ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received: 29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
۱۴۰۰/۷/۲۴، ۱۰:۱۱ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۷/۲۴، ۱۰:۱۳ عصر، توسط youtab.)
(۱۴۰۰/۷/۲۴، ۰۸:۵۱ عصر)nona نوشته است: یوتاب جون دارو خوری چجوریه فقط سری شیشه دادره؟ آخه دختر من اصلا شیشه نمیگیره
نه ضد نفخه سایمتیکون برای دردای کولیکیه. تلقین نیست
نونا جون این لینکش
https://www.digikala.com/product/dkp-416...9%D8%AF-01
من اینو دارم
خودش مثل سرنگه سرش مثل سر شیشس اما سفت تر
(۱۴۰۰/۷/۲۴، ۱۰:۰۱ عصر)(کژال) نوشته است: (۱۴۰۰/۷/۲۴، ۰۷:۳۱ عصر)youtab نوشته است: (۱۴۰۰/۷/۲۴، ۱۰:۰۷ صبح)Nedaa28 نوشته است: بچه ها شنوایی سنجی واسه پسرم بیمارستان انجام دادن گفتن یه بارم پایان یکماهگی ببرم
کجا ببرمش ؟
من بردم درمونگاه اطفال نزدیک خونمون
خیلی درمونگاه خوبیه
درمانگاه ارمغان توی جنت آباد جنوبی خیابون لاله
بچه ها برای دل درد نی نی دکتر پسر من براش قطره کولیف نوشته همون سایمتیکونه
منم وقتی دلش درد میکنه 7-8 قطره میدم آروم میشه میخوابه
نمیدونم شاید هم تلقینه 
راستی در راستای اینکه قرار بود قطره چکونارو هر بار بشوریم
من دیگه با داروخوری به پسرم مییدم
هم سری شبیه شیشه داره بهتر میخوره هم یگه میشورمش و قطره چکون خود قطره آلوده نمیشه
یه تست بزنین برای من جواب داد 
ااااا یوتاب جان چه قدر نزدیکیم به هم 
به من گفتن چهارماهگی ببرم پسرمو. پس ما هم همینجا میریم
راست میگی چه خوووووب
ببین درمونگاه خیلی خوبیه برای وقتایی که دکترش دسترس نیست
زیرشم یه داروخانه شبانه روزی عااااااالیه
همیشه همه چیز کااامل داره
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
۱۴۰۰/۷/۲۵، ۱۲:۵۵ صبح
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۷/۲۵، ۱۲:۵۶ صبح، توسط (کژال).)
مرسی یوتاب جان. البته خونه مامانم اینا اونجاس. ما بلوار فردوس هستیم.
دوستان نی نی های شما هم پنیر میدن بیرون؟ پسر من 2_3 روزه چند دقیقه بعد از شیر شیر بسته شده از گوشه دهنش میاد
حجمش زیاد نیست مثل وقتی که بالا میارن
ارسالها: 8,455
موضوعها: 1
تشکر Received: 30,666 in 6,991 posts
تشکر Given: 20,214
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
35,283
۱۴۰۰/۷/۲۵، ۰۱:۵۲ صبح
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۷/۲۵، ۰۱:۵۴ صبح، توسط nona.)
یعنی دخترم منتظر بود مامانش اینجا پست بذاره که دیگه پتو لازم نشده دخترم، سرویسمون کنه. امشب از شدت بیخوابی و دندون درد اینقدر گریه کرد فقط تو پتو اروم شد
کژال آره پنیر میدن گاهی بیرون خوبه اتفاقا نشانه هصمه.
مرسی یوتاب جون
کژال دکتر حتما لازم ندیده کلا تمام این قطره های کولیک دایمتیکون، سایمتیکونن چیز خاصی نیست
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
مرسی نونا جان. خیالم راحت شد. خیلی نگران این پنیر بودم
سهند اصلا از تاب خوردن تو پتو خوشش نمیاد به جاش عاشق صدای سشواره.
یعنی تو وحشتناک ترین جیغاش صدای سشوار پلی میکنم میخوابه.
انقد شب تا صبح صدای سشوار میشنوم که گوشام دچار اختلال شده
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
۱۴۰۰/۷/۲۵، ۰۲:۳۸ صبح
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۷/۲۵، ۰۲:۴۱ صبح، توسط (کژال).)
بنسای جان تو غرب دکتر برخوردار خیلی دکتر خوبیه
دکتر حسن برخوردار
منم ازین به بعد پسرمو میبرم پیشش. تو کاشانی هست. سر شاهین.
دکتر برادرم بود و ما خیلی راضی بودیم.
(۱۴۰۰/۷/۲۵، ۰۲:۳۷ صبح)Bonsay نوشته است: اشتباه کردم پسرمو تحت نظر پزشک اطفال بیمارستان لاله نگه داشتم
دکتره اصلا نمیاد ببینتش، nicu هم اصلا به بچه ها رسیدگی نمیکنه
خیلی هم بخاطر پول کارهای بیخودی رو بچه ها انجام میدن
هرچقد بخش زنانش و زایمان و عملشون خوب بود بخش نوزادش داغونه
اگر هم برای زردی دکتر nicu خوب میخواهی من و خواهرم از دکتر بابک امیدوار راضی بودیم.
دکتر nicu بیمارستان آبان و مطبش توانیر
من و خواهرم امروز پسرامونو بردیم پیشش.
پسر خواهرم هم زردیش بالاس. دو روز بستری شد.
کلا ما از nicu بیمارستان آبان خیلی راضی بودیم. خیلی خلوت بود و رسیدگیشون عالی.
