امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ خانم های باردار 1401
من بی حسی رو انتخاب کرده بودم عزیزم، برام مهم بود تولد دخترم رو ببینم
تو بارداری خاطره های بقیه رو که می خوندم میگفتن یک بار آمپول بی حسی وارد شده بعد پاها شروع به داغ شدن کردن و دیگه نتونستن تکونشون بدن
منم به همین خیال بودم ولی از همون اول اتفاق های متفاوت افتاد و این باعث شد استرس بدی بگیرم
اولش که دکتر چهار پنج بار آمپول رو وارد کمرم کرد، میگفت کمرت خیلی سفته و سوزن درست وارد نمیشه نمیدونم شاید به خاطر ورزشایی بوده که انجام میدادم، خداییش دردش نسبت به آنژیوکت هیچ بود ولی نگرانیم از اینجا شروع شد
بعد سریع خوابوندنم و دکتر گفت پاهات دارن داغ میشن و من گفتم نه! یه مقدار صبر کردن و من داغی حس نکردم.
اینجا شک دوم بهم وارد شد.
بهم گفتن اگه میتونی پاتو تکون بده و من خیلی قشنگ پامو آوردم بالا! اینجا شک سوم بود. میترسیدم قبل از بی حس شدن شکمم رو ببرن به خاطر همین تا آخر عمل داشتم پاهامو بالا میاوردم.
دکترا چند دقیقه صبر کردن و بعد عمل رو شروع کردن. الکی میگفتن دارن شکمم رو شست و شو میدن، من همه چیز رو حس میکردم ولی درد نداشتم. با این وجود هی پاهامو میاوردم بالا! هی میگفتن باشه بابا فهمیدیم میتونی پاتو تکون بدی بسه دیگه ولی من کار خودمو میکردم Smile
خلاصه در نهایت به خاطر ورود چندباره ی سوزن بی حسی و تکون دادن زیاد پاهام عوارض بی حسی اومدن سراغم و خودش بعد از دو هفته کامل خوب شد.
در کل فکر نکن عملش چیز ترسناکیه. من فوق العاده ترسو هستم تا این حد که وقتی به دکترم گفتم بی حسی می خوام خیلی تعجب کرد، اگر با خاطرات بقیه گمراه نشده بودم خیلی راحت برام می گذشت
به نظرم اینقدر که آنژیوکت درد داره بقیه عمل نداره Smile
پاسخ
ممنونم ثمین جونم نکات خوبی بهم گفتی عزیزم.
دیگه وقتی نزدیک زایمان میشی این فکرها و استرس ها طبیعیه ثمین جان،من خودمو میگم اینکه به روز زایمان فکر میکنم ولی همش میگم این نیز بگذرد...
پس قطره شیرافزا نمیخورم تا اونروز شروع میکنم به خوردن،یا باید از الان با خودم تمرین کنم که چیزهای نفاخ نخورم تا بچه ام اذیت نشه.
مرسی دوست جووونم بوس به خودت و دختر ماهت
خدایا شکرت
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • samin**
پاسخ
نیوشا بیا از خودت خبر بده
پاسخ
سلام ثمین جونم
خوبی
من هفته قبل زایمان کردم،شیرم خیلی کمه،متاسفانه نی نيم همکاری نمیکنه و میک نمیزنه،فکر کنم افسردگی پس از زایمان‌گرفتم حوصله‌ کسی ندارم.خسته ام از گشنگی و میک نزدن مجبور شدم شیر خشک با قاشق بهش بدم یه روزهایی ،میگم با خودم میگم من مادر تنبلی هستم ،
خدایا شکرت
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، شیدا
پاسخ
سلام نیوشاجان تبریک میگم تولد گل دخترت رو
آره احتمالا افسردگی گرفتی منم دقیقا همین حس هارو داشتم خیییلی شدید، فقط بدون تو تنها نیستی و تقریبا همه این حس هارو چند روز اول دارن
برای شیر تا دو هفته ممکنه طول بکشه که راه بیفته، اگر شیردوش برقی داری مدام استفاده کن اگر نداری میتونی اجاره کنی یا از مال بیمارستان استفاده کنی، این رو هم بدون استرسو استراحت نکردن شدیدا رو مقدار شیر تاثیر میذاره
بذار نی نی خوب مک بزنه بعد بهش شیرخشک بده، من نمیدونستم که نی نی ها باید گرفتن سینه رو یاد بگیرن و فکر میکردم ذاتن بلدن و وقتی دخترم سینه رو درست نگرفت سریع نا امید شدم و شیشه بهش دادم
البته تا یک ماهگی هم هر از گاهی سینه رو میگرفت ولی چون تحمل گریه هاش رو نداشتم بهش فشار نیاوردم
تو اگه برات مهمه اشتباه منو تکرار نکن و گریه هاش رو تحمل کن، بدون همه ی اینا طبیعیه و حس هایی ک داری هم به خاطر تغییر هورمونا و ضعیف شدنه و به زودی همه چیز عالی میشه
بدترین اتفاق ممکن هم اینه که هرچی شیر داری میدوشی و بهش میدی و بقیه اش رو شیر خشک میدی، خیلی هم عالیه، شیر مادر یه سری مواد معدنی رو نداره که با شیرخشک جبران میشه
شیر مادر به خاطر آنتی بادیاش هست که میگن خوبه که با همون یک ذره هم به بچه میرسه، اصلا نگران این قضیه نباش
تو بهترین مادر برای بچت هستی این رو مطمین باش
در ضمن اینو بدون که تو نه از نظر شرعی و نه از نظر قانونی هیچ وظیفه و اجباری برای شیر دادن نداری و هر کاری که میکنی از لطف و فداکاریته
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، شیدا، نیوشا123
پاسخ
نیوشا جون به سلامتی، تبریک میگم عزیزم ❤️❤️
Cool
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، نیوشا123
پاسخ
نیوشا جان مبارک باشه و خوش قدم باشه عزیزم
نه الان شما یه مامان جنگ زده ای، اصلا خودت رو اذیت نکن، فقط تا می تونی استراحت کن و کمک بگیر عزیزم
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • شیدا، نیوشا123
پاسخ
سلام ثمین جون و شیدا جون و رز جون ممنونم از تبریکات.
اره فکر میکنم افسردگی پس از زایمان گرفتم ثمین جون.چون هیچی خوشحالم نمیکنه،حس میکنم که همسرم فقط به نی نی ام اهمیت میده،میشینم گریه میکنم،اصلا یه جوری ام.
شیر دوش دستی دارم که اونقدر شیر ندارم زورکی پر میشه اونم طول میکشه.
گریه میکنه خودم هم دوست دارم گریه کنم،همش میگم چرا خوشحال نیستم راستش این بین یه داستان هم پیش اومد بدتر بهم ریختم.
خدایا شکرت
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، شیدا
پاسخ
نیوشا جون ما یه فامیل داریم هیچی نمیتونه ناراحتش کنه، باید ببینیش، همیشه خوشحاله و بی خیاله. یه چیزی میگم یه چیزی می‌شنویا.
بعد از زایمانش همه ش گریه میکرد.
الان میگه اصلا نمیدونم چرا اینجوری شده بودم، من هر کی که میگفت افسردگی بعد از زایمان گرفته مسخره میکردم سر خودمم اومد.
من خودم هفته پیش پی ام اس بودم همه ش گریه میکردم و نشخوار ذهنی داشتم.
حالا زایمان که خیلی دیگه با تغییرات هورمونی همراهه.
Cool
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Rose، samin**، نیوشا123
پاسخ
نیوشا جان تبریک می‌گم.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • نیوشا123
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان