۱۴۰۰/۱۱/۹، ۰۶:۳۴ عصر
سلین جان احتمالا همون واکسنه... من که شوکه شدم از قدرت واکسنه... و وقتی رفتم ببینم چی بود این واکسن دیدم سنگین ترین ترکیب رو بین همه ی واکسنا داره... واقعا واکسن عجیبیه...
آره نگران نباش دوباره خوب می شه... ببین همین که 9 تا 6 توی این سن کامل می خوابه من آینده ی روشنی رو برات دارم می بینم
به خدا ما تا 2 سالگی یه شب خواب راحت نداشتیم.... داغون شدیم... قشنگ دو سه بار رو راحت بیدار می شد...
ولی شیر رو که کلا قطع کردیم معجزه رخ داد و دیگه مثلا 9-10 که می خوابید تا 6 اینطورا می خوابید بعد از 6 تا 8 اینطورا هم میومد بغلمون... ولی کلا کم خوابه دیگه... همینم پدرمونو در آورده... مثلا الان که دو سال و تقریبا 9 ماهشه، شب 10.5 خوابیده به ضرب و زووووور... بعد 8.5 بیدار شده... الانم خیلییی هنر کنه 2 ساعت بخوابه........ فوق العاده در مقابل خوابیدن مقاومه...
من اینقدر سر بدخوابی و بی خوابیاش اذیت شدم منتظرم بخواد بره مهد و مدرسه، با بلندگو برم در گوشش از خواب بپرونمش زورکی به میل خودم صبحونه خوابالو خوابالو بدم بهش و بفرستم بره مهد و مدرسه
بلکه انتقام این چند سالو بگیرم
درباره ی تنها نموندنش، اون هم بعد از 2 خیلیییی بهتر میشه... شما الان آخرای اضطراب جدایی هستی... این یه مدت رو هم تحمل کن و تمام وقت جلوی چشمش باش، به امید خدا بعد از 2 بهتر میشه...
از اینجا رو برای بقیه بیشتر میگم
یه وقت کسی ناراحت نشه بچه ها
البته چیز ناراحت کننده ای توش نیست... فقط تجربه م رو دارم میگم که این روزاتون رو راحت تر تحمل کنید...
ما خودمون هم باید برنامه برای مستقل شدن بچه ها برنامه داشته باشیم...
پسرم 2 سال و چند روزش که بود رفتم برای عمل صفرا، بعد همون موقع خود به خود شیرش کامل حذف شد (تقریبا 3 ماهی بود که هر هفته یه وعده اینطورا کم می کردم و با نبودم فووووق العاده راحت حذف شد)... یعنی دو روز تمام با باباش تنها موند، یه سه ساعتی رو با عمه ش موند (با اینکه از 2 ماهگی عمه ش رو فقط یه ساعت دم در دیده بود!! بقیه ش همیشه (یعنی هفته ای، دو هفته ای یکبار) تماس تصویری بوده)........
ولی من از روز اول تولدش واقعا فقط 40 دقیقه خواب بوده گذاشتم پیش عمه ش رفتم آرایشگاه و برگشتم! غیر از اون تا همون روز عمل پیش هیچکس تنها نبود... همش یا من یا باباش... حتی 1 دقیقه... و من از نتیجه فوق العاده راضی ام... واقعا الان راحت با همه ارتباط می گیره (با اینکه من خودم همچین آدمی نیستم) حتی خیلی راحت توی سفری که به شهر پدریش داشتیم، موند پیش مامان بزرگ و عمه ش!!!!! بدون هیچ چک و چونه ای و اصلا خودش خواست!!! (نیم ساعت بود ولی برای من دنیایی ارزش داشت)... اینکه صبحا می خوام برم دانشگاه راحت خداحافظی می کنم و واقعااااا توی تمام وجودش می بینم که ایمان داره من بر می گردم و خودش در رو برام می بنده... بای بای می کنه، گودلاک و خداحافظ میگه... این یعنی حس امنیته تامین شده... سخت بوده ولی نتیجه ش شیرینه... میریم خونه بازی، فوری میره سراغ بقیه... از بقیه کمک می گیره، باهاشون دست میده و سلام می کنه... اصلا پشتشم نگاه نمی کنه من هستم یا نه!!!! با دوستام حسابی ارتباط می گیره...
