امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰
لیانه جون خدا قوت
شمیم جون درست میگن... یکی دو ماه دیگه که به غذا خوردن بیفته بهتر میشه...
تا می تونی کمک بگیر...
اگه آدم امنی داری، باهاش درددل کن، گریه کن، مشکلاتت رو به همسرت بگو و سعی کنید حلش کنید... اگه آدم امن نداری بیا همینجا درددل کن... یا توی خصوصی اگه با کسی صمیمی هستی صحبت کن...
خیلیا میگن یه دوش آب گرم و ماساژ بگیر، اما به نظر من این روزایی که شما و چند تا دیگه از بچه ها توش هستید، با دوش آب گرم حل نمیشه... ولی اگه حس می کنی کاری کمکت می کنه که آروم بشی، حتما انجامش بده و سعی کن حداقل کمی، فکر نکنی که فقط خودتی که بدترین وضعیت دنیا رو داری... بعضیا بچه های با شرایط خاص دارن که چند ده ساله مراقبشن... خیلی بچه ها با مشکلات ارثی دنیا میان که درمان نداره... تنها راهی که بتونی این روزا رو بگذرونی اینه که آگاه بشی و قبول کنی خیلییییا شرایطشون بدتر از شماست... اینجوری به خودت و آینده امیدوار میشی... و مطمئن باش اونهایی که شرایط بدتر از شما داشتن الان زنده موندن و دارن از بچه شون که دیگه بزرگ شده لذت می برن... پس پسر شما هم بزرگ میشه و روزای لذت بخشش هم می رسه... فقط طاقت بیار... فقططططط طاقت بیار..........
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Nedaa28، nona، Sh96.shamim، Sisi، youtab، آیسان ۹۶، سروناز، شماره مجازی تیندر، نسیمه جااان
پاسخ
شميم جان و رز عزيز من كلا ادم برون گرايي هستم غم رو نميتونم توي دلم نگه دارم الان ٤ ، ٥ ساعته بي وقفه دارم گريه ميكنم كلا حس ميكنم خدا عادت كرده هر دوسال يكبار منو يه جور عذاب بده ولي
هر چيزي رو كه تحمل كردم و ديدم يه طرف بچه يه طرف ديگه
تحمل ديدن ناراحتيه بچمو اصلا اصلا اصلا ندارم
اين چه دنياي آشغاليه كه توش هستيم
لعنت بهش
كلا از وقتي من باردار شدم تا همين الان يه روز خوش نديدم توي بارداري يه جور شكنجه شدم الان يه جور
مستاصلم خيلي زياد
شروع كردم به كفر گويي دست خودم نيست
از ظهر هيچي نتونستم بخورم
يعني اصلا از گلوم پايين نميره
عزيزم تو ميگي گريه كن؟! اشكام اصلا بند نمياد توي زندگيم هيچوقت انقدر اشك نريخته بودم
خيلي خسته ام روحم داغونه
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Nedaa28، nona، Sh96.shamim، youtab، آیسان ۹۶، سروناز، شماره مجازی تیندر، نیوشا123
پاسخ
عزیز دلم می فهممت...
شما به فکر ناراحتی بچه نباش چون او داره درد رشدش رو تحمل می کنه و اکثر بچه ها این مسائل رو دارن... همه ی بچه ها درد دندون درآوردن رو دارن... تا دوران بلوغ رشد استخوان و اندامشون هست که مسلما همه ی اینها با درد همراهه... به خدا تا باشه از این دردها... درد بیمار شدن نباشه... بقیه گذراست... ریفلاکس پدر آدمو درمیاره ولی تموم میشه... به خدا تموم میشه...
الان هم چون زیاد گریه می کنه و پست میزنه و توی بغلت آروم نمیشه مستاصل شدی وگرنه بچه همون بچه س... شما وقتی خودت ناآروم باشی، بچه واقعا حس می کنه و یا ازت دوری می کنه یا توی بغلت آروم نمی مونه...

