امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ خانم های باردار 1401
منم تا ۱۰،۱۲ ساعت بعد اجازه ی خوردن و نوشیدن نداشتم.اون فشار شکمی واسه من وحشتناک بود.چاقم نیستم.فکر نکنم ربطی به وزن داشته باشه یوتاب.کلا زایمان واسه من وحشتناک بود.ایشالله واسه شماها راحت و آسون باشه. Heart Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • youtab، پری
پاسخ
ستی ،تو ک طبیعی بودی بیا با من صحبت کن Smile
زایمان بی درد بودی یا فیزیولوژیک؟؟
بچه ها زاییدن معمولا تا ۶ سانت درد ها قابل تحمل هستن
بعد اونم میشه بی دردی اپی دورال گرفت
راستش من هم سز دیدم ،هم طبیعی
طبیعی بخوای تو عمقش دقت کنی فاجعه س !!!
سزارین هم همینطور
کلا فرایند زاییدن رو نمیدوستم!!
ترجیح میدادم بچه رو از دهنم بالا بیارم Big Grin Big Grin
از بس بالا آوردم این مدت ،خل شدم ،خخخخخ

ماساژ رحمی ،مربوط میشه ب میزان خونریزی بعد عمل
اگه زیرت خییلی خونریزی کرده باشه یعنی رحم از سفتی در اومده
ماساژ میدن ک خون خارج بشه و رحم خودش رو جمع کنه ..
کسایی ک زیاد ماساژ نداشتین لابد رحمتون خوب جمع شده بوده
گوش کن! نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست ♥︎
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Almam، Bonsai، Rose، Seti69، youtab، مینو، پری
پاسخ
عه راستی مینو؟ اخه پرستاره میگفت چون شکمش خیلی بزرگ مونده باید دوباره فشار بدیم
البته به مدل دکتر هم هستا
من با ترس گفتم برای من می هست گفت دکتر اقا حسینی توی بخش فشار رحمی نداره خخخ
اصلا انقده مزه داد این حرفش  Big Grin
Heart  پسر دو ساله من  Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • رخشید، مینو، نسیمه جااان
پاسخ
من طبیعی زایمان کردم و خیلی بد بود. درد طولانی نزدیک به ده ساعت، و بعدش وحشتناک. کلا دیر بخیه هام خوب شد. البته چون دخترم نمیتونست شیر درست بخوره و مجبور بودم هی بشینم بدترش کرد. و زیاد روم نمیشد از کسی کمک بگیرم.
ولی فکر کنم ما ژنتیکی بد زایمان هستیم. چون مامانم تعریف میکرد درد طولانی و بخیه زیاد..
اما خواهرشوهرم روز هفتم که رفتم دیدنش دامن تقریبا کوتاه پوشیده بود شنگول اینور و اونور میرفت.بخیه نداشت، درد زایمان هم کلا دو ساعت نکشید چون کیسه ابش پاره شد و سریع زایمان کرد (خودش تعریف میکرد) بعد دو هفته هم برگشت به سرکار،.!
کلا فکر کنم خیلی ژنتیکی باشه چون مامانش خوش زا بود به اصطلاح

من از دوازده شب که دردام شروع شد فاصلش کم بود، ده مین تا ساعت چهار تحمل کردم که دیر برم بیمارستان علاف نشم. چون تو کلاسا گفته بودن فاصله دردا کوتاه شد بیاین. اما چهار دیدم خونریزی یکم دارم سریع رفتیم اما تا ساعت 9 دهانه رحمم باز نمیشد. و فقط درد میکشیدم. دیگه با پاره کردن کیسه اب و امپول فشار باز شد. با اینکه ضربان بچه کم شده بود ولی دکتر احمق اصرار به طبیعی داشت.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Bonsai، Nedaaa28، Rose، youtab، خانم فسقلی، رخشید، نسیمه جااان، پری
پاسخ
حرفت درسته ولی زایمان سخت (چه طبیعی یا سز) روی بقیه موارد خیلی اثر میزاره.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Bonsai، Rose، youtab، نسیمه جااان، پری
پاسخ
با احترام و درست دونستن حرف همه بچه ها
برای من زایمان اسونترین وبهترین مرحله بچه داری بود در کل
با اینکه هفته 34 زایمان کردم و کیسه ابم پاره شد و بچم رفت ان ای سیو و......
واقعا از اون به بعد فرسایشی ترین بود  Big Grin Heart
Heart  پسر دو ساله من  Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Bonsai، Nedaaa28، Rose، Sufii، آیسان ۹۶، خانم فسقلی، رخشید، پری
پاسخ
نسیمه جان

ببین سر و ته مدت زمانی که بیمارستان درد کشیدم ۳ ساعت شد، از زمانی که تصمیم به طبیعی گرفتم و ماما همراه گرفتم کلا ورزشایی که داده بودو انجام دادم و البته خیلییییی پیاده روی میکردم ، هفته های آخر مخصوصا
روزی که دردم شروع شد از بعدازظهر خورد خورد درد میکرد مثه پریودی ، از ۱۰ شب اینجورا شدید شد،دردش فوق العاده زیاده ، یعنی وقتی منظم میشه دقیقا ۳ دقیقه درد داری ۳ دقیقه نداری، تا خود خدا میریو برمیگردی اون ۳ دقیقه، ساعت ۱۱:۳۰ زنگ زدم ماما گفتم اینجوریه دردم گفت برو بیمارستان، دیگه رفتم تا ۱:۳۰ اینای صبح این درده بود، بعداپیدورال شدم ،دیگه به هیچوجه درد نداشتم تا ۳اینا که اثرش رفت، بعد دیگه اومدن معاینه دیدن سر دخترم معلومه شروع کردم زور زدن ، دیگه۳:۵۰ مین صبح بغلم بود ، این زور زدنا درد نداره، فقط معذرت میخوام انگار مدفوع داری
برای منم سختترین قسمت بارداریم زایمانم بود همش بین سز و طبیعی مردد بودم، تا آخرین لحظه هم گفتم اگه دردام‌خود به خود شروع شد میرم طبیعی اگه نه میرم سز
سختیش فقط اون درداس خداروشکر بعدش اصلا بخیه هام اذیتم نکرد و اومدم خونه دوش گرفتم تنهایی و مثه وقتای معمولی بودم( جدا از احساس ضعف اینا)