با اینکه توی کسایی که به این حس بچه توجه نکرده بودن و اون بخصوص یک سال 6 تا 18 ماهگی بچه رو هر جایی میذاشتن، من دیدم که حتی از مهدکودک رفتن جا موندن!!!!! یعنی بچه اینقدر بداخلاقی و بی قراری می کرد که نمی شد بفرستنش مهد... حتی پیش دبستانی هم نرفتن فکر کنم!!!! من واقعا اولش می ترسیدم که نکنه قدیمیا راست میگن که اینجوری لوس میشه وووو.. ولی وااااقعا بهش ایمان آوردم و بهتره مادرا این رو بدونن که یه دوره ی 1 ساله سختی بکشن، بعدش احتمال زیاد راحتیه..... چون الان بچه های دوستام هستن که می بینم دوم و سوم و حتی چهارم ابتدایی هستن، ابدا یک شب هم با حتی باباشون نمی مونن!!!!! مدرسه رفتن و اینها به زور... بچه تکالیفش رو انجام نمی ده یا مادر براش انجام میده... و اونا میگن بچه ی تو زیادی مستقله!!!! ولی من همه ی اینا رو تک به تک براش مطلب خوندم، واقعا 2 سال خونه نشین بودم... و واقعا الان دوست دارم بقیه هم بدونن و از این دوره ی اضطراب جدایی استفاده کنن تا در آینده بچه های مستقلی داشته باشن.... این دوره یه شمشیر دو لبه اس... هم می تونیم به نفعمون استفاده کنیم (1 سال سختی و وابستگی تمام و کمال بچه و وقف کردن خودمون برای او و یک عمر احساس امنیت و استقلال) هم به ضررمون (یک عمر وابستگی بچه به ما)... من شخصا معتقدم تا آخر عمر که زنده نمی مونم ازش حمایت کنم... پس باید توانمند بارش بیارم...
آره نگران نباش دوباره خوب می شه... ببین همین که 9 تا 6 توی این سن کامل می خوابه من آینده ی روشنی رو برات دارم می بینم

ولی شیر رو که کلا قطع کردیم معجزه رخ داد و دیگه مثلا 9-10 که می خوابید تا 6 اینطورا می خوابید بعد از 6 تا 8 اینطورا هم میومد بغلمون... ولی کلا کم خوابه دیگه... همینم پدرمونو در آورده... مثلا الان که دو سال و تقریبا 9 ماهشه، شب 10.5 خوابیده به ضرب و زووووور... بعد 8.5 بیدار شده... الانم خیلییی هنر کنه 2 ساعت بخوابه........ فوق العاده در مقابل خوابیدن مقاومه...
من اینقدر سر بدخوابی و بی خوابیاش اذیت شدم منتظرم بخواد بره مهد و مدرسه، با بلندگو برم در گوشش از خواب بپرونمش زورکی به میل خودم صبحونه خوابالو خوابالو بدم بهش و بفرستم بره مهد و مدرسه


درباره ی تنها نموندنش، اون هم بعد از 2 خیلیییی بهتر میشه... شما الان آخرای اضطراب جدایی هستی... این یه مدت رو هم تحمل کن و تمام وقت جلوی چشمش باش، به امید خدا بعد از 2 بهتر میشه...
از اینجا رو برای بقیه بیشتر میگم


ما خودمون هم باید برنامه برای مستقل شدن بچه ها برنامه داشته باشیم...