کفرگویی و اینها هم طبیعیه... اینم فکر کنم خیلیا از سر می گذرونن و یه زمانی پی می برن که چقدر ضعیف و تنها هستن... خودت رو بابت فکرت، حست، ضعف هات، ناتوانی هات سرزنش نکن... بچه گریه می کنه و طبیعیه و ما هم جوری برنامه ریزی شدیم که در مقابل گریه ی بچه یا حتی صداهای شبیه به گریه ی بچه عکس العمل نشون بدیم که گونه مون روی زمین حفظ بشه... پس همین شنیدن گریه و ناتوانی برای آروم کردن بچه خودش یه عذابه... واقعا عذابه ولی باید یاد بگیری که اگه گریه بر اثر درد واقعی و جدی نیست نادیده بگیری که به رسیدن به خواسته هاش با گریه عادت نکنه... ببین من خودم شاید ۹۰٪ زمان بیداری و آروم بودنش بغلم بود ولی وقتی لج می کرد و خواسته ای داشت و با گریه می خواست بهش برسه دیگه بغلش نمی کردم و میذاشتمش زمین با پیش پیش کردن بهش می فهموندم که گریه توی بغل من و بدون دلیل معنا نداره و با گریه نمی تونه به خواسته هاش برسه... باید به صدای گریه عادت کنی، این زبانشون هست و هر گریه ای هم نشونه ی ناراحتی نیست.... فقط بچه ای که مریضه گریه نمی کنه....

و بیش از بحث ناراحتی برای بچه، من نگران خودت هستم...
با روانشناس صحبت می کنی؟ کسی رو داری بتونی صحبت کنی و یه نصف روز از کار بچه دور بمونی؟ بتونی با همسرت بری بیرون؟ کسی هست کمکت کنه؟
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، nona، Sh96.shamim، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
توی چند هفته هستید لیانه جون؟
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • nona، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
مرسی بچه ها
ترگل جون امروز خداروشکر جیشش هم هر بار پوشک باز کردم بود
من اصلا کلاه سر پسرم نمیذارم ، اشکال نداره؟
تو خونه یه زیردکمه آستین کوتاه و یه شلوار تنشه روشم نمیندازم
دمای خونه تقریبا ۲۶ هست

منم این چند روزه بدترین شوک زندگیمو تحمل کردم ، میرفتم دیدن بچه ام سرم تو پاش بود فقط اشک میریختم دلم واسه خودم کباب بود بیشتر که این درد رو تحمل کردم
لیانه جان باز خوبه میتونی گریه کنی ، من که جلوی اطرافیان گریه هم نمیتونم بکنم ، تا یه قطره اشک میریختم همه حمله میکردن بهم که چته نکن و این حرفا
یه شب رفتم تو حموم فقط زاااار زدم
خدا نصیب هیچ کس نکنه درد بچه اشو
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، liyane، nona، Rose، Sh96.shamim، Targol، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
(۱۴۰۰/۶/۲۶، ۰۱:۰۸ صبح)Rose نوشته است: عزیز دلم می فهممت...
شما به فکر ناراحتی بچه نباش چون او داره درد رشدش رو تحمل می کنه و اکثر بچه ها این مسائل رو دارن... همه ی بچه ها درد دندون درآوردن رو دارن... تا دوران بلوغ رشد استخوان و اندامشون هست که مسلما همه ی اینها با درد همراهه... به خدا تا باشه از این دردها... درد بیمار شدن نباشه... بقیه گذراست... ریفلاکس پدر آدمو درمیاره ولی تموم میشه... به خدا تموم میشه...
الان هم چون زیاد گریه می کنه و پست میزنه و توی بغلت آروم نمیشه مستاصل شدی وگرنه بچه همون بچه س... شما وقتی خودت ناآروم باشی، بچه واقعا حس می کنه و یا ازت دوری می کنه یا توی بغلت آروم نمی مونه...

