امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰
ممنونم ازتون ببچه ها
ترگل کاملا درست میگه
اما ندا جان و بن سای جان و بقیه مامانای منتظر
من کلا فهمیدم که هرچی شد (ببخشیدا) از روش دایورت کردن استفاده کنین
باور کنین به شدت جواب میده
حرف بقیه
اومدنشون
نیومدنشون
دخالتشون
دلسوزی نادرستشون
هرچی شد بگید بهشون باشه اما در نهایت کاری که خودتون میدونین درسته انجام بدین
این یکی
یکی هم اینکه تو اوووووج گریه بچتون (اوووووووووجش هل) لحن و تن صداتونو حفظ کنین و همون طور مثل ارومیش قربو صدقش برین
یا بهش بگین مدام که میدونین الان مثلا دلش درد میکنه یا گرسنشه یا هرچی
به خدا قسم انقدر خوبه
هم خودتون ارومترین و تنش ندادین به خودتون
هم بچه قشششنگ میفهمه
من ازم بعید بود این رفتار اما شد
پس شماهم حتما میتونین
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، Almam، liyane، mona70، Nedaa28، nona، Rose، Seti69، Sufii، Targol، سروناز، شماره مجازی تیندر، نسیمه جااان، کتایون خانم
پاسخ
بچه ها من از تجربه ي بعد زايمانم بگم
اصلا اصلا اصلا ناراحت نباشيد كه كسي كمكتون نيست، اينو مني دارم ميگم كه به جاي يه نفر دونفر ( مادر و مادرشوهر) كنارم بودن به علاوه همسرم كه سه هفته مرخصي گرفته بود!!!
واقعيت اينجاست كه اصلا خوشايند نبود و اين مدت كلي حرص خوردم. م ش كه فكر ميكرد كلا بچه رو خودش زاييده و به جرات ميتونم بگم حتي محض رضاي خدا يه عقيده ي درست راجع به بچه كه با حرف دكترا يكي باشه نداشت!!
بگذريم كه پدر صاحبم درومد راجع به تك تك مسائل مربوط به سلامتيه بچه!
مثال ميزنم كه خودتون پيدا كنيد پرتقال فروشو!
دكتر بچه ميگفت قبل از افتادن بندناف به هيچ عنوان الكل نزنيد و ايشون اصرار كه حتما الكل بزنيد كه خشك بشه بيوفته!
يا بچه اي كه زردي داشت و دكترش گفته بود خنك نگه داريد و تا چشم منو دور ميديد سه تا سه تا پتو ميكشيد روي بچه ! حتي روي سر و صورت بچه رو هم ميپوشوند
من اينجوري بگم كه وقتي تنها شدم يه نفس راحت كشيدم و برام مثل يه كابوس بود همراهيه ديگران
شايد دو سه روز اول سختتون باشه ولي ادميزاد زود عادت ميكنه و در عوض خودتونيد و خودتون نبض زندگيتون مياد توي دست خودتون ، نه مثل من كه ٢٤ ساعت مشغول حرص خوردن بودم
راجع به درد بعد سزارين
يكي از بچه ها درست گفت كه وقتي مادر درگير سلامت بچه ميشه درد خودش يادش ميره
من تا دو روز اول كه درگير بستريه بچه بابت زردي توي بيمارستان نشده بودم روزي ٢ تا شياف ميذاشتم ولي در طول بستري توي بيمارستان حتي يه شيافم نذاشتم با اينكه دولا دولا راه ميرفتم ولي دردي حس نميكردم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، Almam، mona70، Nedaa28، nona، Rose، Seti69، Sufii، Targol، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر، نسیمه جااان، نیوشا123، کتایون خانم
پاسخ
اخ اخ لیانه جانم نگو از بی اطلاعی و اصرار به اینکه درسته...
