميريختم جوري كه حرفام از شدت توي دماغي شدن معلوم نبود ، سرپرست بخش بهم گفت اخه واسه چي اينهمه زار ميزني؟ گفتم دلم ميسوزه اخه خيلي كوچيكه ، چرا بايد بستري بشه
هنوزم يادم ميوفته گريه ميكنم ، چه روزاي گندي بود