کفرگویی و اینها هم طبیعیه... اینم فکر کنم خیلیا از سر می گذرونن و یه زمانی پی می برن که چقدر ضعیف و تنها هستن... خودت رو بابت فکرت، حست، ضعف هات، ناتوانی هات سرزنش نکن... بچه گریه می کنه و طبیعیه و ما هم جوری برنامه ریزی شدیم که در مقابل گریه ی بچه یا حتی صداهای شبیه به گریه ی بچه عکس العمل نشون بدیم که گونه مون روی زمین حفظ بشه... پس همین شنیدن گریه و ناتوانی برای آروم کردن بچه خودش یه عذابه... واقعا عذابه ولی باید یاد بگیری که اگه گریه بر اثر درد واقعی و جدی نیست نادیده بگیری که به رسیدن به خواسته هاش با گریه عادت نکنه... ببین من خودم شاید ۹۰٪ زمان بیداری و آروم بودنش بغلم بود ولی وقتی لج می کرد و خواسته ای داشت و با گریه می خواست بهش برسه دیگه بغلش نمی کردم و میذاشتمش زمین با پیش پیش کردن بهش می فهموندم که گریه توی بغل من و بدون دلیل معنا نداره و با گریه نمی تونه به خواسته هاش برسه... باید به صدای گریه عادت کنی، این زبانشون هست و هر گریه ای هم نشونه ی ناراحتی نیست.... فقط بچه ای که مریضه گریه نمی کنه....

و بیش از بحث ناراحتی برای بچه، من نگران خودت هستم...
با روانشناس صحبت می کنی؟ کسی رو داری بتونی صحبت کنی و یه نصف روز از کار بچه دور بمونی؟ بتونی با همسرت بری بیرون؟ کسی هست کمکت کنه؟

بچم توي بيداري گريه نميكنه انقد مظلومه ، فقط موقع شيرخوردن امتناع ميكنه و بدجور گريه ميكنه 
بچمو بذارم پيش كسي؟ من اصلا ازين دلا ندارمخودم بايد چهارچشمي كنارش باشم 
ببين اگر همين الان حالش خوب بشه من ميشم همون ادم سابق
تا زماني كه اين بچه بخواد شير نخوره هيييچ فايده اي برام حرف زدن با هيچ روانشناسي نداره
هميشه شب توي خواب كه بيدارش ميكردم خوب شير ميخورد الان همون بساط بيداري رو راه انداخت كه شير نخوره
ببين حالم جوري شده كه به ساعت شير كه ميرسه از استرس چهارستون بدنم ميلرزه
اين چند روز حالت تهوع هم گرفتم خودمم نميتونم غذا بخورم
فعلا كسي نيست كه بياد پيشم متاسفانه تنهام
البته همسرم كنارم هست  
ترس وجودمو گرفته ميگم نكنه اين بخواد هميشه همينطوري پيش بره؟ نكنه بدبخت شم؟