من تو این مدت چند بار رفتم خونه م ش و چند بارم اونا اومدن برای دیدن بچه
بچه من مثل خودمه هرچی روش بندازی تو اوج خواب با عصبانیت میزنه کنار
بعد هی روش همش پتو میندازه و حتی رو سرش
هی کولرو خاموش میکنه اینجا خونه خودشونم که کلا روشن نمیکنن هیچوقت ادم پرپر میزنه از گرما
مثلا هی تا میریم اونجا پوشکشو باز میکنه و ول میذارتش رو تشکش بعد خب واسه شیر دادن یا بغل کردن سخته بچه ول باشه همه چیش نمیذاره پوشکش کنیم
هی منو همسرم زود میپریم پوشکش میکنیم چون مدام بغلش میکنهخود م ش من حس میکنم همه چی بچم داره له میشه بعد انگار نه انگار هر پوشک خودش هزینس میاد هی نگاه میکنه توشو مثلا دو قطره دستشوییو بچع رو باز میکنه و میبره میشوره
خ اخ از اب داغ
همیشه همسرم میدوعه باهاش موقع شستن چون اب داغ میریزه
یه بار بچم ضعف کرد اصلا
بعد من خودم قنداق میکردمش جوری که پاهاش ول باشه فقط دستاشو یچبا همین خشک کنا که تو خواب گاهی میپرید
یه بار خونشون بودیم جلو چشممون انچنان سفت بچمو قنداق کرد و به دلش فشار اورد که بچم درجا کلی بالا اورد
همسرم وایساده بود نفهمید چجوری بلندش کرد گفت مادر من وه میکنی
منکه قفل کرده بودم اصلا
متاسفانه چون خونواده خودمم نیستن نمیتونمم هیچی بگم
به همسرم میگم اون با زبون خودش میگه
یا خ ش بزرگم بدون اطلاعه واقعا اما هی با کاراش دیوونم میکنه
مثلا اگر بچه رو اومده ببینه و خواب باشه انقدر بهش ور میره بغلش میکنه لپاشو فشار میده و جیغ جیغ میکنه که پاشه 
هربار دیدیمش بچم چند ساعت بد خواب و نق نقو شده
بعد جالب اینجاست که حرفم بزنیم م ش میگه وااا چهار تا بچه بزرگ کردما
بعد مثلا خودش به شوهر من که بچه اولشه کلا ۴ماه شیر داده از خودش میگه همسرم همش نفخ میکرده
بقیش شیر خشک خورده
بعد به من با ناراحتی میگه چرا شیر کمکی میدی
بعد خونشون یه چیزاییو نمیخورم میگم برای بچم خوب نیست نفخ مثلا میکه
میگه وااا ما همه چی میخوردیم والا
همسرمم اوندفعه گفت همون رعایت نمیکردی مادر من که من نفخ داشتم و شیر خشکی شدم دیگه
لیانه حالا امروزم میخواد باما بیاد برای ختنه
خدا بهم صبر بده برام دعا کنین Big Grin
اووووف چه دلم پره
تازه اینا قطره هایی از دریا بو عزیزانم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، Almam، mona70، Nedaa28، nona، Rose، Seti69، Sufii، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
به خدا اين حرفايي كه زدي انگار شرح حال منو دادي
دقيقا درست ميگي هر بار كه من با مكافات بچه ي كوليكي و رفلاكسيمو ميخوابوندم انقد ميومد بهش ور ميرفت تا بچه بيدار ميشد
سر دكتر رفتنم براي ويزيت يك ماهگي ميخواست شال و كلاه كنه بياد! كه من زودتر به همسرم گفتم دوتايي ميريم و همسرم بهش گفت تو نميخواد بياي. يا مدام ميگفت بچه اسهال داره! اخه بچه اي كه تغذيه ش با شيره ميشه پي پي ش سفت باشه مثل ما ادم بزرگا؟؟؟
يا يهو ميگفت بچه تب كرده! درجه ميذاشتم روي ٣٦ بود ، ميگفتم اخه اين بچه كجاش داغه دقيقا؟؟
پكيج و كه تا غفلت ميكرديم خاموش ميكرد ادم ك و ن ش ميسوزه كه مدعيه كاربلد بودن هم هست!
بگذريم بخوام بگم تا صبح طول ميكشه
يوتاب براي چي ميخوايد با خودتون ببريد؟؟؟
بگو كروناست مطب راه نميده همراه اضافه رو
فقط پدر و مادر رو قبول ميكنه
خدا به دادت برسه
به خدا سر ختنه اين بچه از شهرستان خون به جگر من كرد
زنگ زد كه واسه چي ميخوايد ببريد الان زوده بذاريد يه سالگي
حالا نه يك بار ١٠ بار گفت
و يه مقدار روي همسرم تاثير گذاشته بود، قبل رفتن ريموت پاركينگ از دست همسرم افتاد ، همسرم پيله كرد كه اين يه نشونه از طرف خداست كه ما نريم!!!
ديگه باهاش اطمينان حجت كردم و تشر زدم تا رفتيم و انجام شد و راحت شديم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، Almam، Hami99، mona70، Nedaa28، nona، Seti69، Sufii، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
وای بچه ها خیلی خوب بود Smile من که اون اول گفتم اطرافتون خلوت میشه نفس راحت میکشید بخدا
من با خوشحالی همه رو راهی کردم.
