امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گپ و گفت مامانهای ۱۴۰۰
ای جانم قربونش برم من دختر زرنگ
نونا جان الان چند ماهشه ؟
کتابای مناسب زیر ۶ ماه به منم معرفی کنین

الهام جان واقعا سخته
من اگه بخوامم بچه دوم داشته باشم همین فکرا و دردسراش نمیذاره
راستی دکترم گفت گالاکتومید رو تا آخر ماه سوم بخور
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • Elhamgoli، liyane، Mari90، nona، Sh96.shamim، youtab، شماره مجازی تیندر
پاسخ
مرسی ندا جون، یه ۱۰ روز دیگه چهار ماهش پر میشه عزیزم
من همه جور کتابی براش میخونم
یه کناب «بغل»
«احساس های خوب»
« کتاب رنگ»
«علاالدین و غول چراغ جادو» که ازین‌کتابای سه بعدیه تصویراش براش جذابه
« کتابای میش میشی و گرگ سیاه و جوجه طلایی» ازین کنابای قصه هست که از وسطش عروسک در میاد میتونی دستتو‌بکنی داخل عروسک با بچه حرف برنی

کتابای پارچه ای هم داره کلا کتابای پارچه ای مناسب زیر شش ماهن ولی راستش من اونا رو هنوز از نایلونش در نیاوردم. یسری کتابم همسرم گرفته بنام «فسقلی خوب نگاه کن» بنظرم مناسب بچه های بزرگتره ولی من با متنش کاری ندارم عکساشو با زبون خودم بهش نشون میدم

لالایی هم که از برنامه گهواره و لالاییاش استفاده میکنم . شعرم یه سری شعرای کودکانه رو فلش دارم خیلی قشنگن اونارو میذارم.

مرسی الهام جون ایشالا به سلامتی
خدا بهت توان مضاعف بده حق داری

ندا من گالاکتومید رو هنوز دارم میخورم تصمیمی برای قطعش ندارم ولی یه روز درمیون میخورم
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، Elhamgoli، liyane، Mari90، Nedaa28، Sh96.shamim، youtab، شماره مجازی تیندر
پاسخ
الهام جان
اگه وقت داشتی راجع به تجربیاتت بگو.شرایط منم مثل شماست.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، liyane، Mari90، nona، youtab، شماره مجازی تیندر
پاسخ
واقعا ما را سوپرایز کرد
اخه تو خانواده م ش بچه که نمیتونه راه بره دارن
م ش خیلی میترسید
همش ما را دعوا میکرد ک چرا به بچه یاد نمیدین؟! چرا گردن نگرفته! چرا راه نمیره؟!
شش ماهگی اومد خونمون گفت وااای یا فاطمه زهرا چرا بچه راه نمیره!؟ گفتم مادر مگه چند وقتشه؟! تازه کامل هم شش نشده بود پنج و نیم بود
خلاصه فقط و فقط ما را میترسوند
منم گریه گریه که خدا یعنی راه میره؟! خخخ
اخه حتی سینه خیز هم نمی رفت
خلاصه همش نگرانی بی جا بود
تازه من یه مدت هم گریه و ناراحتی داشتم برای حرف زدنش.. اوووه چقدر الکی ناراحت بودم
البته به خاطر بی تجربگی بود
و اینکه تو فامیل چند تا بچه همسن بودن که متاسفانه خواه ناخواه با هم مقایسه می شدن مثلا میگفتن فلانی سینه خیز میره بچه شما چطورررر؟
یا حرف میزنه
دندون وووو
مقایسه بچه خیلی بده

بچه ها برای زیر شش ماه کتاب هوش انتشارات با فرزندان خوبه ( ففط نگاه کردنیه)
کتاب های تاتی ها چند جلده
کتاب های فسقلی - می می نی هم شعرهای جذاب دارن
کلا زیر ۶ ماه بیشتر عکس ها برای بچه جالبن و لحن صدای مادر
از خودتون هم شعر و داستان بسازین خوبه
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Elhamgoli، liyane، nona، Sh96.shamim، youtab، شماره مجازی تیندر
پاسخ
الهام من کامل درکت میکنم. این که بعد از یه ماه آدم بره خونه خودش واقعا استرس داره. تازه برای من یدونه بود. ولی واقعا از وقتی اومدم خونه خودم راحت ترم.

