ارسالها: 4,548
موضوعها: 48
تشکر Received:
15,692 in 3,400 posts
تشکر Given: 20,623
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
18,810
منم برا قسمت خارجی از ژل کلیون استفاده میکنم ، بو و اینا هم نداره خیلی خوبه ، ولی داخل با آب معمولی :|
ماهور پس نکنم دیگه :|||
تا به کجا کشد مرا ، مستی بی امان تو
ارسالها: 6,736
موضوعها: 0
تشکر Received:
9,547 in 3,761 posts
تشکر Given: 5,949
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
16,123
مامانا شما قبل از اقدام به بارداری ، ترسی بابت بارداری داشتین؟
من کلا ادمی هستم همیشه سعی میکنم هرکاری رو به بهترین نحو انجامش بدم ولی نمیدونم چرا نسبت به این موضوع فوبیا دارم
میخوام بدونم مرحله خواستن تا عملی شدن این موضوع فکرتون چقدر درگیر بوده ، اصلا درگیر بوده یا نه
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• خانم فسقلی
ارسالها: 2,315
موضوعها: 1
تشکر Received:
5,668 in 1,665 posts
تشکر Given: 9,657
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
6,842
رخشید جان من خیلی میترسیدم و ترسم هم فقط از مثلا زایمان نبود، از خود بارداری و بهم ریختن هیکل و اندام و درد زایمان گرفته تا مسئولیت و آینده بچه و همینطور آینده شغلی خودم و روابطم با همسر و خلاصه همه چی...این بود که یازده سال بچه دار نشدم و حتی موقع اقدام هم چندین بار شد که بعدش قرص اورژانسی خوردم از استرس زیاد....
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• خانم فسقلی، رخشید
ارسالها: 7,835
موضوعها: 7
تشکر Received:
20,218 in 5,384 posts
تشکر Given: 8,760
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,701
رخشید من ک الان توی مرحله ای نیستم بخوام برات توصیه ای داشته باشم ولییییی
یه چیزی رو میدونم ،وقتی صدای قلبش رو شنیدی یا اینکه تصویر کوچولوش رو توی مانیتور دیدی تمام ترس و دو دلی ک داشتی تموم میشه و توی یه کلمه میتونم بگم عاشقش میشی
من الان روزی ۱۰۰ بار تصویر کله ش رو ماچ میکنم
این برای دوران بارداری ک ترست تموم میشه
زایمان هم ک الان هزار روش هست برای اینکه کمترین درد رو مادر بکشه پس اینم ترسی نداره
میمونه ترس از مسئولیت، ترس از آینده
من خودم به شخصه نظرم اینه تموم مرحله های زندگی چالش برانگیز هست اینم یه قسمتشه ،تلاش خودم رو واسش میکنم
نمیدونم ستی لیته کدوم تاپیک نظر گذاشته بود در رابطه با همین موضوع در جواب ماهور ،ولی خیلی حرفاش درست و منطقی بود
گوش کن! نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست ♥︎
ارسالها: 6,736
موضوعها: 0
تشکر Received:
9,547 in 3,761 posts
تشکر Given: 5,949
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
16,123
۱۴۰۱/۸/۲۱، ۰۷:۰۷ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۱/۸/۲۱، ۰۷:۱۰ عصر، توسط رخشید.)
سوفی در نهایت چطور علبه کردی بر ترست؟
نسیمه آخه من حس میکنم اونقدر ادم احساساتی نیستم که با این اتفاقات تحت تاثیر قرار بگیرم
من هرچیزی که نظم زندگی مو از بین ببره ازش فاصله میگیرم و همش فکر میکنم بچه دار شدن انگار یه بمب انداختی وسط زندگیت...
بعضی وقتا غبطه میخورم به ادمهایی که خیلی برای بچه ها ذوق میکنن ...
در نهایت هم فکر کنم به عنوان یه مرحله از زندگی مثل درس خوندن کار کردن ... بهش نگاه کنم
منطقی
ایسان بیشتر از بارداری میترسم هیولای بعدیش فکر میکنم میشه کمکی گرفت یکاریش کرد ... البته تاپیک مامانارو میخونم میگم زهی خیال باطل
ارسالها: 7,835
موضوعها: 7
تشکر Received:
20,218 in 5,384 posts
تشکر Given: 8,760
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,701
رخشید من خودمم اصلا میلی ب بچه نداشتم و احساساتی هم واسه بچه ها نداشتم راستش
ولی این فرق داره
گوش کن! نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست ♥︎
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• خانم فسقلی، رخشید
ارسالها: 3,491
موضوعها: 0
تشکر Received:
6,015 in 2,145 posts
تشکر Given: 4,518
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۱
اعتبار:
8,238
من میتونم بگم تو بارداری حس خاصی نداشتم
نه موقع ضربان قلب نه تو سونوها
حتی موقعی که به دنیا اومد فقط داشتم تو ذهنم میگفتم آخ آخ زایمان چقدر سخت بود ، همه الکی میگفتن آسونه
نه اشکی ریختم نه هیچی
ولی وقتی گذاشتن تو بغلم که شیرش بدم یهو همه ی احساسات دنیا اومد تو قلبم و روحم و جسمم و مادر شدم
رخشید من خییییییییلی میترسیدم از تک تک مراحلش
ولی همه اش گذشت الانم که داستانامونو میخونی دیگه
پسر ۱۹ ماه ❤
ارسالها: 6,736
موضوعها: 0
تشکر Received:
9,547 in 3,761 posts
تشکر Given: 5,949
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
16,123
خب چی شد یهو تصمیم گرفتین اقدام کنید
منظورم فاصله بین تصمیم و اقدام هستش
دلو به دریا زدید یا خیلی با فکر و برنامه ریزی و بدون ترس انجامش دادید
من با فکرشم ضربان قلبم بالا میره
فکر کنم اگر سنم کمتر بود راحتتر بودم نمیدونم!
کاربرانی که از این پست تشکر کردنداربرانی که از این پست تشکر کردند
• خانم فسقلی