ارسالها: 1,530
موضوعها: 0
تشکر Received: 5,626 in 1,212 posts
تشکر Given: 1,388
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
6,224
وای ک من ی عالمه ناله دارم بکنم شکلک گریه چرا نداریم شما تصورش کنین
امشب از 7 شروع کرد ب گریه و هنوزم موفق نشدیم بخوابونمیش
دوتا از دوستامونم اومدن دیدن بچه، دیدن اوضاع خرابه بنده های خدا ظرفامو شستن و زود رفتن
از اونورم تو ی سری تو پتو تاب دادنا پسرم یهو اومد از زیرش رد شذ خورد ب بچه
چنان گریه ای کرد 
دلم برا پسرمم کبابه درکی از شرایط نداره دلش بازی کردن و مامان بابای سابقشو میخواد
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
کاری نکردم بنسای عزیز. انشالله خودت و پسر گلت سلامت باشید
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
۱۴۰۰/۷/۲۵، ۰۲:۴۹ صبح
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۷/۲۵، ۰۲:۵۲ صبح، توسط (کژال).)
الهام جان دقییییییقا درکت میکنم. پسر منم دیروز همین داستانو درآورد. یک دقیقه نخوابیدم. فکر کنم ساعت 9 صبح اینطورا حین گریه هاش خوابم برد چند دقیقه همونطور که کنارش دراز کشیده بودم. با اون صدای جیغ و فریاد نمیدونم چجوری خوابم برد.
آخر سر بردمش دکتر. دست دکتر بهش خورد حالش خوب شده و خوابیده فعلا. خدا امشبو به خیر بگذرونه.
پسرت هم حق داره.کلا یا باید خیلی فاصله سنیشون کم باشه یا زیاد.
(۱۴۰۰/۷/۲۵، ۰۲:۴۹ صبح)Bonsay نوشته است: منم خیلی درد دل دارم
اصلا دوست ندارم وقتی برمیگردیم خونه شرایط مثل قبل باشه
اصلا یه شرایط دیوانه کننده ای بود، دوست دارم هیچکس نیاد و خودم و پسرم تنها باشیم
الان با اینکه بیمارستانم ولی حس ارامش بیشتری دارم نسبت به محیط خونه
خدا نکنه یه موضوعی و به مادرشوهرم بگیم تا دهنمونو سرویس نکنه ول نمیکنه
روز اول دنبال یه دارو بودیم برای پسرم پیدا نمیکردیم دیگه بیخیالش شدیم و بیمارستان گفت دیگه وقتی پیدا نکردید عیب نداره
ولی چشمتون روز بد نبینه مادرشوهرم دو روز تمام تلفن به دست تو خونمون داشت با این و اون حرف میزد که دارو رو پیدا کنه
خونش واحد کناری ماست نمیدونم چرا نمیرفت خونه خودش زنگ بزنه
بنسای خدا بهت کمک کنه
من هزار کیلومتر دورم ازشون دارم روانی میشم از دستشون شما که واحد بغلیت هستن
دقیقا منم وقتی خودم تنها هستم بهتر به پسرم میرسم نسبت به وقتی که خونه مامانم هستم یا شوهرم خونس.
ارسالها: 1,251
موضوعها: 0
تشکر Received: 6,784 in 1,210 posts
تشکر Given: 4,526
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
6,938
بنسای مامان من تو حاملگیم انققققدر خوب بود و کمکم کرد که نگو ، از وقتی بچه به دنیا اومد کلا عوض شد همش داره مقایسه میکنه که چرا خانواده شوهرت کاری نمیکنن ، چرا شوهرت اینجوریه ، بیچاره شوهرم انقدر بهش احترام میذاره میگه مادر شما تاج سر مایی مثلا ، مامانم میگه آررره گولم بزن که بمونم اینجا کاراتونو بکنم !!!
یا همش میگفت دیگه خسته شدم یا گیییر داده بود شیرت بده شیرت کمه
میدونی من حس میکنم اونا هم واقعا خسته شدن دیگه ، از طرفی مامان من همش حس میکرد مسئولیت بچه با اونه زیادم بلد نیس میترسید چیزیش بشه کلا استرس داشت
دیگه بعد چند روز گفتم بره خونه اش ، روزا بیاد یه کمکی بده
حالا تنهاس هیچ کاری هم نداره ها ولی دلش نمیخواست بمونه چه میشه کرد
منم خیلی ناراحت میشدم با اون حالم هیچی بهشون نمیگفتم
دیگه به شوهرمم گفتم ما خواستیم بچه دار شیم مسئولیتش با خودمونه شیفتی بیدار میمونیم شبا ، البته ۹۰ درصد خودم بیدارم
مادرشوهرم که کلا زغوغای جهان فارغه ، خونه اش چسبیده به من ولی نکرد یه بار یه بشقاب غذا بیاره بگه پسر خودم بخوره شما کارتون کم شه ، بیخیال همه این روزا میگذره
ارسالها: 1,458
موضوعها: 0
تشکر Received: 7,277 in 1,312 posts
تشکر Given: 5,338
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
7,886
بنسای جان از این طرف کلید بزار تو قفل. که با کلید مادرشوهر ازون طرف باز نشه. یا قفل کن. بگو خواب بد دیدم میترسم. منم از اینکه تو هر شرایطی دیده بشم خیلی بدم میاد. ما که شهرامون جداس میریم خونه مادرشوهرم یه هفته یا ده روز میمونیم. من یه جوری برخورد کردم امکان نداره حتی خواهرشوهر یا برادرشوهرم که مجردن و تو خونه، بیان تو اتاقمون وقتی شرایطم اکی نیست. کاملا با اجازه و خیلی رسمی میان.
|