ارسالها: 10,766
موضوعها: 9
تشکر Received:
29,091 in 7,959 posts
تشکر Given: 44,430
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
33,760
شیطون خانم عزیزم
در مورد بهمن اتاق خصوصیش رو بله هرکی زودتر بره میگیره
من تجربه پوشک اینا رو ننیدونم چون پسرم ان ای سی یو بپد
نونا جون ختما میدونن
در مورد بیمارستان که هیچی جز نسکافه و کمپوت گلابی و اینا نمیخواد ببری همه چی هم برای خودت و هم نی نی گلت میدن هیوی کم نداره لوازمشون
آره اتاق دو تخته سخته اما پرده وسطو بکش و با ماسک با عزیزم انشالا که مساله ای پیش نمیاد
ارسالها: 4,550
موضوعها: 0
تشکر Received:
10,860 in 2,958 posts
تشکر Given: 5,610
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
13,422
بنسای من همون اوایل این حالتو چند باری تجربه کردم مخصوصا تو خواب و بیداری که بودم. همش هم از استرس برای بچه بود, حالا نمیگم چه چیزایی حس میکردم که بقیه حس بد نگیرن.
ارسالها: 8,455
موضوعها: 1
تشکر Received:
30,666 in 6,991 posts
تشکر Given: 20,214
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
35,283
بن سای جون عادیه عزیزم همون ماری مه طول روز انجام میدی شب موقع خوابم تکرار میشه من وقتایی که خیلی کار میکردم و فکرم سر کار مشغول بود شب اینطوری بودم او خواب همسرمو بیدار میکردم میکفتم اینجا چرا خوابیدی الان دکتر فلانی میاد تو اتاق جلسات
یا من چرا مقنعه سرم نیست
ارسالها: 306
موضوعها: 0
تشکر Received:
1,323 in 293 posts
تشکر Given: 1,165
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
1,325
ارامش جان خوش اومدی چه جالب من و پسرمم همسن شما وپسرتیم..حالا بچه ها راهنمایی کردن منم اضافه کنم
غذا رو جدا میدی بعد خودتون میخورید اگه اینحوریه باهم بخورید تو ظرف و قاشق خودتون غذاشو بزار. کلا ظرفشو قاشقشو بده دستش بازی کنه در طول روز
غذای انگشتی بده هویج پخته بده دستش سرچ کن اندازه مناسب رو ببین...با دست خودت غذا بده..امتحان کن شاید شما بدی نمیخوره بزار یکی دیگه غذا بده ببین چی کار میکنه...سرلاک خوری رو امتحان کن.سوپو میکس کن تو شیشه بده..قطره هاشو خوب میخوره ایا
دیگه همینا به نظرم رسید
ارسالها: 5,223
موضوعها: 278
تشکر Received:
22,296 in 4,717 posts
تشکر Given: 14,824
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
24,870
بونسای جان من از نوشته ت حس می کنم شاید خسته ای...
چون سوالهای دیگه رو هم ندیدی که پرسیده بودم... اگه همینه که مشکلی نیست ولی آهنت رو حتما بخور و اینکه یه تایم مشخصی برای استراحت داشته باش...
یکی از دلایل این موضوع هم می تونه اون استرسی باشه که شبا سراغ آدم میاد... که وقت خوابه ولی من نمی تونم بخوابم... و همش یه گوشه ی فکرت درگیر موضوع می مونه...
این روزها فقط باید بگذرن... به مرور بهتر میشه شرایطت عزیزم...
فقط نگران نباش... استرس نداشته باش... راحت بخواب... اگه خواب شبت کمه، توی روز که بچه می خوابه شما هم باهاش بخواب که خیلی کسری خواب پیدا نکنی... و ویتامین و آهن هم یادت نره چون خیلی مهمه...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
ارسالها: 836
موضوعها: 0
تشکر Received:
2,051 in 551 posts
تشکر Given: 695
تاریخ عضویت: شهر ۱۴۰۰
اعتبار:
2,467
۱۴۰۰/۸/۱۱، ۰۳:۵۷ عصر
(آخرین ویرایش: ۱۴۰۰/۸/۱۱، ۰۴:۰۰ عصر، توسط miss shin.)