(۱۴۰۰/۶/۲۶، ۰۱:۱۶ صبح)Rose نوشته است: توی چند هفته هستید لیانه جون؟

منظورتو متوجه نشدم بچم دوماهه به دنيا اومده
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، nona، Rose، Sh96.shamim، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
لیانه جون عزیزم حق داری
عین مشکل تو رو من دو سه هفتست دارم گاهی روزا خوبه ولی گاهی تا میاد سینه بگیره پس میزنه از اعماق قلبش گریه میکنه آدم دلش ریش میشه
ولی کاری نمیشه کرد واقعا بجز تحت نظر دکتر بودن، من که تازه تو هفته آفتابیم دخترم دیگه گریه هاش فقط شب نیست از صبح طفل معصوم شروع میکنه تا شب ساعت ۱۲ که با بدبختی بخوابونیمش وارد هفته های طوفانیش بزودی قراره بشم دیگه خدا به داد برسه Sad
شیرم نمیخوره موقع گریه و‌درد دیگه جز استیصال هیچی برای من و پدرش نمیمونه
تازه با دارو این وضعه باز خدارو شکر طول روز دو بار سینه رو خوب میگیره دارو نبود من میمردم رسما
هیچ کاری نمیشه کرد خواهرمم باهام صحبت کرد گفت زیاد به دارو نبند دیگه همینا کافیه رفلاکس و نفخ و کولیک دورش باید بگذره تا زمانی که اسفنکترای‌ دستگاه گوارشش قوی بشن
الانم فقط صبر … باور کن الان بکی دو هفتست شاید فقط دو بار شام خورده باشیم. ناهارمم ۶ عصر وقتی همسرم میاد میخورم
چون دخترم طفلک بیتابه فقط وقتی راش میبری آرومتر میشه برای همین نمیتونم بذارمش پایین. گاهی روزا هم خوبه خدارو شکر فعلا به همین که بگذره امیدوارم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، liyane، Nedaa28، Rose، Sh96.shamim، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
منم طبق تجربه دیدم رفلاکس و کولیک هی شدت میگیرن و هی کم میشن. دقیقا حرف نوناجون رو همه دکترها بهم زدن. باید دوره اش بگذره. این داروها بیشتر جنبه دلخوشی داره! هربار هی دارو میدن و میگن یه ماه بعد. با این یه ماه بعد یه ماه بعدها دوره اش رو میگذرونیم تا تموم شه.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، liyane، Nedaa28، nona، Rose، Sh96.shamim، youtab، سروناز، شماره مجازی تیندر
پاسخ
لیانه جون این گریه ها طبیعیه... تا اسفنگترهاشون کامل نشه، این گریه ها هست... ریفلاکس ها هست... تا روده کامل شه و عملش درست شه و بتونن باد دفع کنن بدون زحمت، کولیک هست... واقعا کاری از دست شما بر نمیاد...
فکر کنم توی سن بچه ی شما اگه 700-800 گرم تا 1 کیلو رو اضافه می کنه، واقعا یعنی مشکلی نیست و توی اون زمان دیگه
درباره ی شیر شب هم ببین بچه ها توی همین سن ها، شب و روز رو می شناسن... اگه به زور از خواب ناز بیدارشون کنی، خب عصبی میشن دیگه... شاید به این خاطره که گریه می کنه... شب بیدارش نکن و بذار گشنه باشه و صبح با اشتها بخوره... و شاید وقتی اون موقع شب شیر میدی و می خوابونیش مجدد، شیر میاد توی گلوش و دردش میاد... در کل بچه ی دو ماهه دیگه نیازی به شب بیدار "کردن" نداره و "اگه بیدار شد" شیر بده که خوابش کم کم تنظیم شه و دیگه 5 ماهگی شیر شب رو میگیری و خوابش بازم بهتر میشه... کسی شما رو نصف شب بیدار کنه بگه بیا این جوجه کباب رو بخور چه حسی داری؟
سلامت روانت رو هم به شیر خوردن یا نخوردن بچه گره نزن... واقعا بچه ها گرسنه نمی مونن از این جهت خیالت رااااااااااحت باشه عزیزم

ببین این استرس زمان شیردهی و خواب بچه فعلا هست باهات... تا وقتی یه روتینی پیدا کنه یا ریفلاکسش بهتر شه... من شب که میشد می خواستم بمیرم دیگه.... به معنای واقعی کلمه می خواستم بمیرما... انگگگگگار جونم داشت درمیومد... ولی همه ی اینها بخاطر خستگی بچه داری و ترس از بیدار شدنشه... من تا همین چند وقت پیش که دو سالش شد، وقتی از خواب روزش هم می خواست بیدار بشه استرس می گرفتم و دلم می گرفت که اااااا تموم شد... بیدار شد و رفت تا 6-7 ساعت دیگه که وقت خوابش بشه و من یکم برای خودم باشم...