ایشالا که دست و پات به خیر باز بشه
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Bonsai، Gitii، Nedaaa28، Sufii، youtab، رخشید، نسیمه جااان، پری
پاسخ
(۱۴۰۱/۱۱/۱۰، ۰۱:۰۳ صبح)رخشید نوشته است: ترگل چه فشاری؟ همون ماساژ رحمی منظورته؟
اره. ماساژ هم نیست. مثل خر فشار میدن به داخل
من خونریزی اتفاقا زیاد داشتم. جوری که بهم خون هم زدن. اما نمیدونم چه خبر بود. انگاری داشتم میمردم Big Grin
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Sufii، youtab، خانم فسقلی، رخشید، مینو، نسیمه جااان
پاسخ
من چون بارداریم پرخطر بود و استراحت مطلق کلا لذتی نبردم ازش انگار هر لحظه اش داشتم جون میدادم
هفته ۳۴ دنیا اومد دخترم و بعدم رفت ان آی سی یو و خودمم بعد زایمان رفتم آی سی یو سه شب بودم و تنها روزایی بود که قشنگ استراحت کردم و خوابیدم انگار میدونستم تنها ساعت های خوابم هست! هرچی ام پرستار میومد حرف میزد میگفتم جان مادرت بذار بخوابم نه ماهه تو شکمم بود نمیذاشت بخوابم خونه ام بیارمش نمیذاره بخوابم دیگه بعد ۱۴ روز دخترم اوردم خونه هر پنج دقیقه الارم میذاشتم خواب نمونم هی چکش میکردم کلا روانی شده بودم دست تنها…! هیچکسم درک نمیکرد تا حرف و اعتراضم میکردم میزدن تو دهنم که همه مادرا همینن همه همینطوری دست تنها بچه بزرگ کردن جمیعا یک مشت … دورم احاطه کرده بودن کمک که نمیکردن هیچ تازه اورد هم میدادن و خط و نشون میکشیدن عملا لذتی نبردم تا وقتی یک ساله شد! دیگه دست تنها دکتر بردن هاشم به کنار
ولی از وقت حاملگی تا همین ثانیه فقط همون سه شب عین ادمیزاد خوابیدم بقیه اش همه اش جنگ اعصاب اطرافیان بود و چرت گفتن هاشون به قول بنسای نسخه پیچی هاشون و اینکه ادم حرفیم نمیتونه بزنه یعنی انقدر داغونی انرژی جنگیدن و بحث کردن نداری فقط اعصابت تحلیل میره

زایمانم با اینکه پرخطر بود و خون کلی از دست دادم و بهم خون زدن باز دوباره شکمم پاره شد تو ای سی یو دکتر اومد بالا سرم شکممو دوخت از بس هماتوم داشتم تمام پوست شکمم خون جمع شده بود ولی راحت ترین قسمتش زاییدن بود تا لحظه آخرم تهوع داشتم تو اتاق عمل! اون امپول ریه و مغز که برای بچه بهم زدن مخصوصا امپول مغز احساس میکردم تنم داره گر میگیره داغ شده بودم و میسوختم فشارم هی بالا میرفت نگران بودیم بچه نتونه تحمل کنه و… کلا انقدر استرس های مختلف تجربه کردم دیگه ذهنم به ترس از زایمان نمیرسید ولی گذشت…

تازه بعد یک هفته باز شکمم باز شد کارم به اتاق عمل کشید بچه ام روی تخت ان ای سی یو بود خودم تنهایی رفتم اتاق عمل شکممو جمع کنه دکتر خودم و دکتر گیتی تک و تنها
حتی یادمه از قبلش واسه خودم چیز میزم گرفته بودم بعدش بتونم سر پا بشم برم بالای سر بچه
قبلشم کلی شیر گرفته بودم تو سرنگ واسه اش بردم تحویلشون دادم بدن بخوره
یادش بخیر چقدر لذت داشت شیر دادن بهش حیف که قوم الظالمین انقدر بلا سرم اوردن نتونستم کامل بهش شیر بدمو چقدر سر این ناراحتم هنوز و عذاب وجدان دارم چون هنوزم شیرم خشک نشده با این که ۱۶ ماهه کامل شیر ندادم هنوز میاد و قطع نشده بیشتر رنج میبرم احساس میکنم در حق دخترم ظلم کردم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Bonsai، Sufii، youtab، نسیمه جااان، پری
پاسخ
ستی جون مرسی ک نوشتی
ولی چرا تاثیر اپیدورالت رفته بود اخرش؟
خب امیدورام اصن واسه همین خوبه ک امکان اضافه کردن دارو مجددا هست

چه جالب عزیزم ،منم میگم تلاش م رو واسه طبیعی انجام میدم اگر نشد سز میشم دیگه اصراری ندارم
گوش کن! نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست ♥︎
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Seti69، Sufii، youtab، پری
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 10 مهمان