رز عزیز ممنونم از راهنمایی هات و تحسین میکنم شما رو به خاطر این که تو غذا خوردن پسرتو ازاد گزاشتی و بهش سخت نمیگیری کاری که من اصلا بلد نیستم میدونی غذا خوردن واسه منو پسرم شده شکنجه چند وقت پیش دیدم چندتا از موهام سفید شده از،بس حرص میخورم طفلی اشکان هم پریشب تا صبح کابوس میدید و هی میگفت غذا نمیخوره نمیخواد جیگرم اتیش گرفت
بخدا من مادر بدی نیستم قص ازارشو ندارم اما از روز اول اگه بخوام براتون بگم من که شیر نداشتم اصلا دیگه همه میگفتن تقویت کن خوب میشه در کنار شیر خودم شیر خشک هم میدادم خوب بود اما از دوماهگی که الرژیش شروع شد لب به شیر خشک رژیمیش نزده منم حتی ی قطره شیر نداشتم باورت میشه تو کل روز ۲بارهم ادرار نمیکرد همش پوشکش نارنجی بود از بی ابی هرچی شیر درست میکردم نمیخورد وای خدا یادم میاد پشتم میلرزه حتی وزنم صد گرم هم اضافه نمیکرد هی این دکتر اون دکتر حرفشونم فقط این بود تلاش کن تا بخوره یا بیار براش سرم بزنیم که کلیه هاش داغون نشه دیگه نگم چه عذابی تا شش ماهگی کشیدم با شیر بعد اونم با غذا بخدا صندلی غذا گزاشتمش خودم دادم گزاشتم خودش بخوره ساعت های خوابشو جابه جا کردم غذای انگشتی دادم هیچ فایده ایی نداشت کلی ابمیوه میگرفتم واسش لب نمیزد فقط سینه خالی منو میخورد الانم همینه میدونی اگه وزنشم خوب بود مهم نبود برام با این که با وزن خوبی به دنیا اومده اما الان ۲کیلو کمبود وزن داره دکترم همش میگه تو مادرشی بهش بده به هر طریقی شده اما این بجه اصلا نمیدونه گرسنگی چیه ی بار تصمیم گرفتم اصلا بیخیال زوری غذا دادن بشم فقط بشقابش رو گزاشتم جلوی چشمش خودش بخوره باورت میشه از شب که شام داده بودم بهش تا فردا ۲ظهر لب به چیزی نزد تا باز به زور بهش دادم
بخدا کم اوردم ازبس نقطه ضعفم شده غذا خوردنش همش گریه میکنم سرش فریاد میزنم که عذاب وجدان میگیرم دیگه نمیدونم باید چکار کنم....
ببخشید اگه خیلی غر زدم نیاز داشتم کمی درد و دل کنم
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...
ارسالها: 8,455
موضوعها: 1
تشکر Received:
30,666 in 6,991 posts
تشکر Given: 20,214
تاریخ عضویت: خرد ۱۴۰۰
اعتبار:
35,283
میش شین جان البته من تجربه غذا دادن ندارم اما قبلا یه برنامه من و تو نشون میداد که یه خانم میرفت کمک مامانایی که مثلا بچه بدغذا داشتن
میگفت ظرف غذا رو بگذارید جلوش اما بعد مثلا دو ساعت برش دارید و دیگه چیزی به بچه ندید چند بار تکرار کنید بچه متوجه میشه که اگه تو این زمان غذا نخوره دیگه از غذا تا چند ساعت بعد خبری نیست
ارسالها: 836
موضوعها: 0
تشکر Received:
2,051 in 551 posts
تشکر Given: 695
تاریخ عضویت: شهر ۱۴۰۰
اعتبار:
2,467
(۱۴۰۰/۸/۱۱، ۰۴:۳۲ عصر)nona نوشته است: میش شین جان البته من تجربه غذا دادن ندارم اما قبلا یه برنامه من و تو نشون میداد که یه خانم میرفت کمک مامانایی که مثلا بچه بدغذا داشتن
میگفت ظرف غذا رو بگذارید جلوش اما بعد مثلا دو ساعت برش دارید و دیگه چیزی به بچه ندید چند بار تکرار کنید بچه متوجه میشه که اگه تو این زمان غذا نخوره دیگه از غذا تا چند ساعت بعد خبری نیست
مرسی نونا جان باور کن امتحان کردم حالا راجع به غذا شاید کمتر اما راجع به میان وعده قانون همینه همیشه ی بشقاب میوه یا مغزیحات میزارم کنارش که موقع بازی بخوره حتی تزیین هم میکنم اما باورت میشه ی دست میزنه ببینه چی تو بشقابه بعد هلش میده کنار منم بدون هیج حرفی بعد از تایم میان وعدابشقاب رو برمیدارم و دباره عصر همون وسایل رو براش میزارم بازم هیچ به هیچ اخر شب خودم مجبورم بخورم
نمیدونم شایدم من بلد نیستم
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...