دل نداشتن هم اکثر مادرها واقعا همینطورن... منم تا حالا به جز جراحی که 2 سالگیش بود، کلا 40 دقیقه توی دوماهگیش گذاشتمش پیش عمه ش خواب بوده رفتم آرایشگاه و خواب بوده برگشتم... منم از این دلا نداشتم و اصلا امکان کمک گرفتن هم نداشتم به واقع.... ولی نتیجه چی شد؟ آسیب جسمی، روح داغون و موی سفید... بچه بزرگ کردن کار یه نفر نیست... واقعا قدیما یه قبیله و یه محله بچه بزرگ می کردن اونم با انواع کتک و زورگویی و... و ما مادرهایی که تمایلی به استفاده از دعوا و کتک و... نداریم و تنها هم هستیم، در طول تاریخ کلللل حیوانات و انسانها یک مساله ی جدید محسوب میشیم... سعی کن با خودت کنار بیای که اگر کسی رو می شناسی که بچه بزرگ کرده، بتونه نیم ساعت یا یه ساعتی بچه ت رو نگهداره و شما بری یکم به خودت برسی... چون 6 ماهش بشه تا 18 ماهگی دیگه نمی تونی جایی بذاریش و بحث اضطراب جدایی میاد وسط و معادلاتت پیچیده میشه... و توی اون زمان دیگه باید فقط و فقط یک مراقب اصلی و اولیه باهاش باشه که آسیب نبینه و پس فردا بتونه به بقیه اعتماد کنه، عزت نفسش سالم رشد کنه وووو... پس از این زمان طلایی تا 6 ماهگی استفاده کن و کمک بگیر... تقاضا کن... درخواست کن بیان کمکت... الانه که می تونی کمک بگیری، دیگه 1-2 سالش بشه، کسی اصلا به فکر کمک به شما نمیفته و الان زمان کمک گرفتنه... حتی شده توی غذا درست کردن و فرستادن غذا کمک بگیر، کارهای خونه ت رو بده کسی انجام بده و خودت رو درگیرش نکن... از همسرت بخواه کارش رو سبک کنه تا توی خونه کمکت کنه و کم کم 1-2 ساعت بچه رو نگهداره که شما یه تایمی برای خودت داشته باشی... این حق شماست... اگه میخوای که کم نیاری اول خودت باید نفس تازه کنی...

هفته هم ببین روی تقویم علامت بزن از همون هفته ای که به دنیا اومده و تا الان بشمر ببینیم کدوم هفته هستی
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، liyane، nona، Sh96.shamim، youtab، شماره مجازی تیندر
پاسخ
آره بچه ها واقعا بچه دائم در تغییره و هر هفته داره تغییر می کنه... خیلی وقتا هم اصلا بحث ریفلاکس مطرح نیستا... بچه اس داره رشد می کنه... تا به یه ثباتی برسه زندگی پدر و مادر متلاطم خواهد بود... باید آماده باشیم که 2-3 سال زندگی آدم از نرم خارج میشه تا دوباره از شیر و پوشک گرفته شه، حرف بزنه، دوره ی لجبازی تموم شه ووو...
ولی واقعا بین زمان های طوفانی واندر ویکس اوضاع خیلی خوب میشه... و واندویکس توی 1.5 سالگی که تموم شه خیلی همه چیز بهتر میشه...
ما توی 40 روزگی، دو ماهگی، 4 ماهگی، 1 سالگی، 1.5 سالگی و 2 سالگی تفاوت های عمده داشتیم... دقیقا هی میگن این ماه خوب میشه، ماه دیگه خوب میشه ووو... ولی من فهمیدم که اصلش همون جدول واندرویکسه... خیلی وقتا حتی دندوناش خوشبختانه توی این هفته ها درمیومد...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، nona، Sh96.shamim، شماره مجازی تیندر
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 16 مهمان