امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ خانم های باردار 1401
منم برا قسمت خارجی از ژل کلیون استفاده میکنم ، بو و اینا هم نداره خیلی خوبه ، ولی داخل با آب معمولی :|
ماهور پس نکنم دیگه :|||
تا به کجا کشد مرا ، مستی بی امان تو Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • **ماهور**، خانم فسقلی
پاسخ
نه آلما دیگه نکن دخترم Smile
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • **ماهور**، Almam، خانم فسقلی
پاسخ
مامانا شما قبل از اقدام به بارداری ، ترسی بابت بارداری داشتین؟
من کلا ادمی هستم همیشه سعی میکنم هرکاری رو به بهترین نحو انجامش بدم ولی نمیدونم چرا نسبت به این موضوع فوبیا دارم
میخوام بدونم مرحله خواستن تا عملی شدن این موضوع فکرتون چقدر درگیر بوده ، اصلا درگیر بوده یا نه
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • خانم فسقلی
پاسخ
آیسان زشته بگم همش Big Grin
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • خانم فسقلی
پاسخ
رخشید جان من خیلی میترسیدم و ترسم هم فقط از مثلا زایمان نبود، از خود بارداری و بهم ریختن هیکل و اندام و درد زایمان گرفته تا مسئولیت و آینده بچه و همینطور آینده شغلی خودم و روابطم با همسر و خلاصه همه چی...این بود که یازده سال بچه دار نشدم و حتی موقع اقدام هم چندین بار شد که بعدش قرص اورژانسی خوردم از استرس زیاد....
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • خانم فسقلی، رخشید
پاسخ
رخشید من ک الان توی مرحله ای نیستم بخوام برات توصیه ای داشته باشم ولییییی
یه چیزی رو میدونم ،وقتی صدای قلبش رو شنیدی یا اینکه تصویر کوچولوش رو توی مانیتور دیدی تمام ترس و دو دلی ک داشتی تموم میشه و توی یه کلمه میتونم بگم عاشقش میشی
من الان روزی ۱۰۰ بار تصویر کله ش رو ماچ میکنم
این برای دوران بارداری ک ترست تموم میشه
زایمان هم ک الان هزار روش هست برای اینکه کمترین درد رو مادر بکشه پس اینم ترسی نداره
میمونه ترس از مسئولیت، ترس از آینده
من خودم به شخصه نظرم اینه تموم مرحله های زندگی چالش برانگیز هست اینم یه قسمتشه ،تلاش خودم رو واسش میکنم
نمیدونم ستی لیته کدوم تاپیک نظر گذاشته بود در رابطه با همین موضوع در جواب ماهور ،ولی خیلی حرفاش درست و منطقی بود
گوش کن! نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست ♥︎
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • خانم فسقلی، رخشید، ستی‌لیته
پاسخ
سوفی در نهایت چطور علبه کردی بر ترست؟


نسیمه آخه من حس میکنم اونقدر ادم احساساتی نیستم که با این اتفاقات تحت تاثیر قرار بگیرم

من هرچیزی که نظم زندگی مو از بین ببره ازش فاصله میگیرم و همش فکر میکنم بچه دار شدن انگار یه بمب انداختی وسط زندگیت...
بعضی وقتا غبطه میخورم به ادمهایی که خیلی برای بچه ها ذوق میکنن ...

در نهایت هم فکر کنم به عنوان یه مرحله از زندگی مثل درس خوندن کار کردن ... بهش نگاه کنم
منطقی
ایسان بیشتر از بارداری میترسم هیولای بعدیش فکر میکنم میشه کمکی گرفت یکاریش کرد ... البته تاپیک مامانارو میخونم میگم زهی خیال باطل
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • nona، آیسان ۹۶، خانم فسقلی
پاسخ
رخشید من خودمم اصلا میلی ب بچه نداشتم و احساساتی هم واسه بچه ها نداشتم راستش
ولی این فرق داره Big Grin
گوش کن! نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست ♥︎
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • خانم فسقلی، رخشید
پاسخ
من میتونم بگم تو بارداری حس خاصی نداشتم
نه موقع ضربان قلب نه تو سونوها
حتی موقعی که به دنیا اومد فقط داشتم تو ذهنم میگفتم آخ آخ زایمان چقدر سخت بود ، همه الکی میگفتن آسونه
نه اشکی ریختم نه هیچی
ولی وقتی گذاشتن تو بغلم که شیرش بدم یهو همه ی احساسات دنیا اومد تو قلبم و روحم و جسمم و مادر شدم
رخشید من خییییییییلی میترسیدم از تک تک مراحلش
ولی همه اش گذشت الانم که داستانامونو میخونی دیگه
پسر ۱۹ ماه ❤
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • خانم فسقلی، رخشید، نسیمه جااان
پاسخ
خب چی شد یهو تصمیم گرفتین اقدام کنید
منظورم فاصله بین تصمیم و اقدام هستش
دلو به دریا زدید یا خیلی با فکر و برنامه ریزی و بدون ترس انجامش دادید
من با فکرشم ضربان قلبم بالا میره
فکر کنم اگر سنم کمتر بود راحتتر بودم نمیدونم!
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • خانم فسقلی
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 9 مهمان