نونا جان از چند ماهگی براش کتاب میخونی؟
من الان فقط شعرهایی که خودم حفظم میخونم.
روزی یک ساعت هم موسیقی کلاسیک بی کلام. که خودم خیلی گوش میکردم تو بارداری. و الان پسرم خیلی دوس داره.
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Elhamgoli، liyane، nona، Sh96.shamim، youtab، شماره مجازی تیندر
پاسخ
عزیزم طفلی چه استرسی بهت دادن،آخه بچه شش ماهه راه بره Smile
مرسی بابت معرفی کتاب تاتی فکر کنم ندارم فردا باید نگاه کنم
من متاسفانه استعدادی تو ساختن داستان از خودم ندارم. شعر ولی تا دلت بخواد
الهام و مینو جان درسته کارتون سخته ولی واقعا خوشا بحالتون. دیگه دومی رو هم جمع و جور کنید خانوم خودتونین و هرکاری دوست داشته باشید میکنید.

کژال من از دو هفتگی تا دو ماه کتابای بیربط به سنشو‌میخوندم. آخه کتاب نخریده بودم همه هم کتاب پارچه ای و کتاب خموم آورده بودن اونارو هنوزم باز نکردم گویا همونا خوب بودن. بهرحال نمیدونستم کتابای خودمو ( بزرگسال) رو بلند میخوندم فقط صرفا جهت دایره لغات بچه اینکه گوشش عادت کنه