لیانه ریموت خیلی خوب بود Smile

ولی اگه یکی باشه بی دخالت غذا بهتون برسونه و بچه رو ساعتی بعل کنه شما به کارتون یا استراحتتون برسید قبول کنید. اگر البته چنین شخصی بود
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، Hami99، liyane، mona70، Rose، Seti69، Sufii، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر، نسیمه جااان
پاسخ
بچه ها کمک که کفتم کمک درست حسابی و مطلع بود که سواد بچه داری داشته باشه...
و اینکه دورتون شلوغ بوده درسته حرص خوردید ولی بالاخره یکی حواسش به رنگ و روی بچه بوده حواسش به خورد و خوراک شما بوده... تا وقتی اون روزای اول واقعا تنهای تنها نباشید درک نمی کنید که تنهایی چه بلایی سر آدم میاد... اصلا تنها بودن سه نفر که یکیش جراحی سنگین داشته، یکیش هم بچه اس که تمام مدت به یکی نیاز داره، واقعا خطرناکه... من بدنم خیلی قویه و مثلا روز ۹ که رفتم برای کشیدن بخیه، دکتر نخی رو پیدا نمی کرد و آخرش گفت جذبی بوده ولی واقعا اون روزای اول، بغل کردن دائمی بچه باعث فشار زیادی میشد برام... فوق العاده من رو از پا انداخت و حتی حس می کنم چند بار نفهمیدم چزور خوابم برد... شایدم بی هوش شدم نمی دونم... حتی همون بغل کردن خالی، اینکه به جای یه نفر که هم بدنش ۷لایه بریده شده و هم شیر میده فقط بچه رو بغل کنه اون بغل ها بین چند نفر تقسیم میشه و مادر می تونه حداقل یکم بشینه... اگه کمک درست باشه مادر می تونه یکمم استراحت کنه و ریکاوری شه... منم از این تزها و دخالت ها داشتم و بچه ای که آخر بهار دنیا اومده رو می پوشوندن و کولر هم میگفتن خاموش باشه و ۱ روز تمام پوشکش رو خیس نکرد و هر چی میگفتم گرمه، باورشون نمیشد تا از فامیلشون که ماماست پرسیدن و اون گفت مادر در چه وضعه و چی پوشیده... گفتن یه پیرهن و گفت بچه هم همینه، اگه مادر گرماییه بچه هم گرمشه دیگه، بذارید آزاد باشه و تهش مثل مامانش بپوشه... اینجوری شد که کوتاه اومدن... ولی میگم بودن کسی که نوزاد دیده، کسی که زن زایمان کرده دیده، خیلی مفیده... همون زردی اگه کسی که قبلا دیده دور و بر آدم نباشه، توی ویزیت ۳ و ۱۵ روزگی دکتر تشخیص میده و ممکنه آدم معمولی متوجه اون تغییرات نشه...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، Hami99، mona70، Nedaa28، nona، Seti69، Sufii، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
وای منم مطمئنم این مسائل برای منم پیش میاد چون اخلاق خودمو میدونم دیگه ،یکی تو کوچیکترین مسئله زندگیم دخالت کنه کفری میشم حالا دیگه بچه که جای خود داره ، مامانم قراره بیاد منو مواظبت کنه، مادرمه ولی کلا سبک زندگیش با من فرق داره،میدونم که کلافه خواهم شد ولی دیگه چاره ای نیست، از خدا طلب صبر میکنم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، Hami99، mona70، Nedaa28، nona، Rose، Sufii، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
گفتیم لیانه الان رفتیم انجام دادیم
خدا به خودتو پسرت سلامتی بده الهی
عجب دکتری بود
چقدر خووووب و با سواد و تمیز و با حوصله
واقعا ممنونم ازت عزیز دلم
من و همسرم کیف کردبم
به همه ماماناییکه پسر دارن شدیدا توصیه میکنمذایشونو
دکتر اکبر عابدی
شم نکنین
خوشحالم که رفتم و به توصیت گوش دادم لیانه عزیز و مهربووووونم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Hami99، liyane، mona70، Nedaa28، nona، Rose، Seti69، Sufii، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
مبارکه یوتاب جونم ایشالا دومادیش :*
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Hami99، mona70، nona، Seti69، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
مبارکه یوتاب جون
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Hami99، mona70، Seti69، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 9 مهمان