پسرم 2 سال و چند روزش که بود رفتم برای عمل صفرا، بعد همون موقع خود به خود شیرش کامل حذف شد (تقریبا 3 ماهی بود که هر هفته یه وعده اینطورا کم می کردم و با نبودم فووووق العاده راحت حذف شد)... یعنی دو روز تمام با باباش تنها موند، یه سه ساعتی رو با عمه ش موند (با اینکه از 2 ماهگی عمه ش رو فقط یه ساعت دم در دیده بود!! بقیه ش همیشه (یعنی هفته ای، دو هفته ای یکبار) تماس تصویری بوده)........
ولی من از روز اول تولدش واقعا فقط 40 دقیقه خواب بوده گذاشتم پیش عمه ش رفتم آرایشگاه و برگشتم! غیر از اون تا همون روز عمل پیش هیچکس تنها نبود... همش یا من یا باباش... حتی 1 دقیقه... و من از نتیجه فوق العاده راضی ام... واقعا الان راحت با همه ارتباط می گیره (با اینکه من خودم همچین آدمی نیستم) حتی خیلی راحت توی سفری که به شهر پدریش داشتیم، موند پیش مامان بزرگ و عمه ش!!!!! بدون هیچ چک و چونه ای و اصلا خودش خواست!!! (نیم ساعت بود ولی برای من دنیایی ارزش داشت)... اینکه صبحا می خوام برم دانشگاه راحت خداحافظی می کنم و واقعااااا توی تمام وجودش می بینم که ایمان داره من بر می گردم و خودش در رو برام می بنده... بای بای می کنه، گودلاک و خداحافظ میگه... این یعنی حس امنیته تامین شده... سخت بوده ولی نتیجه ش شیرینه... میریم خونه بازی، فوری میره سراغ بقیه... از بقیه کمک می گیره، باهاشون دست میده و سلام می کنه... اصلا پشتشم نگاه نمی کنه من هستم یا نه!!!! با دوستام حسابی ارتباط می گیره...
با اینکه توی کسایی که به این حس بچه توجه نکرده بودن و اون بخصوص یک سال 6 تا 18 ماهگی بچه رو هر جایی میذاشتن، من دیدم که حتی از مهدکودک رفتن جا موندن!!!!! یعنی بچه اینقدر بداخلاقی و بی قراری می کرد که نمی شد بفرستنش مهد... حتی پیش دبستانی هم نرفتن فکر کنم!!!! من واقعا اولش می ترسیدم که نکنه قدیمیا راست میگن که اینجوری لوس میشه وووو.. ولی وااااقعا بهش ایمان آوردم و بهتره مادرا این رو بدونن که یه دوره ی 1 ساله سختی بکشن، بعدش احتمال زیاد راحتیه..... چون الان بچه های دوستام هستن که می بینم دوم و سوم و حتی چهارم ابتدایی هستن، ابدا یک شب هم با حتی باباشون نمی مونن!!!!! مدرسه رفتن و اینها به زور... بچه تکالیفش رو انجام نمی ده یا مادر براش انجام میده... و اونا میگن بچه ی تو زیادی مستقله!!!! ولی من همه ی اینا رو تک به تک براش مطلب خوندم، واقعا 2 سال خونه نشین بودم... و واقعا الان دوست دارم بقیه هم بدونن و از این دوره ی اضطراب جدایی استفاده کنن تا در آینده بچه های مستقلی داشته باشن.... این دوره یه شمشیر دو لبه اس... هم می تونیم به نفعمون استفاده کنیم (1 سال سختی و وابستگی تمام و کمال بچه و وقف کردن خودمون برای او و یک عمر احساس امنیت و استقلال) هم به ضررمون (یک عمر وابستگی بچه به ما)... من شخصا معتقدم تا آخر عمر که زنده نمی مونم ازش حمایت کنم... پس باید توانمند بارش بیارم...
آزاده نزادیـم کـه آزاد بمیریـم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم
با گریه بزادیم و به فریاد بمیریم
با جبر و جهالت به جهان پای نهادیم
تا عاقبت از این همه بیداد بمیریم