من تو بارداری کلا دو ساعت کاراهای استاد شجریان رو گوش میدادم از ماه دوم تا آخر اما دخترم بعد تولد بر خلاف تصورم که با این ها به آرامش و خواب خواهد رفت اصلا ارتباط برقرار نکرد. نه با شجریان نه با صدای سفید
بعد یک ماه و نیمگی با ترانه کودکانه ارتباط گرفت و خیلی دوست داره
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، Elhamgoli، liyane، Mari90، Sh96.shamim، youtab، شماره مجازی تیندر، مینو
پاسخ
آآی خدااااا
پرنسس مارو نگاااااه
نونا جااااانم مبارکت باشه سینه خییییز فسقلیت  Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • 2015، Elhamgoli، liyane، nona، شماره مجازی تیندر
پاسخ
مینو جون تا حالا ک خونه مامانم بود و چالش زیادی نداشتم
پسرم 3 سال و نیمشه و خیلی خوب بنظرم کنار اومده حسودی نمیکنه دوسش داره دایم میحواد بوسش کنه  Big Grin
اینجا فقط موقع خواب چالش داشتیم ک معمولا همزمان میشد حوابوندنشون من ی دستی شیر میدم ی ذستی پسرمو ناز میکنم تا بخوابه Wink
ولی همه اینا تو این شرایط بوده ک پسرم خیلی خیلی اینجا سرگرمه بابام کلا خونه اس و در اختیاز اقا خیلی باهم جورن 
انشاله زفتیم خونه تجربیات واقعی رو برات میگم Confused
. ..... ما هم سه سال و نیم پیش تو فامیل چهار پنج تا بودیم ک ب فلصله یک ماه یک ماه زایمان کردیم و متاسفانه مقایسه زیاذ بود  مخصوصا پسرم از همشون لاغرتر بود هی همه میگفتن 
الانم باز چندتاییم با فاصله کم ذیگه باتجربه قبلی خودمو تو این چرخه بیخوذ نمیندازم 
من برا کارن از 1ونیم 2 ماهگی کتاب میخوندم خیلی کتابای شعر ک خودمم داستان میساختم و الان خیلی خیلیی کتاب دوس داره
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، liyane، Mari90، nona، Sh96.shamim، youtab، شماره مجازی تیندر، مینو
پاسخ
بچه ها فقط اومدم یه چی بگم به قول برو بچز بگرخییییین Big Grin
حال منو که میدونین 
خالا فرپا میرم تست میدم که تکلیفم معلوم شه چون روز چهارمه و جواب بهتری خواهم گرفت
بعد روز اول همیرم گفت میخوای بچه رو ببرم خونه مامان تو قشنگ چند ساعت استراحت کنی؟
واقعا حالم بد بود اما گفتم نه ااصلا اگه خدایی نکرده ناقل باشه مامانتم مریضه بنده خدا اونوقت به یه عمر پشیمونیش ( دور از جون) نمی ارزه همسرمم دیگه نگفت هیچی
امشب تورا اومدن زنگ زد که مامان داره میاد اونجا من کپ کردم گفتم آخه معلوم نیست تکلیف من چیه که گفت من هزار بار گفتم میخواد بچه رو ببینه
خلاصه اومدن م ش و من با فاصله تو آشپز خونه بودم همش 
بعد خ ش بزرگه زنگ زد که مامانم میبینم که اونجاست گفتم آره گفت ماهم داریم میایم
!!!!!!!!!
گفتم من خالم خوب نیستا نمیدونم چیه
گفت نه ما یه جعبه شیرینی میگیریم تو چایی بذار ما میایم
همسرم باز گفت بچه ها قدمتون رو چشم اما کار خطرناکیه یکم مکث کرد و گفت ماسک میزنیم
خلاصه اومدن
حالا این که ما تا از سفر اومدیم من فرداش مریض شدم و خونه و زندگی بمب ترکیده به کناااارا
با سرعت برق جارو و تی زدم و گردگیری کردم و همه چیو ریختم تو اتاق پسری
اومدن من با دوتا ماسک که کلا بودم رفتم ته آشپز خونه دم پنجره باز نشیتم با این حالم
بیست دقیقس رفتن!!!!!!!!!!
پسرمم چون م ش تا اومد از خواب پرید عنق شد و کلا انقدر جیغ و گریه سرداد که یک ساعت طول کشید تا بردم تو اتاق آخر به زوووور قنداق و پستونک خوابوندمش
بعد اومدن خ ش رفته صندلی اپن و آورده با یه ماسک نشسته کنار مبل همسرم گفت وقتی اینجایی این کار چیه دیگه؟؟!!!
بعد هی با هر تکون من میگفت یا ابوالفضل کرونا نگیریم!!!!!!!!!
میشه به من بگین این حرکت امشبشون یعنی چی؟
بعد کلا خانواده ای هستن که دنبال مقصرن سر هر چیزی
یعنی یکی آب بخوره بریزه رو لباسش هم دنبال مقصرن و ول نمیکنن طرفو
حالا منکه معلوم نیست جواب تستم چیه اما تا ۳ سال دیگه اگه یکیشون یه سرما بخوره میدونم که منم مسببش
واااااای...

بعد کلا خونواده ای هستن که برای هرچیزی دنبال مقصرن
یکی آب میخوره یه قطره بریزه رو لباسش با هزار دلیل دنبال مقصرن براش
حالا میدونم پیگه تا ۳سال دیگه یکی یه عطسه کنه من مسببش بودم
میشه یکی به من بگه یعنی چی ککارشوووووون؟
بعد رفتن به همسرم میگم امشب مهمونی خطرناکی بوداااا بنده خدا میگه والا هرچی هشدار بود دادیم دیگه نمیدونم چی میشه خودشون میدونن!!!
اووووووووووف...
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، Almam، liyane، nona، Sh96.shamim، شماره مجازی تیندر
پاسخ
یوتاب جان شما اتمام حجت کردید، خودشون ، خودشونو مهمونی دعوت کردن حالت با حال بیمارت پا شدی مهمون داری ام کردی، الانم اگه اتفاقی بیفته خیلی شیک و مجلسی همسرت میگه عزیزانم من هشدار لازمو دادم ولی شما اصرار کردید بیاید، پس مقصر خودتونید!!! همین Big Grin توام اصلا استرس نده به خودت Heart
تا به کجا کشد مرا ، مستی بی امان تو Heart
[-] کاربرانی که از این پست تشکر کردند
  • (کژال)، 2015، liyane، nona، Sh96.shamim، youtab، شماره مجازی تیندر
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 11 مهمان